گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۱۷ مطلب با موضوع «دنیای اطراف من» ثبت شده است

با اتمام بازی ایران و آرژانتین، صفحه شخصی لیونل مصی مورد تهاجم ایرانیان قرار گرفت!!!

یه عده اومدن هر چی از دهن مبارکشون درومده نثار روح و روان این بنده خدا و خانواده ایشون بویژه خواهر و مادر و عمه ایشون کردند و در مقابل کسانی هم به دفاع برخواستند و موجی بوسه و لایک هست که جهت عذرخواهی به ایشون هدیه کردند!

ثبت بیش از 80 هزار کامنت!!!!!! رکوردیه برای خودش. 

واقعا چرا؟؟

هر چی فکر میکنم نمیدونم آخه یه آدم چقدر میتونه بی شعور و بی فرهنگ باشه!!!

من صِدام به مسی نمیرسه وگرنه میرفتم روی گلش رو میبوسیدم و میگفتم تو گذشت کن!! بخشش از بزرگانه!!

والا!

 آخه واقعا چرا!؟؟

 

پی نوشت:

صفحه مورد عنایت ایرانیان مسی در فیس بوک!

https://www.facebook.com/LeoMessi

 

  • فریba
ما جمعه اینجا بودیم!

این هم تصاویر این جائی که رفتیم،

اینم یکی دیگه!

سر فرصت (که هیچ وقت پیدا نمیکنم)، عکسهای خودمون رو هم آپ میکنم)!

 

جای همتون خیلی هم خالی!

 

 

  • فریba
آوای انتظار تلفن همراه یکی از اساتید گرام،

قرانه!

اینکه قران گذاشته بد نیست ها! خیلی هم خوبه، علاقه داره خب طرف! 

ولی نمیدونم چرا از میون اییییییییین همممممه صوت زیبا، دقیقا همون صوتی رو گذاشته که تو مراسم ختم میگذارند!! و دقیقا همون سوره و همون آیه!!

وقتی بهش زنگ میزنم یاد تمام اموات خودم و جمع حاضر میفتم!

والا!

 

  • فریba
بعضیا تو یه قالبی قرار میگیرن که اصلا بهشون نمیاد و نمیتونن هم به خودشون بیارونن!! یعنی خودشون رو تو قالب جا بدن!!

مثل کسی که تو قالب آدم باسواد جا میگیره ولی بی سواده و نمیتونه تو ظاهر هم این ادعاش رو حفظ کنه!

مثل کسی که تو قالب هنرمند جامیگیره ولی از پس نقشش برنمیاد و سعی میکنه ادا در بیاره!

مثل کسی که تو قالب مذهبی جا میگیره و زیرابی میره و دست از ادعاش برنمیداره!

مثل این استاد ما که تو قالب استاد جا گرفته و جای یه آدم با لیاقت رو گرفته و هیچ رقمه تو قالبش جا نمیگیره و یه کارایی میکنه که آدم دوست داره بهش بگه باباااااااا ناسلامتی تو استااااااد مملکتی!!! 

 اینجاست که شاعر میخواد هر چی از دهنش درمیاد بهش بگه هااا!!

حق خور!

 

 

  • فریba
از این چسبها هست برای پانسمان استفاده میکنند! نواریه، شبیه چسب کاغذیه! 

خب،

من بعد از عملم دو تا از اونا خریدم دونه ای 2000 تومن.

پریروز دیدم حلقه دوم داره دورهای آخرش رو میزنه. دیروز سر راه رفتم یکی بخرم، بگو شده بود چند!! حدس بزن!!

3950 تومن!

اون 50 تومن رو هم فکر کنم تخفیف داد به من !!

یعنی کمتر از 1 ماه و نیم قیمت این چسب شد 2 براااااابر!! 

خدا به داد برسه... 



اینجاست که شاعر میگه:

محمـــ....د بیا که حــــ......ن بیچاره کرده ما را!!! 



  • فریba

دیروز از دانشگاه تاااااا پل مدیریت رو پیاده روی کردیم. من و همکارم. هر دو مون بعد عیدی اعصاب درست و حسابی نداریم. دوستام میگن افسردگی پس از عمل گرفتی! مثل اونایی که افسردگی پس از زایمان میگیرند! اثراتش هم شدیده هااا، در حد استعفا و جمع کردن و رفتن برای همیشه...

خلاصه که پیاده رفتیم و رفتیم دیگه نزدیکای پل مدیریت داشتیم ولو میشدیم رسما! 

رفتنی مسیر سمت راست اتوبان رو برای پیاده روی انتخاب کردیم که نه پیاده روی حسابی داشت و هی مجبور بودیم لبه جدول راه بریم یا از روی گارد ریل ها بپر بپر کنیم و نه امنیت درست و درمون داشت و معتاد و بی خانمان بود که از این تپه مپه های کنار اتوبان برای خودشون زندگی چیده بودند!

یه جا یه صحنه دیدیم وحشتناک! دقیقا نمیدونم کجای اتوبان میشه، کنار اتوبان که داشتم راه میرفتم یه نگاه به سمت راست کردم که سراشیبی سرسبز و قشنگی بود .. ولی پائین این شیب، شاید با اختلاف ارتفاع کمتر از 10 متر با من یک حلبی آباد مانندی بود که چند تا اتاقک ساخته بودند و مملو از آدمهای معتاد و سوخته که تو هم میلولیدند (لولیدن به معنای واقعی!! یک کلونی مانند)!! خیلی وحشتناک بود خیلی ی ی. 

اینجا بود که منو همکارم از روی گارد ریل پریدیم و رفتیم تو اتوبان! ترجیح دادیم بریم زیر چرخهای ماشینهایی که به سرعت میومدن تا بخوایم اسیر این بی خانمان ها بشیم!!!!!


وقتی این صحنه رو دیدم به دو چیز فکر کردم:

یکی اینکه:

من روزی حداقل دو بار از این مسیر رد میشم و به این دار و درخت و چمن و سبزه نگاه میکردم و لذت میبردم و درصدی به ذهنم خطور نمیکرد که تنها چند قدم دور از این زیبایی ها چنین منظره زشتی جا خوش کرده باشه!! و این یعنی...!! نمیدونم یعنی چی!!

به دوم چیزی که فکر میکردم این بود که :

مواد مخدر! معتاد! اعتیاد! این بلای خانمان سوز! چی میشه که یه ادم به این وضع میفته! به وضعی فجیع تر از زندگی یه حیوون! یه ادم چقدر میتونه بی اراده و ضعیف باشه که اینطوری زندگیش رو تسلیم خواسته نادرست خودش بکنه و دیگه حتی نتونه از پس خودش بربیاد... 

به این فکر میکردم که هر کدوم از این ادمها اولش زندگیشون چجوری بوده که الان به این وضعیت راضی شدند!؟ البته مسلما راضی نیستند ولی وقتی تلاشی برای نجات خودشون نمیکنن و شاید هم تلاش میکنند ولی نتیجه ای نمیگیرن چون خیلیاشون به حدی تو این باتلاق اسیر شدند که هر چی دست و پا میزنن بیشتر فرو میرن.

 به این فکر میکردم که ایا من توی زندگیم با این همه مشکل و دردسر و راه و بیراهه ها، میتونستم بشم شبیه یکی از این ها یا نه؟؟

...... 

.......


خلاصه که اینجور!

قرار شد دفعه بعدی از سمت چپ اتوبان حرکت کنیم که هم پیاده رو داره و هم امنیت و هم صحنه هاش قشنگترن!!!

  • فریba

اول اینکه:

جاتون خالی با هاجر و آمیتا رفتیم سی نما

فکر کنم آخرین باری که رفتم سینما دو یا سه سال پیش بود!!

ولی طبقه هساث رو دوست داشتم ببینم حتما.

عااالی بود، از اول تا آخر خندیدیم فقط. ولی در پشت صحنه های طنزش یه چیزایی بود که آدم رو خیلی به فکر فرو میبرد.

به هر جهت پسندیدیم، پشنهاد میکنم اگر ندیدید حتما در اولین فرصت ببینید.

 

 

مورد بعدی موضوع روز جامعه امروز یعنی یارانه است!

به قولی دیگه کم مونده بیان بگن:

قال رسول الله : هر کی یارانه نگیره تو اون دنیا جاش تو بهشته!

والا!

دولت تدبیر ول کن تروخدااا

روایت داریم که میگه به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست و ماه و ستارگان را در دست چپ من قرار دهید، از یارانه انصراف نخواهم داد!

من که سرپرست خانواده نیستم ولی اگر بودم و میلیاردتومن هم سرمایه داشتم بازم یارانه میگرفتم! حقمه! باید بگیرم.

اگر میدونستم یارانه نگیرم هزینه ها پای من ارزونتر حساب میشه، مشکلی نبود!

والا به خدا،

مسخره ش رو درآوردند با این گدا بازیاشون.

دیگه کم کم دارم از این دولت هم نا امید میشم!

شب خوش.

 

 

  • فریba

نمیدونم از شنیدن این اخبار باید خوشحال بود یا ناراحت..

من از هیچی خبر ندارم! علت دستگیریشون، مذاکراتشون با ایران، دلیل اعدام یه مرزبان بیگناه... فقط این رو میدونم که یه از ۵ سرباز بیگناه.. یکیشون کشته شد در حالیکه میتونست الان زنده باشه و کنار خونوادش....

خبر ۱:

http://www.tabnak.ir/fa/news/390261/مرزبانان-ایرانی-آزاد-شدند

خبر ۲:

http://www.tabnak.ir/fa/news/390280/آخرین-تصویر-از-۱۵-مرزبان-آزاد-شده-ایرانی 

خبر ۳:

http://www.tabnak.ir/fa/news/390513/مرزبانان-ایرانی-در-اختیار-گروه‌های-خودی

و آخرین خبری که تا الان خوندم:

http://www.tabnak.ir/fa/news/390287/تحویل-چهار-مرزبان-ایرانی-به-همراه-پیکر-شهید-دانایی‌فر-به-ایران

 

بازم خدا رو شکر که ۴ نفر دیگشون زنده موندند... خدا به خونواده شهید دانایی فر صبر بده..

http://www.tabnak.ir/fa/news/390468/شکرگزاری-خانواده-مرزبان-آزاد-شده

 

  • فریba
با بروبچ میخوایم بریم آفرود!

دو الی سه نفر کم داریم! ظرفیتش 9 نفره. 

اگه کسی متمایل هست بهمون خبر بده. 

تا فردا هم بیشتر فرصت نداریم ثبت نام کنیم. 

لذا دوستان تهران مایل به همراهی بهم خبر بده زوتر!

دختر و پسرش مهم نیست، فقط تیم تکمیل بشه!


  • فریba
یه چیزی تو مایه های دو ساعت از وقت گرانبهام رو پای ف.ی.س.ب.و.ک گذروندم! 

تو تمام این چند سالی که عضو ف.ب هستم، روی هم اینقدر وقت نگذاشته بودم که امشب توش چرخیدم!

دنبال یه سری چیزا میگشتم توش، هر چی گشتم پیدا نکردم!

اینجا هم میپرسم ببینم کسی میتونه جواب بده:

1. اینکه چطوری میشه یکی رو از لیست Friends حذف کرد؟ طوریکه دیگه نه خبری از اون برات بیاد نه خبری از تو برا اون!

قضیه اینه که یه کسائی رو من اون اوایل add کردم، الان هر چی فکر میکنم نمیدونم چرا و به چه دلیل این کار رو کردم! میخوام اگه هنوز فرصتی برای جبران اشتباهات باشه، زودتر اینکارو بکنم!!

2. سوال دوم اینکه: چطور میشه یه Place جدید ساخت! یعنی یه page برای یه مکان. دیدی میری بگی از کدوم شهر اومدی، اسم شهر رو که می نویسی صفحه ش میاد، منم میخوام برای شهرمون یه page بسازم تحت عنوان place یا city!


منتظر پاسختون هستم! 

اجرتون با فرنداتون!


  • فریba
کلی حرف دارم!

هی میخوام بنویسم،

ولی تا میام میشینم پشت میز و دو تا ادرس سایت تایپ میکنم، انگشتام درد میگیره از بس سفته این دکمه های کیبورد کامپیوتر این برادر ما!

نکه من به کیبورد نرم و راحت وایو عادت کردم، اینه که سخته برام!

از قدیم هم گفتن:

ترک عادت موجب مرضه!:)


ولی از بس سرعت خوبه اینجا (نسبت به خونه خودم!!) آدم دلش نمیاد پست نگذاره!

والا!


عای سر انگشتام!!


  • فریba


یه سایتی من عضوم، تورهای لحظه آخری خارج از کشور رو مدام برام ایمیل میکنه و اگه خیلی لحظه آخری باشه اسمس میکنه!!

قیمتهاش هم خیلی خوبه ها! 

ولی خب....!

من خیلی وقت کنم آخر هفته یه سر برم به ولایت بزنم هنر کردم!

خارج از کشورم مونده بود دیگه!

والا!

  • فریba

یه ایمیل برام اومده بود، متنش رو گذاشتم همه بخونیم!

مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد، دستش را در جیبش می کند و در می آورد، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند...

تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم!

مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند، یادم هست موقع سوار شدن قد چندانی هم نداشت، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش، چیزی دم دستم نیست احتمالاً فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد...

تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم!

اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم  روی میله هاست، اتوبوس زیاد هم شلوغ نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد. با خودم می گویم ”چه تصادفی” و دستم را جابه جا می کنم اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد...

تقصیر خودم بود باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم!

پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور کند، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد. کسی که باید جایش عوض کند، بایستد، جا خالی بدهد، راه بدهد و من هستم...

تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم!

راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند. سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180 درجه به سمت شیشه بگیرم. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است. خودم را به نشنیدن می زنم. موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود. چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند، البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم.

تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم!

راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد، راه می دهم. نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است. “خانم ماشین لباسشوئی نیست ها”. مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود. تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم و مدام باید مواظب ماشینهایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم. موقع رسیدن خسته هستم، اعصابم به کلی به هم ریخته است.

تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن!!!

  • فریba

کوتاه و مختصر و مفید از سفر دو روز و نیمه م به مشهد مقدس!

هوا سرد بود!

جمعه برف گرفت و من نگران بودم که مبادا مسیر برگشت مامان اینها برفی و بارونی باشه!

شب در هتل مقدم بودیم.

من شب به اتاق تک تک فامیل سر زدم و اونها با چشمانی گرد کرده منو نگاه میکردند و میپرسیدن که من از کجا پیدام شد!

بیشتر از همه از دیدن خاله ب. خیلی خوشحال شدم، من عاشق این خاله مم.

4 دفعه قسمت شد که برم حرم (نماز ظهر پنج شنبه، مغرب پنج شنبه، صبح جمعه و ظهر جمعه) و از این چهار دفعه یکبارش کمی خلوت بود و من تونستم به ضریح نزدیک بشم.

در یک وقتی که زمان داشتم، موبایلم را دستم گرفتم و تک تک کانتکتهای موبایلم را از چشم گذروندم و دعایی براشون کردم، اگر قابل باشم!

همان روز اول، قبل از نماز ظهر پنج شنبه، به بروبچز اسمس دادم که " رو به روی ایوان طلای حرم امام رضا ... به یادت هستم..."

در صبح جمعه، من تونستم شاهدعوض کردن گلهای چهارگوشه ضریح باشم. یک آخوندی بر یک منبر بلند چرخ دار و با کمک چند تنی از خادمان مرد، به چهارگوشه ضریح نزدیک میشد و میبوسید و گردگیری میکرد و گلهای دیروز رو برمیداشت و دسته گل تازه ای میگذاشت.

خادمان میگفتند که هر صبح ساعت 3، طی مراسمی گلهای روز قبل بین مردم پخش می شود.

به جاهای مختلف سر زدیم، گوهرشاد را بسته بودند جهت تعمیر، سنگ قبر نخودکی را برداشته بودند نمیدونم چرا!! کاشی کاری و آئینه کاری زیر زمین تمام شده بود، دو سال پیش که با دوستم رفته بودیم هنوز شروع هم نشده بود. انصافا خیلی زیبا بود. خیلی.

از زیر زمین هم به سمت ورودی صحن انقلاب پله برقی گذاشته بودند، اینهم قبلا نبود!

هر دفعه که از حرم میومدیم بیرون یک عالمه ماشین حمل متوفیات ورودی حرم واستاده بودند و جماعتی لااله الا الله گویان تابوتی بر دست میومدند و میرفتند..

من به تعداد ماشینها فاتحه میفرستادم!

به بازارهای اطراف حرم سر زدیم، عاشق مغازه های مهر و تسبیح و عطر و انگشتر فروشی های اطراف حرمم، هر چند اون صفا و قشنگی سالهای قبل رو نداره ولی بازم حس خوبی به آدم دست میده!

اما فروشندگان خوبی نداشتند! عنق و بد اخلاق. نه یک مورد نه دو مورد نه سه مورد، تقریبا اکثر مغازه هایی که سر زدیم برخورد خوبی نداشتند!

ناگفته نماند، فروشنده ای که ازش چمدان خریدیم و پسرکی که پرتقال میفروخت، خوب بودند! کسب و کارشان پربرکت.  

راننده تاکسی شون هم خوب بودند، هم مسیر راه آهن تا حرم و هم حرم تا راه آهن!

کوپه ویژه بانوان هم رفت و هم برگشت 6 نفر تکمیل بودند. قطار رفت کوپه ای خواب بود و قطار برگشت کوپه ای صندلی. از اینا که یکم صندلیش رو میکشی میتونی روش بخوابی. تصور کن 6 نفر آدم چپیدیم تو یه کوپه فسقل سر و پاها تو حلق هم، هوای داخل کوپه هم به شدت گرم. مگه میشد خوابید! 

من غذا با خودم اورده بودم که برای شام بخورم، غذا رو مستقیم از یخچال برده بودم تو قطار! یخ! ولی یکمش رو تونستم بخورم. 

هم رفتنی خوب رفت و هم برگشتنی. 11 - 12 ساعته رسیدیم. 

مامان اینها هم با من حرکت کردند و اونا هم خدا رو شکر به موقع رسیدند.


پی نوشت:

برای همه دعا کردم! زندگی خوب، کار خوب، عاقبت به خیری، سلامتی خودشون و خونوادشون و ... 

با امام رضا یه شرطی بستم! نمیدونم اصلا به خودش گرفت یا نه! به هر صورت که من روی شرطم هستم. 


راستی!

تو درب ورودی نواب، داشتم میرفتم امانات کیفم رو تحویل بگیرم، دیدم یکی هی صدام زد: فریبا! فریبا! 

حدس بزنین کی بود!؟؟ 

خوزی! به همراه همسر و مادر محترم. اتفاق جالبی بود واقعا. من کجا و اون کجا و مشهد کجا!


این بود سفرنامه مختصر و مفید دو روزه ما! 

 

 

  • فریba

سلامعلیکم،

سلامعلیکم،

ماچ موچ ماچ موچ ...

جای شما خالی

خیلی ممنون ..

امروز صبح ساعت 3!

آره خوب رسید، خیلی توقف نکرد تو راه ...

سلام سلام

خوش اومدین...

موچ موچ ...

جای شما خالی..

مگه میشه یاد شما نباشم..

موچ...

چرا سرد بود هوا یکم، روز آخری هم که برف گرفت ... ولی خوب بود...

به به! احوال شما چطوره، خیلی ممنون ... ماچ موچ... جای شما خالی..

بفرمائید خواهش میکنم...

سلام سلام خیلی خوش اومدین.. موچ ماچ موچ... جای شما خالی.. انشالله قسمت کنه مشرف بشین...

 

  • فریba
آغا من امروز جلو درب ورودی دانشکده مدیریت یه صحنه عجیب دیدم! 

پارک یک دستگاه ماشین پورشه جلوی پله های این دانشکده!!!

من و همکارم هاج و واج داشتیم نگاه میکردیم که این ماشین مال کی میتونه باشه! حیف جلسه داشتم وگرنه منتظر میموندم ببینم کدام استاد و شاید دانشجو قراره این ماشین رو سوار بشه. 

نمیدونم چرا به فکرم نرسید اون لحظه عکس بگیرم. 

دیدن ماشین پورشه عجیب نبود ها! دیدن اون توی دانشگاه خیلی برام عجیب بود. 


پی نوشت:

حالا من هی برم قیمت پراید و ماتیز رو نگاه کنم ببینم کی ارزون میشه برم بخرم اونم قسطی و با وام!! :)

  • فریba
میگم:

این طرفا دفتر فروش بلیط قطار نمیشناسی؟ 

میگه:

 نه چطور؟

میگم: 

میخوام بلیط برای مشهد بگیرم اگه جور بشه برم اخر هفته!

میگه: 

جدی؟ مشهد یه مدل نقل های مغزدار، داره، سفیده! میشه از اونا بخری برام!؟

!!!!!!!


  • فریba

حرف تازه ای ندارم!

طبق معمول خوابم میاد و خسته م و کارام زیاده و اینا.

این دانشجوی مهندس هم که کچل کرده منو با این پایان نامش! دو هفته دیگه میخواد وقت دفاع بگیره، هنوز دیتاهای پایان نامش هم کامل نیست!! هی هم زنگ میزنه میگه خب من چیکار کنم؟ کجا برم؟ چه گلی به سر بگیرم!؟

خانواده مادری رفتند مشهد! کاروان بانوانه! زنگ زدن به من که تو هم بیا بریم خوش میگذره و همه هستیم، ولی من جور نمیشد زمانم باهاشون. دارم در به در دنبال بلیط قطار برای چهارشنبه شب میگردم که رزرو کنم و دو روزه برم و بیام.

یاد اون سفر دو روزه به مشهد میفتم که با دوستم رفتیم تنم میلرزه از سرما! دنبال بلیط قطار کوپه ای هستم، اصلا نمیخوام با اتوبوسی برم. پدرمون درومد با اتوبوسی. باز رفتنی خوب بود! صندلی ها یکم جا داشت میشد خوابید، برگشتنی که حتی جای نشستن هم نبود چه رسد خواب، من که خودم رو راحت کردم از همون اول همش تو بغل دوستم خوابیدم، اون بیچاره نمیدونست چیکار کنه! به من چه! خواست منو نبره با خودش!!

والا!

بگذریم،

عرض کردم دنبال بلیط قطارم، این دفاتر خدمات مسافرتی هم که همشون 5 میبندند، موندم من کی از اینجا برم که بتونم تا 5 خودم رو به یکی از این دفاتر برسونم! اگه نتونم بلیطم رو جور کنم خیلی تو ذوقم میخوره!

کسی نزدیکش نیست این دفاتر برای من بلیط رزرو کنه؟ دعاش میکنم هاا.

 

  • فریba
یکی یه چیزی بگه!

حوصله م سر رفت!!



  • فریba

حرفم نمیاد!

کلی کار دارم و کلی استرس بابت گزارشهایی که بای تحویل بدم.

از اینطرف میر با من قهره و سر سنگینه و محل نمیده که کلی رو اعصابمه!

هی هم میخوام برم باهاش حرف بزنم ببینم قضیه چیه حالا مگه فرصت میشه. از طرفی هم حوصله ندارم هی دوباره برم حرفهای نکراری بزنم که آقا اینجوری آقا اونجوری

من نمیدونم واقعا چرا ...

اصن ولش کن!

عرضم به حضور که عطیه اومده تهران!

محمد هم همینطور. عطیه دیشب با قطار اومده، محمدمون هم همینطور.

الان پیجور شدم فهمیدم محمدمون با همون قطاری اومده که عطیه اومده. بهش گفتم چرا زودتر نگفتی که بگم عطیه که داره میاد خونمون، تو هم بیای خونه ما حداقل یکم استراحت کنی. بچه م دو ساعت تو ایستگاه راه آهن خوابیده بود صبح شه بره دنبال کارش!

اونم تو این سرما! چه خاطره ای دارم از این فصل و در ایستگاه راه آهن بودن. تا صبح تو سالن انتظار راه آهن مشهد خوابیدیم. یخ زدم تا صبح رسما. سفر خیلی سختی بود. نامردا نمازخونه به اون عظمت ساختن صرفا برای دو ساعت نماز خوندن صبح و ظهر و شب! بقیه ساعات رو میبستن! خب ببندین کلا، ما همین گوشه یه روزنامه میندازیم نماز میخونیم! قبول میکنه خدا!

والا!

ولی تجربه شد برام که اگه خواستم با کسی برم سفر همون اول ببینم تا چه حد همراهه!!

داشتم میگفتم عطیه اومده تهران.

سلام میرسونه ، الان رفته تجریش. عصری قرار بیاد بریم یکم بگردیم.

هر کی پایه است بیاد بریم.

من برم به کارام برسم.

فعلا.

 

پی نوشت:

حرفم نمیومد مثلا!!

 

  • فریba

صبح ها که میام سرکار و از این پائین قله های به برف نشسته رو میبینم، این آرزوم یادم میاد که یه روزی دوست داشتم اسکی یاد بگیرم ولی هیچوقت حتی دنبالش هم نرفتم ببینم چی هست، چجوری باید یادش گرفت، کجا باید رفت و ...

امروز صبح که میومدم، دوباره نگاهم به قله پربرف توچال افتاد و یادم به دوران جوانی!

سرچ کردم در مورد اسکی و وسایل مورد نیازش و هزینه آموزشش و خیلی چیزای دیگه!

نا امید شدم کلا! 

چرا اینقده گروووونه!؟ یه ست معمولی و دست پائین و چینی لوازم اسکی یه چیزی تو مایه های 2-3 میلیون تومن درمیاد!! هزینه آموزشش هم ساعتی از 30-40 تومن شروع میشه به بالا انگار!! بگذریم از هزینه ورودی به پیست و خورد و خوراک و رفت و آمد تا اون قله و خیلی هزینه های جانبی دیگه!

یعنی من اگه قصد داشته باشم این ورزش مفرح و نشاط انگیز رو یاد بگیرم باید شیرین 4 میلیون تومن بذارم کنار تا غمم نباشه!

نمیخوام اصن!


پی نوشت:

یادمه اون روزا که هنوز هممون دور هم بودیم تو این دانشگاه، هاجر میگفت: 

دلم میخواد یه ماشین بخرم، بعد دو تا چوب اسکی هم بخرم که از پنجره های اینور و اونور ماشینم بذارم بیرون و برم توچال و بیام از اینجا برم!! بازی هم نکردم نکردم، ولی این چوب اسکی ها از پنجره ماشینم بیرون باشه! :)))))

هاجر بیا شریکی یه ست اسکی بخریم، یه روز هم ماشین مجتبی رو قرض بگیریم بریم به آرزومون برسیم!! 


  • فریba

میگم یه سوال:

تقویم خارجی ها با ما ایرانیا فرق میکنه؟

منظورم همون تقویم میلادی خودشون هست هااا

مثلا اگه تقویم ما نشون بده 30 نوامبر، مال اونا هم نشون میده 30 نوامبر؟؟

اگه اینطوریه که الان به تقویم ما 1 دسامبره! پس چرا اینا نتایج مقالات رو اعلام نمیکنند!؟ مگه نگفتند 30 نوامبر؟ خب 30 نوامبر دیروز بود خب دیگه!! 


 

  • فریba
یکی بیاد اینو ببره حمووووووووووووممممممممممممممممممم

خفه شدممممممممممممم


 

  • فریba
اینم تفریح آخر هفته تون.

خوش باشید!


  • فریba

من امروز که داشتم میومدم چهار تا سوال برام پیش اومد:

اول اینکه: اونایی که اول صبح ساعت 7 که هنو آفتاب درنیومده، سیگار گوشه لبشون داره دود میکنه!! دقیقا چی از جون خودشون میخوان!؟؟ نه جدی!؟

دوم اینکه: اون دخترایی که چادر سر میکنند، بعد از روی چادر پالتو میپوشین!! باز روی همون چادر شال و کلاه میپوشن و باز روی همون چادر کوله میندازن!؟؟ دقیقا برای چی چادر میپوشن!؟؟

سوم اینکه : ...... سومیش یادم نیست!!

و چهارمین سوال اینکه: اونائی که شب قبل سر شام، "سیر" خوردن!! با چه اعتماد به نفسی صبح از خونه میان بیرون و میرن محل کارشون!؟ اونم با بی آر تی!!! کار به جایی رسیده میخوای سوار بی آر تی بشی باید نفس بگیری!!!!

والا!

  • فریba

طرف لکنت زبون داشته.

زنگ میزنه اورژانس که بیان جنازه ی همسایشو ببرن!

میگه: اااالو اااوورجانس ،این ههههمسسسایمووون ممممرده!

یه آمبولانس میفرررررستین؟!...

طرف میگه: آدرستون؟!

یارو تا میاد آدرسو بگه زبونش بند میاد میگه: ظظظظظ!.........

طرف میگه :ظفر منظورته ؟

میگه: نننننننـــنه!

طرف فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!

یه هفته بعد همین اتفاق میفته بازم طرف میگه :آدرستون؟

باز زبونِ یارو بند میاد میگه: ظظظ ظ!

طرف میگه ظفر؟ میگه: ننننه!

باز مامور اورژانس فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!

یک! ماه رد میشه،باز طرف زنگ میزنه میگه:

اااااووووورژانس، این هههمسایمون ممممرده محلللمون بوی گند

گررررررفته یه آمبولانس بببفرستیییین!

طرف میگه :آدرستون؟!

باز زبون یارو بند میاد میگه: ظظظظ!

از اونور میگن :آقا منظورت ظفره؟!

طرف میگه :آآآآررررره آآآآشغااااال؛ آآآآررره کککککثافت

ککشووووندم آورددددمش ظظظظظفرببییییا بببرش..!!!!!

 

  • فریba

دلم میخواد یه کلاس هنری برم

حوصله ادامه کلاس سه تارم رو ندارم!! چون هنوز درسهای آخرم رو خوب تمرین نکردم و دستم تو زدن کنده.

کلاس معرق میخواستم برم ولی این هفته که رفتم خونه یادم رفت وسایلم رو بیارم!

دوست دارم برم کلاس آواز،

ولی هیچ جای خوب و درست و حسابی که از اونجا بشه به جائی رسید رو نمیشناسم.

از اینکه میبینم وقتم یذره آزاده، عذاب وجدان میگیرم!

یه چند روزش رو میخوام با مرور کتابهای درسیم بگذرونم ولی باز زمان اضافه میارم!

دوستم میگه برو یه کار پاره وقت پیدا کن، خودم که خیلی دوست دارم یه جای دیگه به کسب تجربه بپردازم، یه جای کاملا متفاوت از رشته و درس و .... ولی خب کجای دنیا ساعت 5 به بعد نیرو میخوان آخه!!

کسی میتونه یه پیشنهاد به من بده؟؟

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند