گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

مرگ! قسمت اول!

چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۴۹ ب.ظ

یادتونه اینجا و اینجا گفتم در مورد مرگ فکر کنید!؟

فکر کردید؟

فکر میکنید؟

فکر خواهید کرد؟

...........

نمیدونم طبیعی هست یا نه!  ولی من خیلی به مرگ فکر میکنم. خیلی زیاد. مرگ خودم و آدمهای دور و اطرافم... 

از همون بچگی علاقه خاصی به قبرستان و مزار آدمها داشتم. 

یادمه راهنمایی که بودم، خیلی وقتها که زود از مدرسه تعطیل میشدیم، من بدو بدو میرفتم "گلزار شهدا" ی شهرمون یا همون قبرستون شهرمون که تقریبا نزدیک هم بود، اون موقع از جمع فامیلامون فقط بابا بزرگ و دایی و زن دایی و محسن فوت کرده بودند، اول میرفتم سر خاک همشون، بعد برای خودم قدم میزدم اونجا. حتی با مرده ها حرف میزدم!! میرفتم سن اونایی که مرده بودند رو حساب میکردم ببینم چند سال از من بزرگتر و چه بسا از من کوچکتر بودند. اونقدر غرق در این دنیا میشدم که یهو میدیدم شب شده و باید برگردم خونه. 

هیچوقت هم به کسی نمیگفتم تا این وقت روز کجام، البته خب کسی هم از من نمیپرسید که من بخوام جواب بدم!

یه چندباری هم جرات کردم و تا غسالخونه و محل کفن و دفن اموات هم رفتم ولی جرات نمیکردم خیلی نزدیک بشم و از پشت پنجره ها نگاه میکردم اون تو رو ببینم چه جوریه!!

 خیلی دوست دارم سر بزنم بهشت زهرا، حس میکنم اونجا آدم مرگ رو بهتر حس میکنه! چون تو هر ساعت روز که بری مسلما شاهد کفن و دفن تازه گذشته ای هستی. خصوصا اینکه اونجا تا حدودی این شرایط فراهم هست که این مراحل رو از نزدیک شاهد باشی! حتی بری به اون قسمتهایی که قبور آماده هست و آخر و عاقبتت رو ببینی که به کجا ختم میشه!!

برای رفتن به مزار شهر خودمون نیازی به همراه نداشتم و تو هر زمانی که فرصت پیش میومد استفاده میکردم، ولی بهشت زهرا رو انصافا میترسم تنهایی برم!! یکی دو نفر هم اعلام همراهی کردند ولی فقط در حد حرف!

بگذریم..

این علاقه یا شاید بهتره بگم کنجکاوی!! همچنان در من وجود داره، فقط اونقدر درگیر این روزمرگی ها شدم که دیگه فرصت یاداوری اون روزها و سر زدن به دنیای از دنیا گذشتگان رو پیدا نمیکنم.

ولی امسال به خاطر فوت خیلی از اقوام که همشون جوان بودند و خیلی ناگهانی فوت کردند و گذر چندباره و چندباره به دنیای اموات، باز تمام اون افکار به سراغم اومد و با مرگ فوق العاده ناباورانه سعید این افکار همچنان در ذهن من در حال گردشند و لازمه که یجایی ثبتشون کنم تا بفهمم بالخره دارم به چی فکر میکنم!

چیزایی که من خیلی بهشون فکر میکنم چند تا محور اساسی داره، یکسری هاش رو خودم تونستم تجزیه و تحلیل کنم ولی یکسری هاش خب دیگه دست من نیست و وقتی خیلی بهشون فکر میکنم ذهنم هنگ میکنه چون به تنهایی قدرت تحلیل و درکش رو ندارم...

..........

ادامه دارد....!

 

  • فریba

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند