درد میکنم!
به شدّدت همه جام درد میکنه!
چرا کار این خونه تمومی نداره!
هی هر روز خسته کوفته از سرکار برمیگردیم سه تایی، تا شب ور میریم. آخر شب باز میبینیم یه عالمه وسیله مونده رو زمین!
دیشب که من آخر وقت افتاده بودم به جون گاز! با انواع اقسام وسایل و مواد شوینده چسبیده بودم بهش. هی فاطمه میگفت ولش کن فردا تمیزش میکنیم. منم میگفتم من امشب باااید یه چایی تو خونه خودم بخورم! آخرشم آرزوش به دلم موند و نشد دیشب گاز رو وصل کنیم. یعنی جونی نمونده بود برامون و هر سه تا ولو شدیم کف زمین!
امروز دیگه وسایلی که جا نداره باید جاگیر بشن. فعلا تمومه. یه فرشمون رو دادیم قالیشویی امروز قراره بیارن.
یه فرش دیگه و پرده و گلدون رو قراره آخر هفته پدر جان برام بیاره از خونه. اونوقته که دوباره کارمون شروع میشه.
راستی!
اصل قضیه رو نگفتم.
عرض کردم که این خونه ای که ما گرفتیم جریاااان داره مفصصل.
خب چون خیلی طولانیه، الان وقت نمیکنم چیزی بگم ازش. اصلنم حالم خوب نیست. چون به شدت خسته م و قلب گرامی نیز امروز خیلی بی تابی میکنه نمیدونم چرا. شاید از فشار کارای این چند روزه،
برم گزارش رو تحویل بدم. شاید تونستم یکم زودتر برم خونه.
خونمون اینترنت نداره. عین خونه قبلی م همسایه مهربون نداریم که پسورد بده بهم! ولی از این لحاظ خیلی خوبه چون دیگه ول نمیچرخم تو نت و میشینم سر کارام!
امشب وقت کردم جریان خونه هه رو مینویسم براتون تا فردا آپ کنم.
پس تا فردا...
پی نوشت:
بفرمائید بریم خوووونه! تعارف نکن جون فریبا. منزل خودتوووونه. بفرماااائید... :)
- ۹۲/۰۶/۰۳
موفق باشید هر چند خسته ای
دشمنت خسته باشد