118 - هاجر
خلاصه هر جایی که از ادما به دور باشه و ترجیحا غیر عادی باشه!!!
سال آخر اتاق ما واتاق هاجر اینا خیلی به هم نزدیک بود برا همین تعامل زیادی با هم داشتیم و دائما بینمون تفاهم نامه امضا میشد!!! کنار اتاق هاجر اینا یه اتاقی بود که بعد از یه مدتی تبدیل شده بود به سالن مطالعه هاجر،که البته چند تا اسم داشت ما یه بار از زبون یکی از مسئولای خوابگاه شنیدیم که بهش گفت: زلزله گیر!!! حالا ربط اون اتاقه به زلزله چی بود و اصلا مثلا چطوری میخاسته جلوی زلزله رو بگیره ،فقط خدا میدونه!!
از زبون یه عده هم شنیدیم که اسمشو گذاشته بود اتاق رخت آویز. آخه تمام رخت آویزای بچه ها و بند رختای کل سوئیت تو اون اتاقه بود.... اما بشنوید از زبان هاجر که برای این اتاق یه اسمی انتخاب کرده بود که من به لحاظ رعایت اصول اخلاقی از نام بردنش معذورم
فقط اینو بدونید بعد از گذشت این چند سال هنوز هم وقتی به اسم اون اتاقه فکر میکنم حسابی خندم میگیره.....
یه روز از همون روزا هاجر نتونسته بود جایی رو واسه درس خوندن پیدا کنه رفته بود تو محوطه واگه اشتباه نکنم تو سالن چند منظوره. منم تو محوطه برا خودم چرخ میزدم که یکیو تو محوطه دیدم که دهنم باز مونده بود.. آخه اون کجا، محوطه خوابگاه خواهران کجا..
بله آقای ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د!!!!
اولین کاری که کردم با عجله رفتم و به هاجر اطلاع رسانی کردم اما خانم حرف منو باور نکرد، البته حقم داشت
برا اینکه آقای ص/ا/ل/ح منو با اون ریخت و شمایل رویت نکنه که خداییش هم واقعا ضایع بود( مثل این بود که ما بریم خوابگاهه پسرا و مثلا اونا رو با زیر پوش و بیژامه ببینیم)
فرار کردم و خودمو به سوئیت رسوندم ، بعد از یه چند دقیقه هاحر به صحت حرف من پی برد و اومد پشت پنجره اتاقشون و تقاضای چادر یا مانتو کرد، صالح منفرد هم از دور داشت میومد...
این صحنه خوب یادمه که هااجر التماس میکرد که برام یه چادر یا مانتو بندازین پایین ، اما من و جمیله و نوشین فقط میخندیدم و اصلا به حرفش محل نمیدادیم، چقد خبیث بودیم
ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د هم نزدیگ و نزدیکتر میشد، هاجر بیچاره هم که دیگه نه راه پس داشت نه پیش، فرار رو به قرار ترجیح داد....
نویسنده: نوشین.
- ۹۱/۰۶/۱۴
آره عزیزم
تعجب نکن خود خود ص/ا/ل/ح/م/ن/ف/ر/د بود