گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

465 - یه مهمان در اربعین!

سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۱۶ ق.ظ

دیشب یه اتفاق خیلی قشنگ برای ما افتاد...

اونقدر قشنگ که مطمئنم هیچ وقت یادم نمیره و وقتی بهش فکر میکنم گریه م میگیره..

دیشب من رفتم خونه همسایه پائینی که هم پول قبض گاز و آب رو بدم و هم این که یه مقدار نقل و نبات که از مشهد آورده بودم رو براشون سوغاتی ببرم.

وقتی میخواستم خداحافظی کنم، خانوم همسایه گفت یه دقیقه صبر کنید! من فکر کردم میخواد ببره ظرف رو خالی کنه، گفتم باشه پیشتون میام میبرم! گفت نه یه کار دیگه دارم باهاتون.

رفت و با یه کیف قهوه ای برگشت، گفت این پرچم گنبد حرم حضرت امام حسینه! همون پرچمی که اول محرم بازش میکنند تا یه پرچم سیاه جاش بگذارند. این دست به دست رسیده به هیئت ما و امشب ما خواهش کردیم که اجازه بدن بیاریمش با خودمون خونه!

من با چشای گرد شده داشتم به این کیف نگاه میکردم و خانومه ادامه داد که:

منم میخوام بدم بهتون که ببرید با دوستاتون زیارت کنید و دوباره برش گردونید...

من همونطور که اشک تو چشمم جمع شده بود گفتم یعنی این پرچم رو گنبد حرم بوده!!؟؟ کربلا!؟؟ الان اینجاست!؟ تو دست من!؟؟

بدو بدو اومدم خونه و کیف رو باز کردیم، یه پرچم بزرگ و سرخ رنگ که روش بزرگ نوشته بود یا حسین! به حدی هم معطر بود که کل خونه رو عطرش پر کرد..

وضو گرفتم و سجاده م رو پهن کردم و پرچم رو گذاشتم جلوم و نماز خوندم،

با بچه ها یاسین و زیارت عاشورا و اربعین رو خوندیم... حسابی پرچم رو بغل کردیم و بوسیدیم... و یه ساعت بعدش هم بردیم دادیم در خونه همسایه...

من که هیچ وقت هوس زیارت به سرم نمیزنه و خصوصا این روزا که تلویزیون اونایی که پیاده میرفتند کربلا رو نشون میداد میگفتم عقلشون کمه... تو این سرما کجا پا شدن رفتند ... مگه ماشین قحطه و ... اونقدر اون لحظه دلم خواست برم کربلا اونقدر دلم خواست که خدا میدونه... به حال همه اونایی که الان کربلا تو حرم امام حسین بودم غبطه خوردم!

 

پی نوشت:

- مامانم میگفت خیلی به این پرچم احترام بگذارید و این اتفاق رو مبارک بدونید! کم چیزی دستتون نیست.. برای همه دعا کنید ...

- مامان حمیده ازش خواست گوشی رو بذاره رو پرچم تا از راه دور زیارتش کنه و ازش خواست کل خونه رو باهاش متبرک کنه..

- این چند روز رو باید تو تاریخ زندگیم ثبت کنم! اول که قسمت شد یهویی پاشم برم مشهد ... حالام که از توی خونمون تونستیم بریم زیارت کربلا...

- از ته دلم برای آقای محمودی و خانومش به خاطر این لطفشون تشکر کردم و کلی دعاشون کردم...

  • فریba

نظرات  (۲)

موهای بدنم سیخ شد !
واقعا نمیدونم چی بگم بغض گلووومو گرفته
چقدر امام حسین شما رو دوست داشته این چیزا اتفاقی نیستا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند