گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

682 - زورگیری!

سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۴ ق.ظ

جونم براتون بگه از پریروز که من داشتم از دانشگاه برگشتم به سمت خونه!

اون روز میخواستم زود برم خونه، چون باید میرفتم فروشگاه مرکزی کانن برای تعمیر دوربینم، ساعت حدودای 5:30 بود که وسایلم رو جمع کردم و سیستم خاموش و در اتاق قفل و بدو به سمت خارج از دانشگاه.

پائین دانشگاه یک ایستگاه BRT هست که ما موقع رفتن به خونه از این ایستگاه استفاده میکنیم.

طبق روال هر روز، قدم زنان و صحبت کنان با همکارم رفتیم سمت پل هوایی .. از دیواره های پل هوایی ترافیک سنگین چمران رو نگاه کردم و گفتم واااای خدا چقدر شلوغه!!! و به این فکر میکردم که تو این ترافیک من کی برسم خونه و کی برم جمهوری و ...!

تو این افکار بودم و از پله برقی آروم آروم میومدم پائین که صدای داد و فریادی از وسط عرض اتوبان توجه من رو جلب کرد.

سمت راستم رو نگاه کردم، اول فکر کردم تصادف شده،

با دیدن دو نفر که حالت حمله به خودشون گرفته بودند گفتم دعوا شده!!!

بهتر که نگاه کردم تودست یکی از پسرا یه قمه!!! دیدم!!! تازه فهمیدم جریان چیه!!! (البته هنوز هم نفهمیده بودم چون مغز من تو برق اون قمه تو دست اون پسر و زیر گلوی یکی دیگه هنگ کرده بود!!!)

دو تا پسر بچه با قمه افتاده بودند به جون راننده یه شاسی بلند مشکی!!!

راننده ماشین که یه جوون درشت اندامی بود، تا قبل از این اتفاق پشت فرمون برای خودش نشسته بود و شیشه رو هم داده بود پائین و داشت لحظات آرامی رو تو ترافیک تجربه میکرد که با حمله ناگهانی این دو پسر زور گیر مواجه شد. یکی از این پنجره یکی هم از اون پنجره، جوونک دزد مدام با بردن قمه به نزدیکای گردن اون بنده خدا تهدیدش میکرد که هر چی داره تحویل بده. اون بخت برگشته هم داشت فریاد میزد کمممککککک دززززدددد .... که با دیدن قمه زیر گردنش ساکت شد!!!

تمام اتوبان به اون بزرگی قفل شده بود!! همه مردم پیاده و سواره سرجاشون میخکوب شده بودند و صحنه رو تماشا میکردند دریغ از اینکه کسی کاری انجام بده یا اصلا کسی بتونه کاری انجام بده چون کوچکترین قدمی که برمیداشتی مساوی بود با کشته شدن خودت! برای همین همه ترجیح دادن همونجایی که هستند بمونند و فقط تماشا کنند. از پلیسهایی که رابه را تو خیابون و کوچه و پس کوچه برای خودشون میگردند هم اثری نبود!

من همون لحظه که داشتم کارت میزدم و برق قمه رو تو اون روشنایی روز و تو اون شلوغی دیدم، درجا خشکم زد!! به حدی وحشت کرده بودم که قدم از قدم نمیتونستم بردارم. فقط تمام حواسم به راننده ماشین بود و دعا دعا میکردم بلایی سرش نیارن.

زورگیران عزیز وقتی کارشون تموم شد، به سرعت به سمت پل هوایی دویدند، پائین پل دو موتورسوار در خلاف جهت اتوبان منتظرشون بودند، سوار شدند و از یه مسیرفرعی، د بدو که رفتیم...

راننده ماشین در حالیکه جونی نداشت به سختی خودش رو جمع کرد و راه افتاد... ماشین ها از کنارش رد میشدند و سعی میکردند یه حالی ازش بپرسند، اون هم با سر جواب میداد و یه دستی تکون میداد.. به سختی رانندگی میکرد...

تمام این اتفاقاتی که شرحش رو دادم در کمتر از 15 ثانیه رخ داد!

بعد از رفتن دزدها و اون مالباخاته بدبخت، همه چی به سرعت به روال عادی برگشت و ترافیک باز شد و عابرین به مسیر خودشون ادامه دادند و ...

و فکر من تا ساعتها و چه بسا روزها، درگیر این مسائل شد و هست که:

اول اینکه یه زمانی دزدی تو تاریکی شب و در نبود آدمها و در خلوتی انجام میشد، ولی الان در شلوغی ترافیک و با وجود صدها انسان و در روشنایی روز انجام میشه!!
دوم اینکه قبلنا دزدها فقط دزد بودند! الان دزدها چاقو کش و جانی و خطرناک و چه بسا شرایطش پیش بیاد آدمکش هم خواهند بود!
سوم اینکه چرا همه وایستاده بودند و تماشا میکردند؟؟ چرا کسی جرات نمیکرد به این بخت برگشته کمک کنه؟ اگر همه اون مردایی که تو ماشیناشون نشسته بودند میومدند پائین و حمله میکردند به اون دزدها، از پسشون برنمیومدند؟؟
چهارم اینکه باز چرا همه واستاده بودند؟؟؟ شاید اگر حرکت میکردند و راه رو باز میکردند اون راننده میتونست سرعت بگیره و فرار کنه!!
پنجم اینکه پلیس همیشه حاضر در صحنه، چرا تو اتوبان به این بزرگی نبود!؟؟
ششم اینکه چرا دزدهای ما اینقدر وقیح شدند تو روز روشن!؟ جلوی اینهمه آدم؟؟؟
هفتم اینکه قبلنا باید از تاریکی و تنهایی و کوچه خلوت میترسیدم، ولی الان باید از روز روشن و اتوبان شلوغ و جمعیت به این بزرگی بترسم!
هشتم اینکه حالا میفهمم این همه به من توصیه میکنن آسه برو آسه بیا، چیزی همرات نباشه، کیفت رو بچسب، موبایلت بیرون دستت نباشه، طلا همرات نباشه، پول همرات نباشه، کوفت همرات نباشه!!!! یعنی چی!
نهم اینکه: اون پسر راننده با مرگ فقط یک قدم فاصله داشت که از خیر مالش گذشت تا زنده بمونه!
دهم اینکه: مملکته داریم!؟

 

  • فریba

نظرات  (۱)

دقیقا تمام این سوالاتی که گفتی تمامش خیلی سریع از ذهن منم گذشت... واقعا مملکته داریم! آدم همیشه فکر میکنه این چیزا فقط مال تو فیلماست ولی وقتی برای خود آدم و یا جلوی آدم در عرض فقط چند ثانیه رخ میده آدم میخواد سکته کنه . خیلی دزدی وحشتناکه به قول خودت دیگه جون آدما هم براشون ارزشی نداره. هعی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند