گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب
خیلی وقته دلم گرفته بچه ها  نمیدونم چرا حس خوبی ندارم.همش بغض دارم بی دلیل.احساس دلتنگی میکنم ...نمیدونم واسه چی یا حتی کی؟....نمیدونم چرا حتی خنده دارترین چیزها شادم نمیکنن.نمیدونم تاحالا اینطوری شدین یا نه...خیلی بده...خیلی

به بیماری عجیبی مبتلا شده ام این روزها...مدام گم می شوم توی خیابان های این شهر کوچک، سر که بلند می کنم به هوای رسیدن ، نمی دانم کجام...کوچه ها غریبه اند و آدم ها غریب...باید جایی به سمتی می پیچیده ام که فراموش کرده ام و حالا سر از نا کجا درآورده ام...این بیماری از آنجائی آغاز شد ، که من در درون خودم گم شدم...با خودم غریبه شدم و بعد با همه جا و با همه کس...سرم سنگین شده...سرم سرگیجه گرفته...سرم خسته شده از پچ پچ های مداوم توی ذهنم...سرم درد می کند، آنقدر که گریه ام می گیرد از درد...دلم می خواهد سرم را بگذارم توی آغوش یکی از قدیمی ترین دوستانم و گریه کنم...در آغوش یکی از همان دوستانی که پشت میزهای سرد مدرسه با هم می نشستیم و خیال می بافتیم...دلم می خواهد بگویم دیدی که زندگی چیزی نداشت جز انتظار و غم؟...دیدی که هرسال که گذشت قلبم فشرده تر شد و دلم تنگ تر...سرم جسمی اضافه است روی پیکرم، سرم سنگین است...سرم لانه ی زنبورها ، سرم بازار مسگرهاست

 

  • فریba

نظرات  (۶)

خب نشسی کنج اون کوووه
برا خودد
اینهمه میگم بیا بریم تجریش و اینور و اونور
هی بهونه میاری
خب همین میشه دیگه
بیااااااا


کی اومدی اخه؟چرا الکی میگی؟توچسبیدی به پایان نامت..


مرسی دوستای مهربون
خوب به من نمیاد در این مورد نظر بدم
ولی در کل مثه من شدی


توچرا؟عزیزم ایینجا همه میتونن نظربدن ماهم باهم دوست شدیم دیگه..بوس
تقصیر برگ ها نیست، آدم ها همینند، نفس میدهی له ات میکنند.

این بدترین خبر از یه دوسته که آدم میتونه بشنوه... اصلا دوست ندارم حالتو....بیا بریم

قدم بزنیم... حرف بزنیم...


مرسی دوست خوبم...بووووووس
راضیه جونم خوبی خوشحالم میتونم باهات حرف بزنم یادش بخیر چه خاطرات خوبی باهم داشتیم تو سختیا تنهاییا همیشه همو آروم میکردیم ولی رسم دنیا دوریو تنها شدنه کاریش نمیشه کرد هر کس به طریقی امیدوارم دلت شاد باشه وهر جایی بخندیو تنها نباشی


مرسی فاطمه جان از دیار خوزستان منم برات ارزوی شادی و خوشحالی دارم عزیزم
والا من با همین چسب بودن به پایان نامه
سه دفعه قصد منزل شما نمودیم!!
که یبارش شمال بودی
یبارش جنوب بودی
یبارشم که نبودی!!

والا!


بازتوخالی بستی؟کجاگفتی میام خونتون گفتی میخوام بیام تجریش...
مقصود منزل شماست!
تجریش و پاساژ قاسم بهاااانه است ت



ای بابا ما خودمون بی ریاییم فکرمیکنیم همه مثل خودمون بی رودرواسین...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند