تفنگ بازی!
امروز من شده بودم همبازی "امیران"، خواهر زاده هام!
اول که با تمام پشتی های خونه تونل درست کردم براشون! بیشتر از ۴ بار خرایش کردند و منو وادار میکردن از اول براشون بسازم.
بعد، یه چندساعتی نشستیم نوبتی پای لپ تاپ و بازی کردیم. همه جور بازی! از خرگوش و انگری برد و بابل تاون بگیر تاااا پک من و خانه معما و ماهی خور و .... .
اخر شب هم که یه تفنگ شکسته و درب و داغون دادند دست من تا تفنگ بازی کنیم.
من پشت یه پشتی سنگر گرفته بودم، اونام تو تمام خونه میچرخیدند و از در میرفتند بیرون از پنجره میپریدن تو! همه ش هم من بیچاره باید میمردم!!
تنفگ بازی خیلی بهم حال داد. خیلی وفت بود بازی هیجانی نداشتم!
آخر سر دیگه بازی خیلی جدی شد، ارسلان با سر به من حمله کرد، دهنش خورد به زانوی من! خونی شد، رفت گریه کنه که با کلی شوخی و خنده و صدای امبولانس و از این چیزا مانع از این شدم که بچه به گریه بیفته.
همبازی بچه ها شدن و رفتن تو دنیاشون خیلی جالبه، اونقدر رویای پاک و ساده ای دارند که دوست داری هر چی داری بدی و فقط چند لحظه به جای اونا باشی!
- ۹۲/۰۴/۰۷
انگار از همه ی دنیا آزاد میشیو و همه غصه هات یادت میره!!!