گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۳۹ مطلب با موضوع «خونه خوش یمن» ثبت شده است

من دیشب خط تلفن خونمون رو راه انداختم!

مثل اونایی بودم که اولین بار تو عمرشون تلفن میبینند! هی میخواستم به همه زنگ بزنم!

اول زنگ زدم به موبایل خودم ببینم اصن شمارمون چنده، باورتون نمیشه اگه بگم چقدر شماره خونمون رنده! یه بار بگم همتون حفظ میشید! یادداشت کنید:

خب، بعدش زنگ زدم خونمون و گفتم شماره خونمون اینه و کاری داشتید زنگ بزنید و اینا!

بعدشم بلافاصله زنگ زدم به نووشین! به موبایلش، نوشین هم چون متاهله و حس بزرگی بهش دست میده و فکر میکنه ما مجردا گنا داریم، گفت قطع کن خودم میگیرم.

چیزی در حدود 45 دقیقه با هم حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم!

من جای همسر محترمش بودم تا الان صد دفعه گوشی تلفن رو شکونده بودم!!

والا!

ولی انصافا تو عمرم اینقد با تلفن با کسی حرف نزده بودم!! رکوردی بود برای خودش!

 

  • فریba
  • فریba

دیشب یه اتفاق خیلی قشنگ برای ما افتاد...

اونقدر قشنگ که مطمئنم هیچ وقت یادم نمیره و وقتی بهش فکر میکنم گریه م میگیره..

دیشب من رفتم خونه همسایه پائینی که هم پول قبض گاز و آب رو بدم و هم این که یه مقدار نقل و نبات که از مشهد آورده بودم رو براشون سوغاتی ببرم.

وقتی میخواستم خداحافظی کنم، خانوم همسایه گفت یه دقیقه صبر کنید! من فکر کردم میخواد ببره ظرف رو خالی کنه، گفتم باشه پیشتون میام میبرم! گفت نه یه کار دیگه دارم باهاتون.

رفت و با یه کیف قهوه ای برگشت، گفت این پرچم گنبد حرم حضرت امام حسینه! همون پرچمی که اول محرم بازش میکنند تا یه پرچم سیاه جاش بگذارند. این دست به دست رسیده به هیئت ما و امشب ما خواهش کردیم که اجازه بدن بیاریمش با خودمون خونه!

من با چشای گرد شده داشتم به این کیف نگاه میکردم و خانومه ادامه داد که:

منم میخوام بدم بهتون که ببرید با دوستاتون زیارت کنید و دوباره برش گردونید...

من همونطور که اشک تو چشمم جمع شده بود گفتم یعنی این پرچم رو گنبد حرم بوده!!؟؟ کربلا!؟؟ الان اینجاست!؟ تو دست من!؟؟

بدو بدو اومدم خونه و کیف رو باز کردیم، یه پرچم بزرگ و سرخ رنگ که روش بزرگ نوشته بود یا حسین! به حدی هم معطر بود که کل خونه رو عطرش پر کرد..

وضو گرفتم و سجاده م رو پهن کردم و پرچم رو گذاشتم جلوم و نماز خوندم،

با بچه ها یاسین و زیارت عاشورا و اربعین رو خوندیم... حسابی پرچم رو بغل کردیم و بوسیدیم... و یه ساعت بعدش هم بردیم دادیم در خونه همسایه...

من که هیچ وقت هوس زیارت به سرم نمیزنه و خصوصا این روزا که تلویزیون اونایی که پیاده میرفتند کربلا رو نشون میداد میگفتم عقلشون کمه... تو این سرما کجا پا شدن رفتند ... مگه ماشین قحطه و ... اونقدر اون لحظه دلم خواست برم کربلا اونقدر دلم خواست که خدا میدونه... به حال همه اونایی که الان کربلا تو حرم امام حسین بودم غبطه خوردم!

 

پی نوشت:

- مامانم میگفت خیلی به این پرچم احترام بگذارید و این اتفاق رو مبارک بدونید! کم چیزی دستتون نیست.. برای همه دعا کنید ...

- مامان حمیده ازش خواست گوشی رو بذاره رو پرچم تا از راه دور زیارتش کنه و ازش خواست کل خونه رو باهاش متبرک کنه..

- این چند روز رو باید تو تاریخ زندگیم ثبت کنم! اول که قسمت شد یهویی پاشم برم مشهد ... حالام که از توی خونمون تونستیم بریم زیارت کربلا...

- از ته دلم برای آقای محمودی و خانومش به خاطر این لطفشون تشکر کردم و کلی دعاشون کردم...

  • فریba

دوستان و گرامیان

بانوان و آقایان

لیدیز اند جنتلمن

اناث و ذکور

محترم،

خدا خواست و امام رضا طلبید و بنده خدا همت کرد و رَجا، جا داد به من بالاخره!

قابل توجه اونایی که میگن کجا رَجا یه روز قبل از سفر جا میده!

دیدی داد! واگن شماره 8 کوپه 1!

من امشب ساعت 22:00 بلیط دارم به سمت مشهد مقدس.

طبق پیش بینی های به عمل اومده اگه وسط راه تصادف نشه و هواپیما رو سرمون سقوط نکنه و قطار از ریل خارج نشه و روستایی اطراف ایستگاه منفجر نشه و ریزعلی جوگیر نشه و گله گوسفند نیاد تو ریل و .... من صبح حدودای 8 و 9 میرسم مشهد.

جمعه عصر هم بلیط برگشت دارم راس ساعت 4 بعد از ظهر.

اینا رو دارم میگم که اگه احیانا کسی خواست بیاد بدرقه و استقبال و اینا، زمان دستش باشه!

 

بی صبرانه منتظرم که زودتر عصر بشه برم خونه وسایلم رو جمع کنم بدوم برم راه آهن!

 

سعی میکنم یاد همتون باشم!

محتاجیم به التماس دعا.

من رفتم تاااااا شنبه انشالله برگردم!

شما رو به هم میسپارم. مواظب خودتون و این خونه باشید.

امضا: فریبا زائر!

 

  • فریba
مجددا عرضم به حضورتون که:

من دیروز که رفتم خونه، اول یه دوش گرفتم و بعد یه چایی دم کردم و بالشت و پتو زدم زیر بغل و به فاصله نیم سانتیمتری بخاری گرفتم خوابیدم، دیگه هیچی نفهمیدم تا صبح امروز ساعت 6:30 که از خواب بیدار شدم!!! 

البته وسطاش یه چندباری بیدار شدم و ساعت رو نگاه میکردم و یه تحلیلی میکردم که الان چه وقت شبه و چقد خوابیدم و چقده دیگه وقت دارم بخوابم و ...پ

ولی هنوز خستگیم در نرفته! بازم رو بهم بدن میخوابم!!


پی نوشت:

نیمه شب که بیدار شدم، یادم اومد چائی دم کردم و نخوردم! اونقدر دلم خواست اون موقع! ضمن اینکه یادآوری کنم من شام هم نخوردم. میخواستم یه چیزی برای ناهار امروزم درست کنم که اونم نکردم و ظهر مجبور شدم فست فود بخورم.



  • فریba

هم خونه ایم چائی دم کرده!

کم رررررنگ.... اصلا رنگ به رخسار این چائی نیومده!

میگم:

 این چائی کم رنگه کلا، باید دو قاشق بیشتر بریزی تا رنگ بگیره!

میگه:

 نه کم رنگ نیست، دیر دمه! یه یساعت بمونه رنگش خوب میشه!

میگم:

خسته نباشی! یساعت منم بذاری تو قوری، رنگ میدم!

حالا مگه ول میکنه! هر هر میخنده میگه تصور میکنم تو رو بذاریم تو قوری!!!!


 

  • فریba

چقد خوبه خونه آدم اینترنت داشته باشه!

اونم شخصی!

حالا شاید دوست داشتم اجازه دادم هم خونه ای هام هم از اینترنتم استفاده کنند!! ساعتی 2000 تومن!

منم به خودم قول دادم خیلی استفاده نکنم، صرفا برای انجام یکسری ضروری جات.

اینجا دیگه محدودیت چت ندارم، یعنی بهتره بگم فرصت دارم چت کنم.

پایه ها آنلاین باشید با مسنجر و وویس و وب کم و ... تو دنیای واقعی که نمیشه دیدتون! بلکم تو دنیای مجازی این فرصت پیش بیاد.

 

  • فریba

اونایی که اومدن خونه ما میدونن،

اونایی هم که نیومدن بدونن!

خونه ما طبقه سومه، از دو ور هم آفتاب گیره و پنجره های خیلی بزرگی داره، این وضعیت باعث شده خونه ما نورگیری خیلی خوبی داشته باشه،

اما!

حالا که رسیدیم به فصل سرما، این طبقه سومی بودن و پنجره ها باعث شده خونه ما بشه عینهو یخچال فریزر ساید بای ساید!!!!

به حدی سرد میشه شبها که نگو.

من که تو این شبها که هوا یهو سرد شد، با دو تا و سه تا پتو خوابیدم!!! بقیه هم همینطور.

پریشب به این فکر افتادیم که زودتر بخاری رو راه بندازیم، هیچکدوممون از اینکارا نکردیم تا حالا. اینجاست که آدم به ارزش وجودی "مرد" پی میبره! والا!

من بهشون گفتم: به نظرم کاری نداره، گاز رو که خودمون وصل کردیم، بخاری هم وصل میکنیم یاد میگیریم دیگه! البته ممکنه این یادگرفتن به قیمت زندگیمون تموم شه ها!!!

علی الحساب،

دیشب رفتیم لوله بخاری در سایزهای مختلف خریدیم و شلنگ گاز و بست و اینا. جای دودکش تو سقفه! یعنی چیزی حدود 4 متر لوله میخواستیم، دیشب که بهم وصلشون کردیم و اندازه زدیم دیدیم یه چیزی حدود 30 سانتیمتر دودکش کم داریم. این بود که روند راه اندازی بخاری به تعویق افتاد.

حالا اینا هی میگن بگردین یه "پسر" پیدا کنین بیاد بخاری رو راه بندازه! مورد خطابشون هم فقط منم!!

حالا من پسر از کجا بیارم که بیاد خونمون بخاری وصل کنه!!!؟

دوستان شما اگر "پسر" تحصیل کرده، با وجنات، پولدار، خوش تیپ و ... دارین، معرفی کنین یه عصری بیاد خونه ما، چای و میوه و در صورت نیاز شام هم بهش میدیم!

زود باشید لطفا تا خودم دست بکار نشدم بخاری رو راه بندازم و هر سه تامون رو به کشتن بدم!


 

  • فریba

اگه یادتون باشه گفته بودم که صاحبخونه مون تو روزی که قرارداد رو قولنامه کردیم و کلید رو تحویل گرفتیم، بهمون گفت این خونه برای تمام ساکنینش خوش یمن بوده و همه با خوشی از این خونه رفتند بیرون و از این حرفها!

آغا ما از همون روز اول هی منتظر بودیم این خونه خوش یمنی خودش رو نشون بده!!

تا اینکه....!

.

.

.

 

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند