گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۱۷ مطلب با موضوع «دنیای اطراف من» ثبت شده است

من خیلی وقته از دین برگشته شدم و اعتقادی به روزه ندارم!! نه اینکه کافر مطلق باشم هااا یه وقتهای دوست دارم حس و حالشو و میگیرم ولی کل ماه رو نه انصافا! تموم میشم!! 

هر چند ما روزه ندارها کارمون خیلی سخت تره! خب وقتی روزه ای دیگه نه باید بنوشی و بخوری گشنه ت هم بشه بالاخره میدونی باید تا افطار صبر کنی! اما امثال من روزه ندار همش دنبال یه فرصتند بتونند یه قلپ آبی یه لقمه غذایی چیزی بخورند والا وقت نمیشه هر لحظه منتظری یکی بیاد خفتت کنه بگه چرا داری روزه خواری میکنی!!! اینه که از صبح که از خونه میزنیم بیرون تا دم افطار که میایم خونه گشنه ایم و تشنه! زجرش رو میکشیم ولی ثوابش رو نمیبریم :) 

امروز که میخواستم برم شرکت از اونطرف هم میخواستم برم کلاس ساعت 9 شب برگردم! با خودم گفتم خب اونجا که رییس از وجناتش مشخصه ادم مذهبی ایه معلومه که روزه میگیره! نهایتا دو تا بادوم و پسته بتونم تو جیبم بذارم یواشکی بقورتم! دیگه ناهار ماهار اینا که تعطیله دیگه.. این بود که نشستم مفصل صبونه خوردم و رفتم شرکت.

رسیدم شرکت بسی شلووغ بود.. دیدم به به! اینجا انگار ماه رمضون نیومده! بساط چای و صبحانه روی میز پهنه! 

یهو من رو دیدن همه لقمه تو گلوشون موند! نمیدونستند قورت بدن پس بدن چه کنند! 

خندیدم و گفتم مهندس اینجا هلال ماه رو رویت نکردین هنوز!؟ 

خندیدن و گفتند خدای ما خیلی مهربونه کاری باهامون نداره :))) 

بچه های تیم پروژه از سفر کاری برگشته بودند صافتقیم اومده بودند شرکت برای همین به جز همون رییس مذهبی هیشکی روزه نبود! 

رییس هم نیومده بود ادا بازی دربیاره که نه و ماه رمضونه و نباید چیزی بخورید و فلان! 

صبونه مفصل خوردند.. سماور روشن بود تا غروب .. وسط ظهر ناهار هم تازه سفارش دادند و دورهمی نوش جان کردند! 

رییس هم هی میومد تیکه بارشون میکرد که ای روزه خواران ای از دین برگشتگان ای ... :))



یادمه اون شرکت قبلی لعنه الله علیه که کار میکردم روز قبل ماه رمضون آب سرد کن رو از برق میکشیدند و آبش رو خالی میکردند.. در آبدارخونه رو هم قفل میکردند! 

جالب اینجا بود که از اون جمع 50 نفری به زور اگر 5 نفر روزه بودند! حتی خود رییس که صدای الله اکبر نمازش دو تا ساختمون رو برمیداشت به علت بیماری روزه نبود به همین دلیل صبحها خیلی دیر میومد و ساعت 2 هم بدو میرفت !!! 

ولی همه کارمندای بدبخت مجبور بودند از ساعت 8 و بعضی از 7 تا 4 و 5 بعد از ظهر اونجا از تشنگی و گشنگی له له بزنند چرا که اقای رییس خوشش نمیومد کسی تو محیط کارش روزه خواری کنه!!!!!!! اینجوری بود که تو کمدها پر بود از بطری اب و پسته و بیسکویتت و نون پنیر و ...!! ولی چه فایده زهرمارت میشد وقتی میخواستی بخوری!! 


پ.ن1: اگر بتونیم درک کنیم در ماه مبارک رمضان عده ای روزه دارند نه عده ای روزه خوار چقدر خوب میشد!!!!! 

پ.ن2: به جای تمرین نیاشامیدن و نخوردن، تمرین کنیم دروغ نگیم، غیبت نکنیم، تهمت نزنیم، تو کار کسی سرک نکشیم، حق کسی رو پایمال نکنیم، نون کسی رو نبریم، خلاصه خیلی "ن" های دیگه هست که میشه تو ماه رمضون تمرین کرد !

  • فریba
گفتم که تازگیا با یه جمعی اشنا شدم که خیلی با حالن. 
از طریق این دوستان با یه شخصیتی اشنا شدم که میتونم به معنای واقعی بگم جزو تاثیر گذارترین ادمهای زندگی من بود! 
به این صورت که دو بار که باهاش صحبت کردم زندگی من عوض شد! 
دیدگاه من نسبت به خودم و زندگیم و ایندم عوض شد! 
و من هر روز خدا رو شکر میکنم که مسیر زندگی من رو به این سمت تغییر داد! 
گاهی حس میکنم من زیادی تو جو رفتم 
اما وقتی به بچه های این گروه فکر میکنم.. به کراس فکر میکنم و زندگی اون رو تو سه سال پیش تصور میکنم که تقریبا تو وضعیت من بود و چه بسا بدتر، مطمئن میشم که اشتباه نیومدم! و راه من همینجاست.. 

صحبت با این شخصیت یک توانایی و نگرشی به من داد که بتونم گامهای محکم و استوار و سراسر امید و نور به اینده بردارم! 
قبلنا به همه ارزوهام و رویاهام با حسرت نگاه میکردم.. 
ولی الان به همشون زمان دادم 
میگم به زودی نوبتت میرسه.. 

یک قدرتی به من داد که نمیتونم و نمیشه دیگه برام معنی نداره! 
همه چیز برام شدن داره .. دیگه هیچی برام ارزو نیست و فقط یک هدفه که باید برای رسیدن بهش تلاش کنم.. 

و خدا رو بابت اینکه من رو تو این مسیر قرار داد شاکرم شاکرم شاکرم.. 


  • فریba

ولنتاین مبارک! 

کادو ولنتاین من! 

من و خرسم همین الان یهویی! 

ولنتاین چی گرفتی؟ 

... 

... 

هم اکنون در سراسر تلگرام و اینستا! :)))))))


سفره ولنتاین رو کجای دلم بذارم :)))


کلا ما ایرانیا عادت داریم همه چیو خز کنیم! بابا دو تا شاخه گل و یه شکلات بخر نهایتا ببر ولنتاین رو گرامی بدار دیگه این جنگولک بازیا چیه اخه!! :/ 


اصن یکی نیست بگه ما رو چه به ولنتاین آخه!! بعدشم روریه که مثلا دوست دختر دوست پسرا گذاشتن واسه خودشون نه دیگه زن و شوهرا!!!!

  • فریba

اقای همسر به شدت به موسیقی سنتی علاقه دارند! 

از این بحث که ایشون ثانیه ای از وقتشون رو هدر نمیده و هر دم مشغول یه کاریه که بگذریم، بیشتر زمان فراغتش رو به نوازندگی و گوش کردن فایل های موسیقی سنتی ایران و مطالعه و اینا میگذرونه.. 

من هم چون خیلی اهل موسیقی بودم و هستم به شدت از اینکه ایشون هم پایه موسیقی هستند علاقمند شدم و اوایل تشویقش میکردم و اورین و اورین و اینا.. ولی کم کم که دیدم زیادی هی سرش تو موسیقیه دیگه غر غرام شروع شد که تو سازت رو بیشتر از من دوست داری و عشقت اونه و نه من و اون در رو ببند صداشو من نشنوم و اینا :// 

و اینجوری شد که دیگه ایشون زمانی که من خونه نیستم از فرصت استفاده میکنه و تمرین میکنه چون میدونه من حوصله ندارم یکی سه ساعت بشینه هی یه نت تکراری رو تمرین کنه! :))

البته وقتهایی هم که حوصله دارم دیگه خیالش راحته که من چیزی نمیگم در اتاقش بازه و دلنگ دلونگ! منم صبوری میکنم! 

امروز بعد مدتهااااااا به اهنگی که میزد گوش دادم.. اهنگ فوق العاده زیبایی بود و انصافا همسر هم زیبا اجرا میکرد.. یه ساعت و نیم داشت تمرین میکرد در اتافش هم باز بود و من مشغول اشپری بودم و به اهنگ گوش میدادم.. تمرینش که تموم شد و اومد مثلا استراحت کنه وظیفه خودم دونستم بهش بگم که خیلی قشنگ زد و واقعا لذت بردم! 

این بود که از همون تو اشپزخونه که مشغول خورد کردن سیب زمینی بودم گفتم افرین.. خیلی قشنگ بود! 

حیف اون لحظه قیافه ش رو ندیدم که ببینم از تعریف من چه شکلی شد فقط متوجه شدم که همون نیم خیز رو مبل موند و گفت چی؟! 

گفتم اهنگی که زدی خیلی قشنگ بود خیلی قشنگ زدی! 

- واقعا؟ قشنگ بود؟ 

+ آره حال کردم. 

- منظورت اینه که برم سازمو بیارم بزنم دوباره!؟ 

+ (من تو دلم: عجب غلطی کردم!!:))))))))))))) آره عزیزم برو بیار بزن!!!! 

و در حین اینکه رفت سازش رو بیاره گفت البته این اهنگ خودش خیلی قشنگ و گوش نوازه و ارومه برای همین به دلت نشسته .. و منم تعارف تیکه پاره میکردم که نه و تو خیلی خوب زدی و نت رو درست اجرا کردی و اینا!!! 

خلاصه که اقای همسر بسیار ذوق کرد که من بعد مدتهاااااااای طولانی به موسیقی تشویقش کردم!! و من با خودم گفتم چقدر بد بودم من که انقدر فاصله انداختم از اخرین باری که تشویقش کردم تا الان...

لذا از این به بعد تصمیم گرفتم بهش بگم بیا ور دل خودم بشین تمرین کن که من بشنوم.. !! خدایا صبر :))))) 


اخر شب یعنی همین الان که دارم اینو مینویسم به این فکر کردم که چقدر یه جمله مثبت هر چند کوتاه، میتونه تو روحیه یه نفر و چه بسا تو زندگی و تصمیم یک نفر موثر وافع بشه! 

و به این فکر کردم که چقدر ادمها دوست دارند که تشویق بشن و تعریف بشنوند! 

چیزی که من در جلسه اول کلاس یاد گرفتم که اگر میخوای حال کسی رو خوب کنی کافیه بهش لبخند بزنی و یه جمله خیلی کوتاه مثبت بهش بگی، زندگی طرف عوض میشه! اصلا یه حالی میشه.. مخصوصا تو این دوره که کمتر پیش میاد کسی حالش خوب باشه و تو خودش نباشه این جمله ها خیلی خیلی میتونه به خوب بودن حال ادمها کمک کنه.


جمله های کوتاهی که میتونیم بهم بگیم تا حال همو خوب کنیم:

 چقدر موهات قشنگه!            چقدر لباست بهت میاد!                  چقدر کیفت شیکه!              چه مانتوی قشنگی!              چقدر سر کلاس خوب صحبت کردی!                      چقدر به ارائه ت مسلط بودی!                             چه خونه تمیز و شیکی داری!                    عطر غذات تا سر کوچه اومد!                  عطرت خیلی خوشبوئه!                           من عاشق چای های خونه شمام!                                رانندگیت خیلی خوبه!                          خیلی خوش سلیقه ای! از لباس پوشیدنت معلومه!                                 

و خیلی جمله های دیگه .. 


تو اطراف خودتون میتونید به نسبت هر ادمی که اطرافتون هست میتونید حداقل یک جمله پیدا کنید و هر روز به یکی از ادمها بگید.. شک نکنید روی طرف مقابلتون تاثیر میگذاره.. حالش خوب میشه و این حال خوب رو به بقیه منتقل میکنه! :)

  • فریba

نمیدونم چرا بعضیا انقدر تب استفاده از مارک و برندها خاص رو دارند! 

چی رو میخوان با اون نشون بدن و یا بهتره بگم چی رو میخوان پشت مارک و برند پوشش بدن!! 

گاهی اوقات یه مارک یه کیفیتی پشتش داره که هر کسی که خودش رو دوست داره اون کیفیت رو هم میخواد و براش هزینه میکنه. که این کاملا منطقیه و قابل قبوله. 

ولی گاهی اوقات یه مارک فقط یه اسمه و دیگه هیچی نداره ولی بعضیا واسه کلاس هم که شده میخوانش و براش هزینه میکنند!

اینا رو گفتم که بگم چرا پوشاک تاناکورا انقدر طرفدار داره!!! 

طرف به خاطر داشتن همین اسم یه مارک حاضره بره برای خرید یه لباس اونم دست دوم!!!!  هزینه کنه! 

اصلا تو کتم نمیره چطور میشه لباس دست دوم کسی رو پوشید اونم چه لباسهایی!!! تاپ و شلوارک و تی شرت و کفش و چه بسا ...!!! 

یه دوستی داشتم همینجوری بود.. یعنی عشقش این بود که بهش بگی لباسی که تنته مارک چیه! 

با خوشحالی میگفت مثلا مارک فلان (من مارک لباسها رو بلد نیستم انصافا!!) قیمت اصلیش 300 تومنه من تو تاناکورا خریدم 70 تومن!!! 

بابا خب 70 تومن بده یه تاپ نو درست حسابی بخر اخه این چیه!

 تازه انقدم بو میده که از چند فرسخی معلومه از کجا خریدی!! 

چرا واقعا اخه!!!! 


  • فریba

امروز بالخره برای دریافت کارت ملی هوشمند ثبتنام کردم!!

من که نفهمیدم به چه دردی میخوره یا قراره بخوره!

هی گفتن پیش ثبت نامش رایگان شده!!! کجا عاقا رایگان شده؟!! آنلاین باید 20 تومن بریزی به حساب! یه حدود 10 تومنم خورد خورد میگیرن ازت..

حساب کردم بر فرض اگر 50 میلیون نفر از مردم کارت ملی داشته باشند و از هر نفر با کمی ارفاق/غ؟! 30 هزار تومن بگیرن! یه چیز حدود 1500 میلیارد تومن پول رفته تو جیب دولت /حکومت/ مسئولین یا حالا هر کی!

این رقم به عدد میشه این:

1500،000،000،000 تومن!!

حالا متوجه شدید چرا هی اصرار میکنند بدویید کارت ملی تون رو هوشمند کنید؟! 😑😑

  • فریba

من شخصیتا ادم کنجکاو نیستم! 

و دوست ندارم از جزیئات زندگی ادمهای اطرافم بدونم و بپرسم.

از نظر خودم این خوبه! ولی خب خیلیا اینو خوب نمیدونند و میگن تو باید یه چیزایی رو در مورد زندگی بقیه بدونی و بپرسی!! اهل پرسیدن که به هیچ وجه نیستم مگر تو یه شرایط خاص بویژه وقتی یه مشکلی برای کسی پیش بیاد و لازم باشه بهش کمک کنم.. 

برای همین خیلی وقتها از خیلی چیزا بیخبرم.. مثلا پارسال که یکی از بستگان نزدیکم از همسرش جدا شد.. خانواده همسر مدام از من میپرسیدن که خب مهریه ش رو گرفت؟ چیزی بهش دادند؟ نفقه چطور؟.... و من نمیدونستم چون به من ربطی نداشت!! و گفتم اطلاعی ندارم.. و اونا فکر میکردند من نمیخوام بگم چون نمیتونستند بپذیرند که من واقعا اطلاعی ندارم!! 
یا وقتی بابا یکی از زمینهاش رو فروخت و در ازاش یه ملک گرفت و یه مقداری هم وجه نقد.. من فقط میدونستم زمین فروش رفته .. ولی نمیدونستم کی خریده و چقدر خریده و در ازاش چی داده و چقدر پول داده!!!! عجیبه!؟   

یادمه یه دوستی ازم پرسید اگر تو یه جمع باشی و دو نفر یهو شروع کنند به پچ پچ کردند چه حسی داری؟ دوست داری بفهمی چی میگن به هم!؟ 

گفتم معلومه که نه!! اصلا برام مهم نیست! اون خندید و گفت ولی من دق میکنم اگر ندونم اون دو تا بهم چی گفتند :))))))))))

اینا رو گفتم که در اصل اینو بگم: 

یکی از بچه ها یه ربات فرستاد تو گروه که نوشته بود به 8 سوال جواب بده تا اینده ت رو برات پیش بینی کنم.. غافل از اینکه یه ربات سرکاری بود که به هر سوالی که جواب میدادی اون کسی که فرستنده ربات بود جوابات رو میتونست بخونه.. و دوست ما مصرانه اصرار میکرد که حتما واقعیت رو بنویسید و خیلی برای من درست جواب داد و خیلی ربات خوبیه و اینا .. چون شخصیتا ادم بسیاااار فضولیه :))))  ما خب هیچکدوم درست جواب ندادیم و دوستمون رو سرکار گذاشتیم و اونم اسکرین شات جوابامون رو گذاشت تو گروه و کلی خندیدیم...

منم که تصور نمیکردم کسی ممکنه به این ربات جواب درست بده اون رو تو یه گروه دیگه از دوستام گذاشتم تا بخندیم... غافل از اینکه ممکنه ادم ساده دلی تو گروه باشه و به همه سوالات جواب بده .. و من از یه موضوعی با خبر شدم.. خیلی ناراحت شدم که چرا من این ربات رو گذاشتم و چرا اون جواب درست داد..چرا من باید چنین چیزی رو بدونم!؟؟ عذاب وجدان گرفتم!! 

فورا ربات رو از گروه حذف کردم و ربات رو هم استاپ کردم که دیگه پیاماش برام نیاد! 


  • فریba

رفته بودم دانشکده، 

داشتیم با مدیر گروه و اساتید تو راهرو کل کل میکردم که چرا نمیام دانشگاه و مثل بقیه دانشجوها تو دانشکده پلاس نیستم، در این حین یکی از همکلاسی های دوران ارشدم از پله ها اومد پایین و اومد طرف ما با اساتید خداحافظی کنه، مدیر گروهمون با لبخندی سرشار از غرور و با نگاه عاقل اندر سفیه رو به من کرد و گفت اقای ... هفته بعد عازم کانادا هستند!! 

منم با خوشحالی گفتم جدی؟ مهندس کارت درست شد پس؟.. 

و مدیر محترم همچنان ادامه داد بله.. ایشون هفته بعد داره میره.. مهندس فلانی هم دنبال کارشه بره استرالیا.. فلانی پارسال رفت ملبورن، خانم م که الان سه ساله کاناداست.. خانم ع و همسرش هلندند، خانم فلانی و فلانی هم که الان استاد شدند تو استرالیا.. فلانی هم که الان ده ساله امریکاست.. اقای فلان هم که المانه.. فلانی هم که پارسال برای امریکا پذیرش گرفت.. 

و با همان لبخند مغرورانه ادامه داد بچه های ما خیلی خوب تونستند جای خودشون رو باز کنند و همه تونستند از دانشگاههای خیلی خوب پذیرش بگیرند! 

و مدام هم زیر چشمی به من نگاه میکرد که عاره! یاد بگیر!!

خواستم بهش بگم اخه مدیر جان! 

بچه ها هر کدوم هر جای دنیا رفتند شما و سایر اساتید محترم رو سَ نَ نَ ؟! 

مگه از برکات حضور شماهاست که اونا تونستند برن خارح؟ 

البته فکرش رو که میکنم میبینم بعله دقیقا از برکات حضور ایشوناست که بچه های تحصل کرده و با استعداد ما مجبورن برن از اینجا چون تا وقتی اینجا هستند کسی براشون تره هم خورد نمیکنه! ولی به محضی که پذیرش میگیرن میرن میشن مغز برتر و فرار مغزها و ...!! 

میخواستم بهشون بگم شما دقیقا چه نقشی داشتید در حمایت از این بچه ها ؟ کاری براشون کردین؟ جایی جذبشون کردین؟ جایی بهشون بها دادین؟ وقتی شبانه روز براتون کار میکردن ایا به نیازهاشون توجهی کردین که الان باافتخار از جذبشون تو دانشگاههای برتر دنیا حرف میزنین؟! 

خواستم بهش بگم دکتر شما الان باید به حال خودت و مملکتت گریه کنی که نصف فارغ التحصیلای این دانشکده از اینجا رفتند! اوناییم که نرفتند فکر نکنن نتونستند برن! بلکه نخواستند یا مثل من پاشون جایی گیره که نمیتونند برن! اگر نه همه خیلی خوب میدونند که امثال ما رو دانشگاههای تراز اول با کله میگیرن لازم هم نیست کسی بیاد این وسط کلاس رفتن ما رو بذاره! 

خواستم بهش بگم دکتر من هم خیلی دلم میخواد برم .. اگر هم میبینی که الان دل به درس و دانشگاه نمیدم بخاطر اینکه اینجا و شما ها رو در حد خودم نمیبینم که بخوام براش وقت بذارم! وقتم با ارزش تر از اینیه که بخوام برای خوشایند امثال شما تلفش کنم! 

خواستم خیلی حرفها رو بهش بزنم ولی حیف که دکتر فورا خداحافظی کرد و رفت جلسه! :/ 



  • فریba

تو گروه دانشگاه که حداقل درجه تحصیلی حاضرین در گروه دانشجوی کارشناسی ارشد هست، 

پستی گذاشتن حاوی نموار بودجه 97 به تفکیک استانها. چون رقم ها بزرگ بود اعداد صحیح رو نوشته بودند و زیرش کامنت کرده بودند به میلیون ریال! 

مثلا بودجه سمنان بود 7.887.661 میلیون ریال! 

بزرگواری این پست رو گذاشت و فرمود: 

به نظر میاد این ارقام واقعی نباشه! آخه مگه میشه بودجه سمنان هفتصد هزار تومن؟ خیلی کمه که؟

یکی دیگه اومده میگه اره! اصلا چکار میشه کرد با هفتصد هزار تومن! به نظر جدولش ساختگی میاد!!! 

نخواستم تو جمع اساتید و سایر دانشجوها ضایع بشه برای همین فقط نوشتم دقت کنید بودجه به میلیون ریال هست! بلکه متوجه بشه داره اشتباه میکنه.

نوشته بله برای همین میگم عجیبه.. باز اگر به تومن بود یه چیزی!! 

یهو یکی اومد پی وی گفت ببخشید این میلیون ریال که میگید یعنی چطوری؟ گفتم یعنی جلو هر عددی که تو نموداره یه 6 تا صفر بذار بودجه به دست میاد. بودجه سمنان هفتصد میلیارد تومنه نه هفتصد هزار تومن! :/// 

نوشته واااااااااااااااااااای واااقعاااا ؟؟ هفتصد میلیارد تومن که خیلی زیاااااده!!!! :// 


برگشتم به بحث دیدم گویا دوستان متوجه اشتباهشون شدند و سعی در ماله کشی دارند که خب ما با ارقام میلیاردی اشنایی نداریم و اونقدر پولدار نیستیم که بدونیم میلییون ریال یعنی چی!!  و هی هم شکلک خنده میذارن و به سوتی خودشون میخندن!! 


پ.ن: 

این دوستان کارشناسی ارشد یک رشته فنی هستند! 

پس فردا از همین جمع یکیشون هم بره یه وزارتخونه ای یه سمت بگیره برای کلی ایران کافیه! 

پس فردا همین جمع ارشد میرن درس میخونند میرن دکترا میگیرن و بعد مدعی میشن که ما انقدر درس خوندیم پس چرا ما بیکاریم و کار نیست! 

خب واقعا ادم چی باید بگه؟ 

واقعا تو دانشگاه های ما هیچی به هیشکی یاد نمیدن به جز چرندیات! 

کسی خودش بخواد یه چیزایی بفهمه میفهمه اگر نه که تا ابد نداند که نداند! 

به معنای واقعی برای اینده کشورم متاسف شدم با این دانشجوهاش! (دور از جون امثال خودم :| )

واسه همینه که اصلا من روم نمیشه بگم دارم دکترا میخونم! اصلا بگم درس نمیخونم خیلی کلاسش بالاتره!!! 



  • فریba

دیشب دوباره تهران لرزید. 

البته من اصلا متوجه نشدم! از بس غرق مطالعه بودم. اومدم تو تلگرام یه چرخ بزنم دیدم اوووه همه جا نوشته زلزلهههههه ! 

مینا که کرج زندگی میکرد داشت تو گروه زار میزد که خیلی وحشتناک بود و ما از خونه اومدیم بیرون تو پارکیم و .. 

نصف شب یهو صدای تپ تپ همسایه بالایی رو شنیدم که بدو دارن از ساختمون خارج میشن!! از پشت پنجره نگاه کردم، باد میومد، اعضای خانواده پتو زیر بغل و لباس و سبد و مواد خوراکی تو دست سوار ماشین شدند رفتند! 

باقی طبقات هم که چند روزی بود که نبودند! 

من بودم و همسر تو ساختمان 4 واحدی. 

همسر هم غرق خواب! 

استرس گرفته بودم که نکنه نصف شبی زلزله بیاد.. 

هی فکر میکردم خب چیکار کنم الان! پاشم ساک ببندم که اگر زلزله بیاد سریع در بریم؟ 

یا طلا و مدارک و سند و اینا رو جمع و جور کنم؟ 

خوراکی بردارم و آب؟

پتو؟ 

لباس؟ 

اگر بخوام اینطوری جمع کنم که یه کامیون باید وسیله بردارم!!! 

خوابم میومد ولی استرس نمیذاشت بخوابم.. 

اگر زلزله بیاد من باید چکار کنم؟ نمیرسم همسر رو بیدار کنم لباس بپوشیم بریم! با تاپ و رکابی هم که نمیشه پرید وسط خیابون تو این سرما! 

همه خونه رو برنداز کردم، خدا رو شکر چند نقطه امن داشتیم برای پناه گرفتن. 

تهدیدات جدی نبود اگر نه حتما وسیله برمیداشتم و همسر رو بیدار میکردم و مجبورش میکردم شب رو بیرون بخوابیم. 

خوبیش اینه رو به روی خونه یه فضای سبز بزرگه که جزو نقاط امن حساب میشه و ما اگر فرصت کنیم خودمون رو به در خونه برسونیم دیگه بقیه ش حله! 

تا صبح خودم رو مشغول درس کردم و مدام هی چک میکردم ببینم دیگه خبر جدید چیه. 

همش ترس زلزله رو داشتم که نکنه نتونیم خودمون رو نجات بدیم دیگه جنازمون رو هم پیدا نمیکنند تو این شلوغی و بل بشوی تهران . 

یادمه دفعه قبل که تهران لرزید من خونه نبودم یعنی تهران نبودم. 

به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که این همه وسیله و مدارک و اسنادی که تو خونه داریم چه بر سرشون میاد! همه هم نو و حتی نصفشون هنوز از تو کارتن هم در نیومده بودند! به لپتاپم فکر میکردم که اخرین لحظه وسط هال گذاشتمش و رفتیم.. به گلدونام که لب اوپن چیدم. به کاسه و قوری های جهیزیه مامانم که بهم هدیه داده بود و تو دکور چیده بودم!! به همه اینا فکر میکردم چون دیگه نگرانی از بابت جون خودم و دوستام نداشتم!! 

اما در عرض یک هفته که تو موقعیتش قرار گرفتم به تنها چیزی که فکر نمیکردم همینا بود! 

اصلا ثانیه ای فکر نکردم چه بر سر یخچال و تلویزیون و لپتاپ و مایکرو و اینا میاد! 


جان آدمی عزیز است!! 


پ.ن:

هر وقت صبحت زلزله تهران میشه هی میگم یه کیف بردارم ضروری ها رو اعم از اسناد و مدارک و کارت شناسایی و مواد غذایی رو بذارم توش دم دست باشه! به محض اینکه خطر رفع میشه منم فراموش میشه! 

الهی به خیر بگذره این سال... 


  • فریba

این دونه ها رو بیشتر از سه ماه بود کاشته بودم تو گلدون و گذاشته بودم پشت پنجره که نور بخورن، دریغ از یه تکون امیدوار کننده! 

چون این دونه ها نهایتا بعد یه هفته ریشه میزدند و رشد میکردن به سرعت ولی تو خونه من نه ریشه زدند نه رشد کردند و نه حتی خشک شدند! همونطوری بی حرکت بودند.. 

هوا که یکم سرد شد و میخواستم پرده ها رو کامل بکشم، جای این گلدونا رو هم عوض کردم که یوقت پرده بهشون گیر نکنه بیفتن این بود که اوردمشون تو اتاق و گذاشتم لبه کتابخونه که هم نور داشت و هم پایینش شوفاژ بود، 

بعد دو روز شد اینی که میبینید! 

به سرعت ریشه زد و سبز شد رشدش کاملا محسوسه و به چشم میاد که داره بزرگ میشه 

 و من چقدر اولش ذوق کردم و بعدش ناراحت که بیچاره رو چرا گذاشتم تو سرما که اینطوری بشه! چرا از اول نتونستم حدس بزنم شرایط رشدش مناسب نیست که هیچ حرکتی نمیکنه! 


