117 - هندونه
دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۱، ۰۹:۴۸ ق.ظ
یه روز معصومه و فریبا رفته بودن خرید کنن برا اتاق
وقتی برگشتن دیدیم دارن حسابی میخندن
پرسیدیم چی شده که انقد میخندین؟ معصومه با سبک پر از شیطنتش جواب داد که از میوه فروشی میدون دانشگاه هندونه خریدیم و پیاده راه سر بالایی رو تا کوی داشتیم گز میکردیم،که یه دفعه نایلون هندونه پاره شده و هندونه قل قل کنان از دستمون در رفت
هندونه بدو من بدو
من بدو هندونه بدو
فریبا بدو هندونه بدو
من بدو فریبا بدو
از اون روز این هندونه بدو برا من تبدیل به یه اصطلاح شده
- ۹۱/۰۶/۱۳
عنوان پست و خط اول رو که خوندم فهمیدم قضیه چیه!
یااادش بخیر،
چقدر خندیدیم م
من که همونجا لب جدول نشسته بودم دست رو دل...
مرسی ی خیلی حااال داد...