گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

37

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۰۷ ب.ظ

امشب همراه الهام رفتم بیمارستان پارس،

باید میرفت برا ام آر آی

اونجا یه آقای جوونی یه پرونده دستش بود و داشت با مسئول پذیرش صحبت میکرد در مورد وقت ام آر آی،

گفت چند سالتونه؟ گفت من نیستم، پدرمه! ۶۳ سال.

داشت بلند بلند برا خودش میخوند مشخصات مریض رو... یهو رسید به عنوان بیماری... گفت سرطا... یه نیم نگاهی به جوونه انداخت و ساکت شد و فرم رو تکمیل کرد...

سرطان مغز! هر دوتاش وحشتناک بود! هم سرطان هم مغز!

تمام مدت حواسم به اون جوون بود ... هزار تا فکر اومد تو سرم... خودمو مشغول روزنامه خوندن کردم ولی نمیشد...

خیلی بد بود...

 

 

 

  • فریba

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند