گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۳۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

تجربه به من ثابت کرد که عمل کردن دم عید مزیتها و مضراتی به شرح زیر داره:

یکی از مزیتهای کسی که دم عید عمل میکنه اینه که دردسر خونوادش برای پذیرایی کمتر میشه، اونم به این خاطر که همه با یه تیر و دو نشون میان به این خونه سر میزنن. هم برای عید دیدنی و هم برای ملاقات!

یه مزیت دیگه هم اینه که مردم سرشون خیلی شلوغه و عالم و آدم برای ملاقات پا نمیشن بیان! چون تو حالت عادی یه نفر ممکنه ده دفعه برای ملاقات به اون خونه سر بزنه، یه بارش برای ملاقات و دو بارش برای رفع تکلیف و بارهای بعدیش از سر بیکاریه!! والا!

و مزیت دیگه ش هم اینه که مجبور نیستی هر کسی رو میبینی باهاش روبوسی کنی!! وای که چقدر من بدم میاد!!

اما مضراتی که داره:

یکیش اینه که از کمپوت و اینا خبر نیست!! میگن شگون نداره تو عید و سال جدید برای کسی به نشان بیماری و اینا کمپوت بیارن. خب من میخوااام! حداقل پولش رو بدین به من برم بخرم بعدا هر چی دلم خواست.

یه بدی دیگه ش هم اینه که نمیتونی عید دیدنی بری و از حال و هوای پذیرایی ها و تنقلات رنگارنگ و سفره هفت سین های جورواجور بی نصیب میمونی.

بازم خدایا شکرت!

 

  • فریba
خوابم نمیبره!

بعد مدتها اومدم سراغ لپتاپم، رفتم تو آرشیو میوزیک و یه فولدر رو تصادفی گذاشتم رو پخش، البته با هدفن!!

نانسی عجرم داره میخونه!!

دارم کارای عقب مونده پروژه رو یه بررسی میکنم. وای خدای من به حجم کارا که نگاه میکنم گریه م میگیره. شاید مجبور شم یکی از پروژه ها رو علیرغم میل باطنی پس بدم و بگم براش فرصت ندارم.

حجم باند و گچ و گاز و چسب کاری شده های رو سر و صورتم دیگه امونم رو بریده. همه میپرسن ازم درد داره!؟ منم میگم نه!! بعد با تعجب میگن وااااقعاااااا؟؟؟؟؟؟ خب درد نداره دیگه چیکار کنم!!

اینقد گفتن واقعا درد نداره که من از سرشب تا حالا روش حساس شدم و دارم دردش رو حس میکنم. کاش زودتر سه روز دیگه بیاد برم اینا رو بردارم یکم نفس بکشم!

برم یه سر بزنم به وبلاگ دوستان مجاااازی.

از سر بیکاریه دیگه چیکار کنم!

  • فریba

همونطور که گفتم،

من روز سه شنبه یه عمل جراحی رو با موفقیت پشت سر گذاشتم و از این بابت خدا رو شاکرم. البته نتیجه عمل فعلا از این جهت موفقیت امیزه که من بهوش اومدم و حالم خوبه و الان هم خونه هستم! حالا باید هفته بعد برم دکترم من رو ببینه و بخیه و پانسمان و اینا رو باز کنه ببینیم چی میگه.

من خیلی از این عمل میترسیدم. تمام ترسم از این بود که بهوش نیام! برای همین در حد توانم مقدمات لازم رو برای این اتفاق چیده بودم. مهمترینش هم این بود که به دوستام سپرده بودم اگر اتفاقی برای من افتاد چیکار کنن!

من سه شنبه صبح ساعت هشت و نیم با پای خودم وارد اتاق عمل شدم و روی اون تختی که بالای سرش یه عالمه چراغه دراز کشیدم. همه جا سبز بود و منم کاور آبی تنم بود. چهار تا تکنسین و پرستار میومدن بالای سر من و میرفتن. یکی علائم حیاتی رو کنترل میکرد اون یکی باهام حرف میزد و سوابق بیماری رو میپرسید و یکی دیگه در حالیکه با من و بقیه خوش و بش میکرد داشت به من یه سرم وصل میکرد و نفر اخری هم منتظر بود اینا کارشون تموم بشه تا من رو بیهوش کنه. منم یه جمله در میون میپرسیدم دکترم اومده؟؟ میگین بیاد؟؟ میخوام باهاش حرف بزنم!! میشه دکترم رو ببینم قبل عمل؟؟ اونام میگفتن بله خانومم چرا که نه! حتما! چشم!  ولی من دکتر ندیده از هوش رفتم!! چقدر هم زود!! شاید کمتر از چند ثانیه.

دیگه هیچی یادم نیست تا وقتی چشمام رو باز کردم و چهره های اشنا ولی تار رو اطرافم میدیدم. فقط این جمله رو تکرار میکردم که الان ساعت چنده و سعی میکردم حساب کنم که من چند ساعت تو اتاق عمل بودم!!!

وقتی ترس از بهوش نیومدن تمام شد و من خیلی راحت بهوش اومدم. یه ترس دیگه سراغم اومد و اون هم خونریزی های مداوم داخلی و گلاب به روتون خون بالااوردن بود که من متنفر بودم از این اتفاق چون تو بیمارستان زیاد دیده بودم و میدونستم اصلا حالت خوشی برای بیمار و برای اطرافیانش و برای پرسنل اونجا نداره!! ولی خب این مرحله رو هم بدون هیچ حالت بدی پشت سر گذاشتم و حال عمومیم خیلی زودتر و بهتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم و داشتند بهبود پیدا کرد و باعث شد که من سال تحویل رو بتونم خونه باشم!

ولی بیشتر از این توان ندارم.

تا همینجاش هم شاهکار کردم!

بقیه ش بمونه برای روزهای اینده.

شب خوش!

 

  • فریba
اونقدر دلم برای وبلاگم تنگ شده بود که طاقت نیاوردم حالم بهتر بشه و سرحال بشم بعد بیام بنویسم.

اونقدر هم حرف برای گفتن دارم که خدا میدونه!

اولین چیزی که میخوام ازش بنویسم، در مورد این سالهایی هست که گذشت..

تو این روزهای آخر سال ۹۲، شبها که یکم فرصت فکر کردن داشتم به سالهای اخیری که گذشت فکر کردم و یه ارزیابی روی دستاوردها و از دست داده های این سالها داشتم.

داشتم به این فکر میکردم که تو این چند سال چه بر من گذشته و چقدر برام مفید و چه بسا مضر بوده!

نمیخوام خیلی به عقب برگردم، فقط همین سالهای ۹۰ تا ۹۲ رو میخوام مرور کنم.

سال ۹۰ برای من میشه گفت سال بدی نبود، اتفاق تازه ای برای من نیفتاد و من در گیر دروس کارشناسی ارشد و از همه مهمتر پایان نامه بودم ضمن اینکه تجربه های کاری جدیدی رو بدست اوردم. تو این سال مثل هر دانشجوی دیگه ای سرم تو درسم بود و روزهای خیلی خوبی رو با نوشین و عطی و هاجر تو کوی سپری کردم! تو سال ۹۰ اتفاق خاصی برای من نیفتاد که بخوام ازش به خوبی یا بدی یاد کنم...

سال ۹۱! میتونم بگم جزو بدترین سالهای عمر من بود! با اینکه تو اون سال من از مقطع کارشناسی ارشد با نمره عالی فارغ التحصیل شدم و به صورت رسمی مشغول به کار شدم، ولی اصلا و ابدا از سال ۹۱ دل خوشی ندارم. حتی نمیخوام بهش فکر کنم، حتی نمیخوام یادم بیاد که چه روزهایی رو تو اون سال گذروندم. تنها خوبی که اون سال برای من داشت این بود که بدترین آدمهایی که ممکنه آدم تو زندگی باهاشون در ارتباط باشه، همه رو یکجا و در یک مدت زمان کوتاه تجربه کردم و کلی بزرگ شدم! من تو اون یه سال به اندازه چند سال تجربه کسب کردم و یاد گرفتم که همه ادمهای زندگی من، لزوما خوب نیستند! تمام ادمهای بد لزوما ظاهر بدی ندارند، تمام دشمنای آدم لزوما با ادم دشمن نیستند!! و خیلی چیزای دیگه که میدونستم و تو کتابها و یادداشتهای شخصی ادمهای مختلف خونده بودم ولی شنیدن کی بود مانند دیدن!

من تو اون سال با ادمهای ... نمیدونم چه صفتی رو میتونم براشون به کار ببرم، شاید بهتره بگم آدمهای خیلی بد!! آره بهتره! .. من تون سال با ادمهای خیلی بدی در ارتباط بودم که هر کدومشون به هر نحوی که تونستند به من ضربه زدند، یکی ضربه روحی، یکی ضربه مالی، یکی ضربه شخصیتی ...

از سال ۹۱ تجربه هاش و خاطره تلخ ادمهاش برای من بود و بس... خاطره هاش رو دارم سعی میکنم فراموش کنم و تجربه هاش رو همیشه آویزه گوش!

سال ۹۲... در اغاز همچنان عواقب سال ۹۱ رو در پی داشت... همچنان درگیر بودم و درگیر... اما با این وجود، سال ۹۲ رو میتونم به عنوان سالی که برای من ارامش به همراه داشت نام بگذارم! زندگی من در سال ۹۲ مثل یک دریای متلاطم و طوفانی بود که بعد از برخورد امواج سهمگین مشکلات و سختی ها.. بالخره این امواج در ساحل آرام گرفتند و من تونستم بعد از سالها (مخصوصا سالی که قبلش گذشته بود ) طعم شیرین ارامش رو مزه کنم.. شاید الان فکر کنید که به به! زندگی من بر وفق مراده و همه چی آرومه و ... ! نه اینطور نیست!

ولی همین که تونستم از اون دریای طوفانی، سالم خودم رو به ساحل برسونم و با غرور پا روی مشکلاتم بگذارم خودش بهترین حالت ممکنه برای من تو زندگیه. هر چند عوارضش به صورت روحی و جسمی بعدها بروز کرد (کماینکه الان هم تا حدودی درگیرش هستم) ولی خب میتونستم خیلی بدتر از این باشه که خدای مهربونم من رو تنها نگذاشت.

سال ۹۲ از اواسطش برای من رو به بهبودی رفت و ارامش تو زندگی شخصی من رنگ پر رنگ تری به خودش گرفت. و  باعث شد سال ۹۲ رو بهترین سال زندگی خودم تا الان بگذارم.

البته ناگفته نماند مرگ پسر عمو در ۱۲ فروردین و سعید در ۱۷ مهر این سال دو خاطره تلخ فراموش نشدنی این سال هستند...

...

سال ۹۳ رو با امید و توکل به خدا آغاز کردم و در لحظه تحویل سال در حالیکه سرم به شدت گیج میرفت و نمیتونستم چشمام رو باز نگه دارم با هر زوری که بود قران رو از سر میز هفت سین برداشتم و وسطش رو باز کردم و چند آیه ای از سوره هود رو خوندم و با تکیه بر کلام خدا و امید و توکل به خدا به سال جدید قدم گذاشتم به این امید که خدا امسال هم مثل همه سالهای قبل همراه من باشه و منو تو سختی هام تنها نذاره که اگر خدا کنارم نبود بدون شک من دووم نمیاوردم!

از همینجا مجدد از خدا میخوام تو سالی که پیش رو داریم، سلامتی و تندرستی رو به پدر و مادرم و خانواده م عط کنه و کانون گرم خونوادم رو حفظ کنه. فکر کنم به جز این چیز مهمتری وجود نداره که بخوام از خدا درخواست کنم!

 

همچنین برای شما دوستان و همراهای عزیزم نیز از خدا اول طلب سلامتی و بعد سلامتی و باز هم سلامتی و بعد از اون هر چی که دلتون میخواد و خدا میدونه که براتون بهترینه، آرزو میکنم.

آمین!

 

  • فریba
سلااام مجدد

در سال جدید

و پر از عطر و بوی بــــــــهــــــــــــاااار

سال نوتون مبارک!

صد سال به این سالها!

انشالله سال خیلی خوبی برای همه باشه و بهترینهایی که خدا براتون در نظر داره رو امسال بهتون هدیه بده.

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند