104 - تقدیم
نه....
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار نمی ارزد
به تبسم ساعت های زیبا
یا دقیقتر بگویم
آن لحظه هایی که تو حسش میکنی
لمسش میکنی
و من در حسرت این حسم
من فرسنگ ها از تو دورم
بافواصل منزل ها برایت نگارش میکنم
تو میدانی...
حالا اگر حرفهای دلتنگیم در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن تو!
که من و این نگاه را
چشم در راه طنین تیسمت گذاشتی
حالا هنوز
بسیاری از روزها که میگذرد
سایه ای میبینم
صدایی میشنوم
در باز میشود
لبخند میزنم
به خیال خامی که تو باشی
اما به آن روزها گواه
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم
پاک می شوند
وقتی دیگر لبخندت را نمیبینم
وفتی گرمای وجودت را حس نمیکنم
و تو بهتر از هر کس میدانی...
که بدون تو
اشک و لبخند من یکسان است....
نه اینکه بی تو نخندم، نه
تو هم نباشی من میخندم.....
اما به همان تلخی اشک....
(تقدیم به روح بابای مهربونم و همه ی باباهایی که لبخند بدون حضور اونها معنی نداره)
- ۹۱/۰۶/۰۳