گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

1227 - جدال مرگ و زندگی!

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۳۵ ق.ظ

یه بنده خدایی که سنی هم ازش گذشته مدت زیادی هست در بستر بیماریه. 

یه مدت زیادی هم هست که یه پا خونه و یه پا بیمارستان و کل خانواده هم درگیر پرستاری و بر و بیا.. 

چند شب پیش یهو پیچید که فلانی به رحمت خدا رفت... همه پرسان پرسان که چی شد و کِی فوت کرد و .. خدا بیامرزه و راحت شد و .. 

که یهو خبر اومد نه فوت نکرده ولی در حال احتضار (درسته؟) هست و بیمارستانه و ... و خلاصه 

دوست و اشنا و اقوام راهی بیمارستان و منزل متوفی شدن و منتظر امدن خبر قطعی فوت ....:///

در این فرصت هم یه عده ای پیشاپیش رفتن شروع کردن مرتب کردن منزل متوفی و تمام وسایل این بیچاره رو جمع کردند من جمله تمام لباس ها و تخت و وسایل شخصی و بهداشتی و تشک و پتو .... 

بخشی از وسایل بهداشتی و شخصی رو هم شبانه ریختن تو یه گونی و سر کوچه که اشغالی ببره! 

خونه یکی از همسایه ها رو هم به حالت اماده باش دراوردن برای مراسم احتمالی!!! 

عده دیگه هم تا صبح اطراف بیمارستان کشیک میدادن تا خبر قطعی حاصل بشه.. ولی بعد گفتن نه بهش شوک وارد کردن و احیاقلبی و .. شرایطش بهتر شده!!

فرداش دوباره هوشیاری پایین میره و پزشکان هم قطع امید کردند و دستگاهها رو جدا کردند و گفتن فقط اکسیژن وصل باشه .. تا وقتی که دیگه قلب خودش از حرکت بایسته ... :(( 

اعضای خانواده رو هم خبر کردن که بیاین دمدمای اخر کنارش باشید و فامیل های دورتر هم بیان برای اخرین دیدار و خداحافظی و ... همه رفتن با گریه و زاری با بدن نیمه جان خداحافظی کردن و اومدن خونه که مثلا اماده باشن! 

دوباره خبر رسید که نه هوشیاریش برگشته و ... 

خلاصه براتون بگم که الان چهار روز از این وضعیت گذشته و این بنده خدا رو صبح میفرستن دیار باقی و عصر دوباره برمیگرده....!!!  

و من تو کف حرکت خود جوش اونایی هستم که رفتن تمام وسایل شخصی این بیچاره رو انداختن دور :/// خب اگه حالش خوب بشه برگرده خونه چه جوابی میخواین بهش بدین :///


اخرین باری که خبر اومد فوت کرد من تماس گرفتم با یکی از بچه هاش و داشتم تسلیت میگفتم که یهو گفت راستی هنوز فوت نکرده هااا اون موقع حالش بد شده بود زنگ زدن بیاین سریع ما فکر کردیم فوت کرده... من پشت تلفن انقد خندیدم که اشکم درومد خیلی سعی میکردم جلو خنده م رو بگیرم نفهمه ولی نمیتونستم... !!!!  


ولی گذشته از این ..

این چند روزی که این بنده خدا با مرگ جدال میکنه! خانوادش غمگین و غمگین تر میشن .. بیشتر کنارشن.. تا صبح پشت در بیمارستان تو ماشیناشون نشستن.. نمیخوان ثانیه های اخر بودن و دیدنش رو از دست بدن ... در حالیکه عملا خودش این دنیا نیست و یه جسم نحیفه و یه قلبه ضعیف!

کاش تا وقتی هستیم قدر هم رو بدونیم !

  • فریba

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند