گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

من روز شنبه ساعت حدودای 6 از خونه راه افتادم و حدودای 8 رسیدم اصفهان، تاکسی خطی نمیدونم من رو کجا پیاده کرد و بهم گفت همین خیابون رو برو بالا میرسی به میدون آزادی. من میخواستم برم میدون ازادی از اوطرف برم چهار راه هزار جریب و برم بلوار رازی دانشگاه.

از اونجائی که شنیده بودم اصفهانی جماعت آدرس درست و درمون به آدم نمیدن، جرات پرسیدن آدرس از کسی نداشتم! ولی اجبارا از یه اقایی تو راه پرسیدم و ایشون هم انصافا بسیار به دقت و خیلی هم خوب من رو راهنمایی کرد.

دو بار آدرس پرسیدم از اصفهانیا و این مثل که اصفهانیا بد ادرس میدن برای من نقض شد!!!

یه مثل دیگه هم که برای من نقض شد در مورد روحیه فوق العاده اقتصادی اصفهانیاست که در جهان معروفه!! اونم به اینصورت بود که سوار تاکسی شدم و موقع پیاده شدن یه 5000 تومنی دادم به راننده، ایشون هم لبخندی زد و پرسید: خورد نداشتین؟ پونصدی؟ منم شرمنده شدم و گفتم خیر! ایشونم پول من رو برگردوند و گفت مهمون باشید! و این اتفاق برای من در این سفر دو بار تکرار شد!!!!

لذا به نظر من اصفهانیا آدمهایی دست و دلباز هستند که خیلی هم خوب آدرس میدن!!!

خلاصه:

حدودای ساعت 9 رسیدم سالن افتتاحیه کارگاهها.

اولین کارگاه در حال برگزاری بود و مبحث بسیار جالب مدیریت سوانح هوایی داشت ارائه میشد. کلا من ادمی هستم که به خط و ریسک و حادثه و سانحه و ... خیلی علاقه دارم! البته علاقه به دونستن علل و عوامل رخدادش و نه خود رخدادش! چون فوق العاده اسفبار هستند این حوادث.

برگزاری کارگاهها با سرعت هر چه تمام تر و بدون هیچ وقفه و کم و کاستی تا ساعت 6 بعد از ظهر ادامه داشت. وسطاش هم با چای و کیک و آبمیوه و ناهار و ... از ما پذیرایی شد.

من به شدت خسته بودم و خوابم میومد مخصوصا کارگاه آخر که مباحث فوق العاده تخصصی و خسته کننده بود رسما تو کارگاه گرفتم خوابیدم!

روز اول به این منوال به پایان رسید و هر کسی به گوشه ای پراکنده گشت تا روز دوم!

روز دوم

طبق اعلام قبلی گفته بودند که کارگاه ها از ساعت 8 شروع میشن، منم گفتم بابا حالا گفتن 8، از کی تا حالا سر ساعت کسی سر برنامه حاضر شده که این دومیش باشه! والا!

این بود که من با تاخیر رفتم سر کارگاهها و دیدم بر خلاف تصورم سر همون ساعت 8 برنامه ها استارت خورده و من حدود 45 دقیقه از یک کارگاه فوق العاده جذاب رو از دست دادم!

کارگاههای روز دوم نسبت به روز اول مباحث بهتری داشت و مدیریتی تر و قابل فهم تر بود. مدرسانش هم خیلی با حال بودند. من از استادی که همینطور بیاد سیخ واسته و درسش رو بده و بره خیلی بدم میاد! خودم هم همیشه سعی کردم سر کلاسام دانشجو محور باشم تا استاد محور! چون اینطوری هم مباحث بهتر مطرح میشه و هم اینکه دانشجو درگیر کلاس میشه و حواسش نمیره جای دیگه!

یکی از اساتید کارگاه اگر میدید تو کلاس داری به موبایلت ور میری گوشیت رو ازت میگرفت!!

انتهای برنامه های روز دوم من تونستم با تنی چند از اساتید اونجا صحبت کنم و در رابطه به یکسری مباحث مشترک بین رشته خودم و این دوره آموزشی از نظراتشون بهره ببرم. راهنمائیشون بد نبود.. تا حدودی تونست من رو توی تصمیم که گرفتم هدایت کنه.

من با اینکه مثلا مرخصی بودم و رفته بودم دوره اموزشی، ولی از راه دور کارای پروژه رو هم رسیدگی میکردم، کوچکترین فرصت آزادی که پیدا میکردم بدو بدو از در ساختمون میزدم بیرون (چون داخلش آنتن نمیداد) و زنگ میزدم به این و اون و کارا رو ردیف میکردم. اونقدر بدو بدو های من تو این روز تابلو بود که آخر وقت که منتظر یکی از اساتید بودم، یکی از شرکت کنندگان کارگاهها اومد سلام و احوالپرسی گرم و خسته نباشید فراوون! که شما خیلی امروز خسته شدید!!! دستتون درد نکنه خیلی زحمت میکشید!! (من رو با یکی از مسئولین اجرایی اشتباه گرفته بود!!!!!!!!)

روز دوم نسبت به روز اول یک ساعت دیرتر از دانشگاه اومدم بیرون..

روز سوم

علیرغم تلاشم برای زودتر رسیدن به دانشگاه، ولی مثل روز قبل با یکساعت تاخیر رسیدم و کارگاه شروع شده بود. روز سوم 3 تا کارگاه برگزار شد (روزهای قبل تعداد کارگاهها 5 تا بود!) کارگاههای روز سوم رو نسبت به دو روز قبل بیشتر دوست میداشتم. یکسری CD و جزوه به ما دادند و وسطهای ظهر متوجه شدیم قراره از همین جزواتی که به ما دادند و کتابهایی که معرفی کردند عصر آزمون بگیرند!

حالا کی حال داشت سر ظهر بعد ناهار با اون خستگی و گرما و ... بره امتحان بده، اونم چی 100 تا سوال!!!! که حتی من به زور میتونستم متن سوالاتش رو بخونم چه برسه اینکه بتونم جواب بدم!

منم که اصلا حال نداشتم و از اونجائی که ازمون نمره منفی نداشت تمام 100 تا سوال رو تو یکساعت زدم و وسایلم رو جمع کردم و د برو ترمینال و ساعت 6 بود که اتوبوس ما به سمت تهران حرکت کرد.

منم از همون خود ترمینال خوابیدم تاااااااااا ..... وقتی به خودم اومدم که رسیده بودیم میدون فردوسی تهران!

 

  • فریba

نظرات  (۱)

نگفتی که یکی از بچه ها رو توی کارگاه دیدی...

پاسخ:
پاسخ:
إ یادم رفت!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند