یادداشتی از بهاره رهنما!
دیدی یکسری حرفهای دلت رو بقیه بهتر میزنن! مثل این مطلب که بهاره رهنما بهتر از من توصیف کرده:
روکشهایی برای روز مبادا
داشتم به میهمانم میگفتم که اگر راحتتر است رویه نایلونی روی مبلهای سفید را بردارم، نرسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم، او تعارف کرد و گفت راحت است من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد یکدفعه حس کردم چقدر راحتتر است. سهسالی میشود خریدمشان اما هیچ لک و ضربهای بر آنها نیفتاده اگرچه اکثر اوقات به دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتیشان محروم ماندهایم، بعد یاد همه روکشهای روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم میفتم، روکشهای روی موبایلها، شیشهها، روکشهای صندلی ماشین، روکشهای روی کنترلهای تلویزیون، روکشهای روی لباسهای کمد و... همه این روکشها دال بر پذیرش دو نکته است یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه قرار است چنین چیزهای بیارزشی را به ارث بگذاریم، هر روز در روابط روزمرهمان نیز همینروکشها را بر رفتارمان میگذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، فلانی نفهمد چقدر شکستخوردهایم. نقابها و روکشها را استفاده میکنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینطوری شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بیشتر و بهتر روی پای خودش میایستد و این در شرایطی است که اغلب زودتر از حد تصورمان این دنیا را ترک میکنیم و آن روز مبادا هرگز نمیرسد فقط ما فرصت و جسارت خود بودن را از خودمان دریغ کردهایم. جسارت لذتبردن از خود حقیقیمان حتی به قیمت گاه زخمی شدن و ضربه دیدن. روحمان را از تماس با دنیا محروم میکنیم تا روزی این لذت را به او ببخشیم که بیمحابا دنیا را لمس کند، غافل از اینکه امروز همان روز است و همان روز اگر در انتظارش باشی هرگز فرانمیرسد. میهمان من تلنگری کوچک به من زد. جلد همه وسایلی را که از ترس خشافتادن پوشاندهام، باز میکنم. دلم میخواهد اشیا هم دموکراسی را تجربه کنند. ضربهخوردن به قیمت لذتبردن از خود حقیقی. ما همهمان فکر میکنیم عمر نوح خواهیم کرد. در پس ذهن بشر همیشه همچنین باوری جا خوش کرده، خدا میداند که وقتی پرنسس دایانا مرد چقدر دستکش و کفش استفادهنشده در کمد او پیدا شد، برعکسش هم هست آدمهای بهظاهر فقیری که با مرگشان کلی پول از بالشها و لای رختخوابهایشان پیدا میشود و کلی خرت و پرت که طرف گذاشته بوده که روز مبادا از گنجه در بیاید و روز مبادا نرسیده غزل خداحافظی را سرودهاند. محافظهکاری و دوراندیشی همیشه از احساس دموکراتیک بودن (لااقل با خودم) دورم کرده. من تصمیمم را گرفتهام. همه نایلونها و روکشها را کنار میزنم. من ترجیح میدهم لذت ضربهخوردن را تجربه کنم تا سلامت دور از دسترس ماندن را. شما چه؟
لینک مطلب: http://baharehrahnema.persianblog.ir/post/425/
- ۹۲/۰۴/۱۵