پ.ن 

ما ادمهام همینیم! 

اگر تو موقعیت درستی که مناسبمون هست قرار نگیریم، نه پیشرفتی و نه حتی پسرفتی! نابود هم نمیشیم فقط درجا میزنیم! مثل اون 4 سالی که من تو اون دانشگاه کوفتی کار کردم، البته دو سال اولش خوب بود خیلی ولی دو سال دومش دیگه جای من نبود و من خیلی دیر فهمیدم!! 



  • فریba

نرم افزار گیرم نیومد از خیر فایلها گذشتم! اونقدر وویس ها رو گوش میدم تا گوشم در بیاد بفهمم چی میگه!!

 والا!! 

بالاخره تحمل نکردم و رفتم به همسایه بالایی تذکر دادم!! از اون موقع دیگه صداشون نمیاد .. نمرده باشن!؟؟؟ :)))


یه خوبی ای که فضای مجازی داره اینه که شما رو با ذات خبیث خیلی از ادمها اشنا میکنه! 

یعنی تو فضای مجازی چون همه همدیگرو نمیبینن خیلی راحت خودشون رو وا میدن! البته یه دسته ادم همیشه متظاهر وجود داره که تو فضای مجازی هم سغی در حفظ ظاهر داره که خب باهاشون کاری نداریم.. روی سخنم با اون دسته از اون ادمهاست که تو فضای حقیقی خیلی با شخصیتند و تو فضای مجازی تازه میفهمی با چه ادم ... ... طرفی!! 

اونجاست که شاخت سبز میشه که این دیگه کیه بابا!!! 

و البته برعکسش هم صادقه یعنی یه ادمی رو تو فضای حقیقی اشتباه شناختی و تو فضای مجازی میبینی نه اونجورام که تو فکر میکردی نیست، که من با این دسته هم فعلا کاری ندارم!! 

القصه: 

تو یه گروهی عضوم، که همه با کلااااااااااااااس همه تحصیل کردههههههههههه همه با شخصیتتتتتت همه با خانوااااااادهههه همه با کماااالااااات همه دارای سمت های رسمی و عیر رسمی .. اصن یه وضعیه وقتی اسامی اعضای گروه رو میخونی!! 

حالا تصور کن روزی کلا ده تا پیام تو این گروه رد و بدل میشه! 3 تا شعره، 2 تاش کلیپه! 5 تای دیگه ش حتما و حتما فحش و بد و بیره و تمسخر این و اونه! بعد این و اون منظور رئیس جمهور و وزیر مزیر نیستااا! شخص شخیص اقوام محترمشون! یا همسایه شون! یا همشهریشون! یا بالاخره یکی از اشناها دیگه که مسلما در گروه حضور نداره که بتونه جواب بده!!! 

مدیونید اگر فکر کنید این ادمهایی که فحش میدن و بد و بیراه میگن و غیبت میکنند آقا هستندااااا مدیوووونید!! 

اصلا یه جوی تو گروه حاکمه که خانوما جرات سخن گفتن ندارن و فقط ناظر هستند! اقایون خودشون میان میبرن میدوزن میر...نن و میرن!! 

یه خوبی که عضویت یکساله بنده در این گروه برای من داشت این بود که با شخصیت شخیص خیلی از این ادمها از نزدیک و به صورت بسیار ملموس اشنا شدم و فهمیدم در فضای حقیقی دقیقا با چجور دکتر و مهندس و رئیس مملکت طرفم! 

:////


  • فریba

یه فایل صوتی دارم که نوشته هاش هم بهش اتچ شده! ولی قفل داره. 

سرچ کردم نرم افزار قفل شکن PDF پیدا کردم نصب کردم، بعد که فایل رو بهش میدم که خیر سرش قفلش رو برداره ازم پسورد فایل رو میخواد! :// 

خب من الان چی بگم بهش؟ 

فحش که کمه براش!! :// 



  • فریba

روی نتیجه ازمون زبان اعتراض گذاشتم! 

پیام دادم این نمره با اون چه که من تصور دارم همخوانی نداره! 

اخه تصور کنید یه ازمونی برگزار میشه، بعد از ازمون نه نمونه سوالات دستته نه کلید سوالات! 

نه تو میدونی چی ها رو زدی نه اونا میدونن چیا رو به عنوان کلید عنوان کردند و بر اساس اون پاسخنامه ها رو تصحیح میکنند! 

نه اینکه سابقشون در برگزاری ازمونهای سراسری پر از غلط و غلوطشون درخشانه که ادم نمیتونه به این ازمون های درپیت شک نکنه! 

این بود که اعتراض کردم! 

دیدم جواب نوشتند برام که پاسخنامه ها توسط دستگاه علامت خوان تصحیح میشه و درصد خطا بسیار کمه! ولی چون شما اعتراض کردین ما پاسخنامه تون رو به صورت دستی تصحیح میکنیم، "اگر" نتیجه تغییر کرد از 23 آذر تو پروفایلتون اعلام میشه اگر هم تغییر نکرد که دیگه بیخود منتظر نمون برو از مون بعدی رو بده باو حال داری!! (این جمله اخری حس پاسخ دهنده پیام بود که من خود برداشت کردم از نوع پاسخ دادنش! )


خب الان به نظرم انتظار من برای تغییر نتیجه خیلی بی معنی و بیخودیه! مگه نه؟! 

  • فریba

تو بخش مدیریت وبلاگ یه قسمتی هست به عنوان مالکیت معنوی!

اون قسمت پستهایی که از وبلاگتون کپی شده رو بهتون نشون میده ولی فقط Ip طرف کپی کننده هست و مشخص نیست کیه!

رفتم نگاه کردم میبینم کلی از پستهای من کپی شده!

یه سریاش شعر و ایناست یه سریاش هم متن های ادبی که از خودم نوشتم!

اینا قابل قبوله!

ولی خاطرات من رو دیگه برا چی کپی کردن؟!😕

  • فریba

رفتیم ثواب کنیم کباب شدیم! 

یکی از دوستانم مدیر استخدام در یک شرکتی هست، با من تماس گرفت که سه تا نیروی درست و درمون میخوایم با این مدرک تحصیلی و این توانایی تو که ارتباطات خوبه اگر ادم مطمئن میشناسی معرفی کن. 

من هم گشتم از بین دوستان و به چندتاییشون گفتم و رزومه هاشون رو گرفتم برای دوستم فرستادم و سفارششون هم کردم که یجورایی تلاش کن اینا جذب بشن بیکارن و گناه دارن و اینا! 

بعدشم دیگه پیگیری نکردم دیگه خب به من چه گفتند معرفی کن منم معرفی کردم دیگه! 

حالا گویا هیچ یک از افراد معرفی شده من شرایط استخدام رو نداشتند و دعوت به مصاحبه نشدند.. 

خب بازم به من چه! 

الان دیگه جواب سلام هم نمیدن .. مگه من مسئول استخدام بودم بابام جان! 

والا اکر دست من بود که میگفتم بیاید همتون ور دل خودم کار کنید! 

کاری که از دستم برومد کردم! 

والا کار خیر هم نمیشه کرد دیگه :// 

  • فریba

به نظر من از شجاع ترین ادمها کسانی هستند که: 

تو یک راهی قدم برداشتند، مسیر زیادی رو هم طی کردند، زمان زیادی هم براش گذاشتند، هزینه زیادی هم پرداختند،

اما یه جایی میفهمند که این مسیر مناسب نیست و تمام این مدت اشتباه کردند! 

با خودشون کلنجار میرن

تمام مسیر پشت سرشون رو نگاه میکنند 

تاسف میخورن 

به عمر هدر رفته شون نگاه میکنند و باز متاسف میشن 

نمیپذیرند که اشتباه کردند... نمیخوان که بپذیرند!

اما بالاخره به اشتباه خودشون اعتراف میکنند .. قبول میکنند. .. 

من اشتباه کردم و باید راهمو عوض کنم... بسه.. 




یکی از مهمترین تصمیمات برای جبران یک تصمیم اشتباه اسمش هست طلاق!

که همه با شنیدن اسمش لبشون رو گاز میگیرن و چشماشون از حدقه درمیاد که وااای نعععععه چی میگی!!! 

ولی به نظر من وقتی ادامه راه رو ممکن نمیبینی جدایی میتونه بهترین تصمیم برای بهتر کردن مسیر پیش روت باشه! 

مسلما مثل هر شکست دیگه ای تبعات خودش رو داره ... ولی از اینده تیره و تاریکش خیلی بهتره! 

اگر تو جامعه ما ارتباط دختر و پسر انقدر محدود نبود، ازدواج انقدر در ظاهر ارزشمند ولی در باطن بی ارزش نبود و از همه مهمتر طلاق و مطلقه رو انقدر تقبیح نمیکردند.. چه بسا جوانهایی که به جنگ اعصاب و روان نمیرفتند و چه بسا بچه هایی که بی سر و سامان نبودند و سر از ناکجا ابادها در نمیاوردند! 



تلخی هر شکستی تجربه هایی داره که در اینده زندگی رو شیرین تر میکنه ! از شکست نباید ترسید حتی شکست در ازدواج!! :)



  • فریba

یه چند روزی تو گیر بیمارستان و این مطب و اون مطب بودیم.. 

یه روزش رو اجبارا از ساعت 6 صبح تا 4 بعد از ظهر تو بیمارستان سیر کردم.. 

به جز دو ساعت اولش که باید میرفتم یه سری دارو تهیه میکردم بقیه ش رو تو اتاق انتظار همراه بیمار گذروندم با یه سری همراه نگران دیگه! اونم تو یه بخش بسیار حساس و استرس زای پزشکی هسته ای! که روی هر ورودیش کلی اخطار و ضرب در قرمز زده بودند که با لباس محصوص وارد بشید و با بیمار تماس نداشته باشید و ماسک بزنید و درب رو حتما ببندید و از این حرفها.. 

برای اینکه حوصلم سر نره و البته بیشتر از حس کنجکاوی تمام حواسم رو جمع رفت و امدهای بخش ها کردم... 

بخشی من رو به روی درش نشسته بودم مربوط به سرطانی ها بود.. و بخشی که پشت سر من بود مربوط به بیماران قلبی بود! 

هر دو یک مسئول پذیرش داشتند یه خانومی که هر چی سعی کردم متوجه بشم اسم و فامیلش چی بود نفهمیدم! 

من که کلا به برخورد بد پزشکان و پرستاران تو بیمارستان ها عادت کرده بودم .. صبح اون روز برای تهیه داروی مورد نیاز دوره درمان به داروخانه بیمارستان مراجعه کردم و بعد 45 دقیقه معطلی بهم گفتن دارو رو نداریم و باید از بیرون تهیه کنید، ساعت حدودای 7 و ربع برای پذیرش بیمارم وارد بخش شدم و بر خلاف تصورم که الان خانومه میگه چرا انقدر زود اومدی؟ چرا دارو رو نخریدی یا دارو رو نیاری پذیرش نمیکنم یا هر بهانه ی دیگه ای... با استقبال بسیار گرم این خانوم مواجه شدم ازم پرسید دارو رو خریدی؟ گفتم خیر داروخانه نداشت نمیدونم از کجا پیدا کنم الان... گفت اشکال نداره! پرونده بیمارت رو بده به خودش هم بگو بیاد بره اتاق بیماران اماده بشه شما هم سریع برو به این ادرس دارو رو بخر و بیا.. 

منم شوکه از برخورد مهربانانه این خانم سریع رفتم این کارا رو انجام دادم و رفتم بیرون بیمارستان دارو رو خریدم و برگشتم و تو اتاق انتظار نشستم.. 

تمام وقت حواسم صرف این خانم بود.. 

وقتی کار پذیرش تمام مراجعه کننده ها رو انجام داد، یه تماس با پزشک شیفت اون روز گرفت و گفت که اشتباها اسم بیماری که بهش وقت داده شده تو لیست ثبت نشده و خواهش کرد که این بیمار رو هم پذیرش کنه و گویا پزشک شیفت قبول نمیکرد ولی ایشون اصرار کرد و گفت همیشه چند تایی کنسلی داریم شایدم امروز کنسلی داشتیم و ایشون جایگزین بشه .. انصاف نیست به خاطر اشتباه ما ایشون دوباره بره یه روز دیگه بیاد و اینطوری بود که پزشک هم پذیرفت! 


بعد رفت سراغ پرونده های بیمارانی که اونجا بود و وقت گرفته بودند برای کارای اسکن یا پرتو درمانی یا سایر کارای دیگه که مربوط به اون بخش میشد، وقتها رو چک کرد و به یک یکیشون زنگ زد.... سلام اقای فلانی خوبی؟ چه خبر بهتری؟ هفته بعد وقت داری میای؟ قطعی کنم؟ باشه... 

سلام منزل فلانی؟ از بیمارستان تماس میگیرم برای وقت ید درمانی؟ تشریف بردند خارج ؟ پس فلان تاریخ نیستند؟ یعنی من وقتشو کنسل کنم؟؟ متشکرم! 

سلام خانم فلانی خوبی؟ ببین یه کنسلی داشتم میتونم وقتت رو بندازم جلو برای درمان میتونی فلان تاریخ بیای؟ افرین خوبه پس وقت رو تنظیم میکنم!  فلان دارو رو نخوری ها؟؟ فلان کار رو نکنی ها اگر نه ازمایشاتت جواب نمیده .. 

- تماس با یکی دیگه : داروهاتو مصرف کردی؟ اگر فلان دارو رو مصرف نداشتی میتونی هفته بعد بیای وقت بذارم برات... 

- تماس با دیگری:  الان بهتری؟ اون تاریخی که بهت دادم رو قطعی کنم؟ چرا دیر میشه برات خوب نیست ها؟ نه سعی کن بیای! 

-....

تمام وقت گوشی دستش بود با بیماران تماس میگرفت و وقت دوره درمانیشون رو چک میکرد، کنسلی ها رو یادداشت میکرد وقت ها رو جابجا میکرد.. 

با پزشکا تماس میگرفت و وقتها رو بهشون یاداوری میکرد .. 

یه دستگاه خراب شده بود و با یه بیمارستان دیگه هماهنگ میکرد که اگر امکانش باشه بیماران ضروریشون رو بفرستن اونجا مبادا دیر بشه و مشکلی براشون پیش بیاد ... 


تمام اون هشت ساعتی که ایشون شیفت بود به جرات میتونم بگم یک دقیقه استراحت هم نداشت! به تلفن بازی مشعول نبود! به گپ زدن با این و اون نمیگذروند! کله ش تو تلگرام و اینستاگرام نبود! 


اونقدر دلسوزانه رفتار میکرد که اخر سر یکی از همراهای بیمار که اونجا بود بلند شد و رفت ازش تشکر کرد و گفت بخاطر این همه دلسوزی و صبوریت و اخلاق خوبی که داری برات ارزوی خیر و سلامتی میکنم.. ما اینجا همه شاهدیم که چقدر با همه مدارا میکنی و چطور با دقت داری کارت رو انجام میدی .. خدا خیرت بده و ... 

اون خانم هم با یه لبخندی تشکر کرد و گفت من دارم وظیفه م رو انجام میدم..!


درست هم میگفت! اون داشت وظیفه ش رو انجام میداد و ما از بس بی مسئولیتی دیدیم وقتی میبینیم یکی داره وظیقه ش رو درست انجام میده تو پوست خودمون نمیگنجیم و میگیم عجججب یعنی همچین ادمهایی هنوز هستند؟؟!!! 


.

.

.

شیفت این خانوم عوض شد و مسئول پذیرش وقت عصر با یه خرمن آرایش اومد.. کیفش رو پرت کرد رو میز، موبایلش رو دراورد و شروع کرد به کلیپ دیدن با صدای بلند!!! حتی جرات نمیکردی بری ازش سوال بپرسی چه برسه اینکه بهش بگی خانوم صدای موبایلتو کم کن!!!


اگر هر کسی تو هر جایگاهی که قرار گرفته کارش رو درست انجام بده وضع مملکت درست میشه! 

از خودمون باید شروع کنیم! 



  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۱
  • فریba

به وبلاگ گردی عادت دارم. 

از همون سال 85 که برای اولین بار برای خودم وبلاگ درست کردم و نوشتم وبلاگ گردی منم شروع شد! 

از وبلاگهایی که طرف از زندگی خودش مینویسه خیلی خوشم میاد. 

انگار یه ادم جدید وارد زندگیت شده با تجربه های جدید! 

یک دوست مجازی که هرگز همدیگرو ندیدید ولی از جیک و پیک زندگی هم خبر دارید :) 

من از توی این وبلاگها دوستای خوبی هم پیدا کردم، مریم (که فردا شب عروسیشه) و یبار هم از نزدیک همو دیدیم یه دختر خانوم و خوشگل، و ثنا که همدیگرو ندیدیم ولی کلی عکس برای هم فرستادیم. خیلی تلفنی با هم صحبت کردیم صداش عین دوبلوراست. یه دختری که تو یه شرایط سختی بزرگ شده و با تلاش خودش الان داره روزای خوبی برای خودش میسازه!! عاشق شخصیت ثنام یه جورایی مثل خودمه :)))))) ولی یه ورژن بهتر! 

بر عکس مریم و ثنا که همچنان ازشون خبر دارم، 

یه چندتایی وبلاگ هست که خیلی وقته دیگه آپ نمیشن :(

بانو آخرین اپدیتش برای تیر 95 یعنی یک ساله! زندگی پر ماجرایی داشت.. یه مدت هر روز مینوشت! یهو دیگه ننوشت! 

سما هم بعد از فوت مادرش دیگه هیچی ننوشته .. تقریبا دو سال میشه! ادرس ارامگاه پریا رو دارم شاید یبار رفتم بهشت زهرا تا پیداش کنم ببینم چرا دیگه نمینویسه!

مژگان وبلاگش فرق میکرد.. وبلاگش پر بود از داستانهای زندگی این و اون که بهشون مشاوره میداد و ما هم میخوندیم یاد میگیرفتیم یا تو مشاوره ها کمک میکردیم... مژگان قول داده بود حداقل هر هفته سر بزنه! ولی الان فکر کنم دو سه ماه شده که دیگه سر نزده!!! 


با اینکه نمیشناسمشون ولی نگرانشونم .. ندیدمشون ولی از هر کدومشون یه تصویر تو ذهنم ساختم و انگار تو همسایگی من زندگی کردند! منم باهاشون زندگی کردم! 


شاید دیگه حوصله وب نویسی نداشتند!

شایدم مثل من وبلاگ قدیمیشون رو ول کردند رفتن یه ادرس جدید زدند! 

نمیدونم.. امیدوارم هر جا هستند سالم باشن و دلشون شاد باشه همین. 

  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۳۰
  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۴۱
  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۴۶
  • فریba

1. 

خیلی روزهای پر فشار و پر استرسی بود. 

همش در حال بدو بدو و کل کل بودیم. 

از اینور به اونور از این گروه به اون گروه از این کانال به اون کانال از این ستاد به اون ستاد 

حرفهای تکراری میشنیدم .. برجام، انرژی هسته ای، تورم، سند 2030، و عین اسفند رو آتیش جز جز میزدم که یه جوری بتونم بگم نههههههههههه این اونی نیست که شما فکر میکنید! نه اینطوری نیست! نه برو اینو بخون! نه ببین اینو ببین! نه نه ... 

تموم شد.. 

نفس راحنی کشیدم.. 

30 اردیبهشت راحت خوابیدم تا فردا ظهرش!!!!! 


2. 

دیروز دعوت شدیم به همایش فعالین ستادهای انتخاباتی دکتر روحانی! 

وووااااوووو 

دیدن رییس جمهور و معاون اول محبوبش از نزدیک برام خیلی جذابیت داشت.. 

دم در موبایل و دوربینا رو ازمون گرفتن.. تو دلم موند.. هر چند تونستم چند تا عکس بگیرم با گوشی یواشکی بچه ها ولی نچسبید بهم! 

میرزا اقا رو هم از نزدیک دیدم و کلی قربون صدقه چهره مظلوم رنجدیده ش رفتم.. 


3. 

دیروز سوم خرداد بود... 

ازادی خرمشهر.. 

من با اهنگ ممد نبودی خیلی خاطره دارم.. حس خیلی خوبی بهش داشتم تا دیروز!

تا دیروز که فهمیدم شهدای جهان آرا نه 3 نفر بلکه 4 نفرن! 

یک شهید هم در این نظام دادن! 

یک پسرشون (حسن) اول انقلاب اعدام میشه .. یه پزشک ... ممد نبودی ببینی داداشتو بعد 7 سال حبس اعدام کردند!!!!!

پدرش تو مصاحبه ش گفته بود التماس میکردم که پسرم رو ببخشید.. ما 3 تا شهید برای انقلاب و کشور دادیم این یکی رو به ما ببخشید... 

دیگه دوست ندارم شعر ممد نبودی رو گوش کنم و باهاش همخونی کنم.. 



4. 

این ترممون تموم شد. 

امتحانا هم نزدیکه 

هیچی درس نخوندم این ترم به معنای واقعی هیچی نخوندم! 

خدا بخیر بگذرونه شرش کم شه! :/




این کلید رو من از سال 92 که تو ستاد بودیم داشتم تا دیروز که جلو در وزارت کشور گمش کردم . :/


  • فریba

پیرو پستهای قبل، دارم به این فکر میکنم که این صداقت مورد نظر رو تا چه حد باید رعایت کرد؟ 

مثلا: 

از یکی خوشم نمیاد و به تلفنهاش جواب نمیدم و باهاش هم تماس نمیگیرم! اتفاقی منو میبینه و میگه عههه چه کم پیدایی؟؟ چرا تلفن جواب نمیدی؟ چرا زنگ نمیزنی؟؟ 

بهش بگم خوشم از ریختت نمیاد؟ :/


یا مثال همون داستان فامیل جن گیر! که من اصلا خوشم نمیومد برم خونشون ببینمش ولی از بس اصرار کرد و التماس من قبول کردم و رفتم دیدمش! 

اگر میخواستم خیلی صادق باشم باید بهش میگفتم ببین خانوم همه میدونند شما اصلا چشم نداری منو ببینی و مدام تو در و همسایه پشت سر من و مامانم داری حرف میزنی الان چی شد که هی دلت برا من تنگ میشه و هی زنگ میزنی منو ببینی؟؟؟ اصلا شاید میخوای یه چیزی به خورد من بدی رابطه من و شوهرم به هم بخوره! اجنه ریختتو ببرن عه دست از سرم بردار دیگه بابا! 


خب اینطوری که فاتحه روابط خونده است که! :/



پس اینگونه است که نتیجه میگیرم صداقت زیادی هم خوب نیست :)))
  • فریba

"عروس خانم خوشگلم، برای تازه عروس هایی که به ما افتخار میدن همکاری کنند، یکسال تاخیر در انجام تمام امور محوله مجاز و قابل توجیه می باشد. " 


پاسخ مدیر پروژه به پیام درج شده در پست قبلی! 


پی نوشت: 

1. پاسخ رو حال کردین؟ :)

2. نکته: مدیر پروژه خانم می باشد!!! 

3.. عمرا اگر فکر کرده باشین مدیر پروژه ممکنه خانوم بوده باشه! نه!؟  :))))

4. به نظرتون اگر مدیر پروژه مرد بود (بویژه همونی که باهاش کار میکردم!!!!) چه جوابی میداد!؟ :/



  • فریba

یه کاری رو تحویل گرفته بودم قبل از عید 

قرار بود نهایتا تا 20 اسفند دیگه نشد تا اخر اسفند براشون بفرستم. 

با اینکه همون موقع کار تموم شده بود و انجامش داده بودم و حتی پیام دادم به مجری کار که من کار رو انجام دادم و براتون میفرستم نمیدونم چی شد که وقت نکردم بفرستم! 

درگیر خریدای عروسی بودم ... امروز و فردا کردم و کردم و کردم تا یادم رفت کلا!!!

دیدم امروز تو گروه پیام دادن که چرا کسانی که قرار بود قبل عید کاراشون رو تحویل بدن تحویل ندادن و خیلیا شروع کردن به عذرخواهی که ما تا اخر هفته میفرستیم و داریم روش کار میکنیم! 

اوه!

حالا من چی بگم؟

تو محل کارمون یاد گرفته بودم سابقه خودمون رو خراب نکنم و همیشه برای تاخیراتمون تو انجام وظائف دلیل بیارم که به این دلیل و اون دلیل این کار انجام نشده! مبادا طرف فکر کنه پشت گوش انداختیم! یعنی همون دروغ مصلحتی! 

اینجا بود که دروغهای مصلحتی زیادی که مدیرم بهم یاد داده بود به ذهنم اومد: 

من کار رو مجددا بررسی کردم و وقت زیادی گذاشتم؟ 

من براتون ایمیل کردم به دستتون نرسیده؟ 

یا حتی اینکه تعطیلات بود نمیدونستم چطوری براتون بفرستمش! 

فکر کردم باید حضوری تحویل بدم! 

و ... و... 

ولی هیچکدوم از اینها واقعیت نبود! وافعیت این بود که من بدقولی کرده بودم و یادم رفته بود! 

من این جمله رو واسه مدیر پروژه فرستادم:

من عذرخواهی میکنم همانطور که اطلاع داده بودم من کار رو اواخر اسفند انجام دادم ولی متاسفانه به خاطر مسائلی که پیش امد فراموش کرده براتون ارسال کنم! تاخیر یکماهه من در ارسال نتیجه کار هیچ توجیه منطقی نداره چون نباید فراموش میکردم . امیدوارم این قصور من رو ببخشایید. در صورتی که ادامه همکاری میسر باشه در سایر موارد جبران خواهم کرد. 

متشکرم. 


حالا یا از پروژه ریپورت میشم یا اینکه ادامه میدن با من.. 

هیچ کدومش مهم نیست.. مهم اینه که من وجدانم دیگه از دروغ ازاد شده و مجبور نیستم دروغ پشت دروغ بگم! 


پی نوشت:

1. یکی از تصمیماتی که تو سال جدید کرفتم این بود که به هیچ وجه به هیچ وجه دروغ نگم! حتی ساده ترین و روزمره ترین دروغ ها. خیلی کار سختیه ولی دارم تمرین میکنم. 

2. خوشحالم که دیگه جایی کار نمیکنم که مجبور بشم بخاطر خوشایند مدیرش هر روز حداقل یک دروغ مصلحتی بگم! 

اون محیط لعنتی! 


  • فریba

داشتیم با دوستان صحبت میکردیم از هر دری! 

نمیدونم چی شد بحثمون کشید به احمدی نژاد! :؟؟؟؟

یکی از بچه ها تمااااااااااااام قد از احمدی نژاد دفاع میکرد! 

با این دلایل که:

یارانه ش باعث شد مردم فقیر پول بگیرن 

بعد از احمدی نژاد همه چی گرون شد 

چرا روحانی پول بلوکه شده مون رو وقتی به ایران دادن به مردم نداد؟ 

احمدی نژاد همه دزدی ها رو فاش کرد!!!!!!!

احمدی نژاد خیلی خوب بود!

و ....


از اینکه یه دانشجوی دکتری سطح تفکرش همسطح مردم عامی جامعه س مخ ادم سوت میکشه! 

بعد میگن چرا ایران پیشرفت نمیکنه!!!!


بهش توصیه کردم یا تو جمع در مورد اوضاع سیاسی اقتصادی کشور صحبت نکنه یا اگر میخواد حرفی بزنه قبلش حتماااا چهار تا روزنامه سیاسی اجتماعی رو بخونه و یا حداقل تحلیل های ادمهای صاحب نظر رو در مورد شرایط ایران قبل و بعد از احمدی نژاد رو گوش بده! :/




  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۵۹
  • فریba

1) از قدیم گفتند وقت سختی دوستان واقعی رو بشناس! وقت شادی همه یارن!!

آقا ما وقت سختی که خب همه پشت خالی کردن و نگفتن خرت به چند!

دیگه الان که وقته شادیه دیگه!

طبیعتا باید باشین!!!

من الان اسم شما رو چی بذارم!؟ 

کم کم دارند از عنوان دوست به آشنا تغییر نام میدن! 

.

.

.

کم کم دارم به اون سن میرسم که میگن یه دونه رفیق داشته باش ولی همون یه دونه رو برای همیشه داشته باش!!! 

:/ 




2)

خدا بخواد تاریخ دقیق عروسی مشخص شد و کارای اصلی مربوط به مراسم هماهنگ شد. 

البته این کارای اصلی از نظر بقیه س که هماهنگ شده .. ولی به نظر من تا وقتی عروس خریداش تموم نشده یعنی هییییچ کاری انجام نشده!!! والا! 



3)
داستان مربوط به جادو و جنبل ادامه داره! میذارم سر فرصت.. 

اجنه این وسط نیان سراغ وبلاگ ما صلوااااااااات!!!



  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند