37
سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۰۷ ب.ظ
امشب همراه الهام رفتم بیمارستان پارس،
باید میرفت برا ام آر آی
اونجا یه آقای جوونی یه پرونده دستش بود و داشت با مسئول پذیرش صحبت میکرد در مورد وقت ام آر آی،
گفت چند سالتونه؟ گفت من نیستم، پدرمه! ۶۳ سال.
داشت بلند بلند برا خودش میخوند مشخصات مریض رو... یهو رسید به عنوان بیماری... گفت سرطا... یه نیم نگاهی به جوونه انداخت و ساکت شد و فرم رو تکمیل کرد...
سرطان مغز! هر دوتاش وحشتناک بود! هم سرطان هم مغز!
تمام مدت حواسم به اون جوون بود ... هزار تا فکر اومد تو سرم... خودمو مشغول روزنامه خوندن کردم ولی نمیشد...
خیلی بد بود...
- ۹۱/۰۳/۲۳