115 - هم اتاقی قدیمی
یه دختری که پوست سفیدی داشت، موهای لخت مشکی و یه عالمه سبیل!!! تا اون جایی که من یادمه بیشتر وقتا یه شلوار زرشکی یا قرمز پاش بود اسمش الان یادم نیست و حتی یاددم نمیاد کجایی بود
فقط خوب یادمه که هیشکی تو اتاقشون دل خوشی ازش نداشت، یه دختر شکمویی بود که Not only هیچ اثر و نشونه ای از خوردنی هاش پیدا نمیکردی But also که خوراکیهای دیگران هم از دست اون در امان نبود...
کلا تو اتاق خوردنی باقی نمیذاشت....
یادمه یه روز رفتم اتاق ۱۱۴ تا صبحانه رو با فریبا و بر و بچ بخورم ، طبق معمول پنیر تموم شده بود(آخه کلا مصرف پنیر ما خیلی بالا بود) فریبا فکری به کلش زد و با ذوق گفت که من یه شیشه مربا دارم و در یک حرکت انتحاری پرید سر یخچال تا مربا رو بیاره
اما حالا نگرد کی بگرد، هر چی تلاش کرد هیچ اثری از مربا رویت نشد...
و بعدها کاشف به عمل اومد که این خانوم هم اتاقی مربا رو کلا خورده و یه آبم روش!!! بدون حتی کوچکترین اجازه ای....
حالت فریبا بعد از فهمیدن این ماجرا دیدنی بود
حال ما هم دست کمی از اون نداشت...
البته اینوم هم بگم که خوشبختانه بعد از یه مدت کوتاهی این خانوم از اون اتاق رفت وگرنه معلوم نبود تا آخر سال چه بلایی سر بچه های اتاق ۱۱۴ میومد
- ۹۱/۰۶/۱۲
خاطره بهتر از این نداشتی!؟؟
هم قیافه ش یادمه هم اسمش هم ...
مرباااا نبود که ه! یه شیشه معجووووون بوددد تنها شیرینی مورد علاقه ی من ن ن!!!
ولی با این وجود یااادش بخیر، امیدوارم الان دیگه خوب شده باشه!
دیگه بدتر
جرمش خیلی سنگینتره
چرا حالا صب کن تو پستای بعدی کلی از خاطراتمون رو مینویسم