114 - آخرین پست
دوستان گل ل
این آخرین پست منه!! وحشت نکنید!! منظورم تا قبل از دفـــــاع بود!
فعلا میسپرمش دست خودتون، بچرخونیدش دورهم! بهتون سر خواهم زد حتمااا
ولی تصمیم گرفتم تا دفاع نکنم اینجا پیدام نشه، آخه تنها تفریح من شده همین وبلاگ و البته الباقی وبالگ (جمع وبلاگ!!)
پس اگه منو دوست دارین دعا کنین فردا نتایج خوبی از دانشکده بهم برسه، و هر چه زووودتر من دفاااع کنم! و شبش بیام همینجا پست بذارم!!
-----
برو بچ رفتند امشب رفتند مساااافرت و من مجبور شدم بمونم به خاطر این لعنتی!
-----
تو لیسانس موقع کنکور ارشد، من یه چند روز زودتر از بقیتون اومدم خوابگاه، بابا منو رسوند دم کوی و گفت من تا شب تهرانم، برو ببین اگه تنهایی برات سخت بود زنگ بزن بیام دنبالت برگردیم خونه... هیششششکی تو سوئیت نبود!! ینی هیششکیا! اولش ترسیدم، اونقدر از تنهایی و سکوت سوئیت وحشت کردم که میخواستم همون لجظه زنگ بزنم بابا بیاد دنبالم و برگردیم!! ولی تحمل کردم، گفتم یه ذره سختی بکشم درس بخونم!!! خبر مرگ هر چی درس و دانشگاهه... بعدشم گریه کردم، خیلی ی اونقدر که از گریه خوابم برد...
الانم همون حس رو دارم فقط گریه نمیکنم و خوابم هم نمیبره!! صبح زود باید برم دانشکده خیر سرررم!
------
خوش باشیدددد
یاد منم بااااشید!
------------
یه چیز یادم رفت بگم، یه چند روز بود گوشیم گم شده بود!! نگران اسمسهای نخوانده و تماس های بی پاسختون بودم که به لطف خدا و این وبلاگ از هیچکدومشون خبری نبود!
نکنید این کارا رو، زشته! ارزش یه دوست بیشتر از یه اسمس ده تومنیه!
- ۹۱/۰۶/۱۱
چقدر وحشتناکه همه برن مسافرت آدم مجبور بشه بمونه خونه ولی تو می تونی
میدونی چه حسی دارم؟ حس یه زن حامله که وقت زایمانش رسیده!
خیلی هم وحشتناک نبود!! چون خونه نبودم!