گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

118 - هاجر

سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۹:۳۰ ق.ظ
هاجر همیشه عادت داشت موقع درس خوندن یه جایی رو پیدا کنه که در انزوای کامل جغرافیایی باشه

پشت در ، دیوار، یخچال...تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

خلاصه هر جایی که از ادما به دور باشه و ترجیحا غیر عادی باشه!!!

سال آخر اتاق ما واتاق هاجر اینا خیلی به هم نزدیک بود برا همین تعامل زیادی با هم داشتیم و دائما بینمون تفاهم نامه امضا میشد!!! کنار اتاق هاجر اینا یه اتاقی بود که بعد از یه مدتی تبدیل شده بود به سالن مطالعه هاجر،که البته چند تا اسم داشت ما یه بار از زبون یکی از مسئولای خوابگاه شنیدیم که بهش گفت: زلزله گیر!!! حالا ربط اون اتاقه به زلزله چی بود و اصلا مثلا چطوری میخاسته جلوی زلزله رو بگیره ،فقط خدا میدونه!!

از زبون یه عده هم شنیدیم که اسمشو گذاشته بود اتاق رخت آویز. آخه تمام رخت آویزای بچه ها و بند رختای کل سوئیت تو اون اتاقه بود.... اما بشنوید از زبان هاجر که برای این اتاق یه اسمی انتخاب کرده بود که من به لحاظ رعایت اصول اخلاقی از نام بردنش معذورم

فقط اینو بدونید بعد از گذشت این چند سال هنوز هم وقتی به اسم اون اتاقه فکر میکنم حسابی خندم میگیره.....

یه روز از همون روزا هاجر نتونسته بود جایی رو واسه درس خوندن پیدا کنه رفته بود تو محوطه واگه اشتباه نکنم تو سالن چند منظوره. منم تو محوطه برا خودم چرخ  میزدم که یکیو تو محوطه دیدم که دهنم باز مونده بود.. آخه اون کجا، محوطه خوابگاه خواهران کجا..

بله آقای ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د!!!!

اولین کاری که کردم با عجله رفتم و به هاجر اطلاع رسانی کردم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیداما خانم حرف  منو باور نکرد، البته حقم داشت

برا اینکه آقای ص/ا/ل/ح منو با اون ریخت و شمایل رویت نکنه که خداییش هم واقعا ضایع بود( مثل این بود که ما بریم خوابگاهه پسرا و مثلا اونا رو با زیر پوش و بیژامه ببینیم)

فرار  کردم و خودمو به سوئیت رسوندم ، بعد از یه چند دقیقه هاحر به صحت حرف من پی برد و اومد پشت پنجره اتاقشون و تقاضای چادر یا مانتو کرد، صالح منفرد هم از دور داشت میومد...

این صحنه خوب یادمه که هااجر التماس میکرد که برام یه چادر یا مانتو بندازین پایین ، اما من و جمیله و نوشین فقط میخندیدم و اصلا به حرفش محل نمیدادیم، چقد خبیث بودیم

ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د هم نزدیگ و نزدیکتر میشد، هاجر بیچاره هم که دیگه نه راه پس داشت نه پیش، فرار رو به قرار ترجیح داد....

منتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/دتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

هاجرتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید


نویسنده: نوشین.


  • فریba

نظرات  (۷)

این قضیه راسته جریان ص/ا/ل/ح/م/ن/ف/ر/د و میگم یا این اسمو رو باغبونی کسی گذاشته بودین


آره عزیزم
تعجب نکن خود خود ص/ا/ل/ح/م/ن/ف/ر/د بود
بچه هااا

این نظرات خصوصی رو کی پااااااک کرده ه ه ه؟؟؟؟


من که پاک نکردم:-(
جدی کنجکاو شدم مگه میشه جریانو به منم بگین ص/ا/ل/ح/م/ن/ف/ر/د براچی اومده بود خوابگاه اونجا چیکار داشته وا


فکر کنم یه جشنی چیزی بوده صالحم که برادر بسیجی دانشگاه بوده
اومده بودن براآماده سازی سالن چند منظوره واسه جشن
چون مستقیم رفت تو سالن چند منظوره
جدی خیلی جالب بوده کاش اونجا بودم میخندیدم طفلک معصومه بگو همش سر به سرش میذاشتیم میگفتیم صالح عاشقته پس خانمو دیده بوده


فاطمه جون مطمئنی که ما صالح رو به معصومه میچسبوندیم؟؟؟؟
یادم نمیادااااااااااا:-)
آره عزیزم یادتون نیست سربه سرش میذاشتیم خودشم همش میخندید


یعنی عاشقتم فاطمه
وای خیلی باحال بوده این ماجراااااا
کلی خندیدم


من هنوزم که بهش فکر میکنم کلی میخندم
قشگ بال بال زدنم پای پنجره یادم میاد
شما خبیثام از پنجره آویزون با نیش باز
.
.
.
تا جایی که یادمه م/ن/ف/ر/د اسمش رو یکی دیگه از بچه ها بود!!!!


آی گل گفتی :-دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند