گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

خب داریم به ایام عید نزدیک میشیم 

یه زمانی نزدیکای عید خیلی عطر و بوی خوبی داشت و قشنگ حس میکردیم عید داره میاد 

ولی الان با این همه حجم مشکلات و استرس عید هم شده فقط یه مشکل نه یک حال خوب!

خدا رو شکر سوم همسر ماموریت داره و منم چهارم عید همایش دارم و فقط دو روز از عید رو مجبوریم تو جمع فامیل باشیم که مدام میخوان بپرسن: 

خب بچه دار نشدید؟ نمیشید؟

خونه نخریدید؟

چقد حقوق میگیری؟

کار جدیدت دارمد داره؟

داداشت زن نمیگیره؟


من هیچ وقت یادم نمیاد از هیچ زوج در مورد زندگی و بچه و ... و از هیچ مجردی در مورد زندگی متاهلی و ازدواج و از هیچ شاغلی در مورد درامد و حقوقش پرسیده باشم!



دیشب رفتیم یه جایی مهمونی میزبان محترم برمیگرده به من میگه شما دیگه کم کم دست به کار شید برای بچه دار شدن!!! (میزبان محترم دو سال از من کوچکتر تشریف دارن) :/// 

گفتم مونده تو برام تصمیم بگیری

خودت که بچه داری چه گلی به سر خودت زدی که من نزده باشم! (البته اینا رو تو دلم گفتم!) 

گفتم ما که اصلا بچه نمیخوایم و الان هم شرایطش رو نداریم اصلا با این گرونیا و خونه اجاره ای و ... بچه خرج داره ارامش میخواد رفاه میخواد... 

میگه شما بچه رو بیارید بقیه ش رو بسپرید به خدا!!! روزیش رو میرسونه! میخندم میگه خدا هر چی برای من و بقیه روزی رسوند برای بچه منم میرسونه روزی کجا بود خدا به ادم عقل داده!! توان داده میگه برو کار کن روزیتو دربیار! 

میگه اخرش که چی بالاخره که باید یه بچه داشته باشید! سن تون میره بالاتر دیگه بچه دار شدن سخته!

گفتم فکر اونجاش هم کردیم با همسر قرار گذاشتیم هر زمان شرایطمون به داشتن یه بچه رسید یه دختر خوشگل موشگل از پرورشگاه بیاریم :)

با تعجب نگاه میکنه میگه وااای بچه از پرورشگاه؟؟؟؟ گفتم اره مگه چیه .. 

با یه نگاه عجیب غریبی میگه والا چی بگم ... هر جور خودتون صلاح میدونید! 


خواستم بگم خب اینو از همون اول به خودت بگو دیگه نه خودت مچل کن و نه منم اسیر! 

سرتون به کار خودتون باشه خب !! 



  • فریba

امشب داشتم از نمایشگاه برمیگشتم به همراه همسر 

طبق عادت که همیشه ماشین بغلی ها رو نگاه میکنم، یهو دیدم چهره راننده ماشین بغلی چه اشناس!!!! 

عهههههه خودشههه؟؟؟ نهههههه؟؟؟

دوست دوره دانشجویی م بود! هم اتاقی 4 سال دوره کارشناسی و یکی از دوستای صمیمی و قدیمی که دقیقا 3 سال بود ندیده بودمش!!! 

هر چی دست تکون دادم متوجه نشد! ترافیک بود و ما اروم موازی باهاش حرکت میکردیم سریع موبایل دراوردم ازش فیلم گرفتم رسیدیم پشت چراغ قرمز و هر دو مون کنار هم وایسادیم و منم مشغول فیلم گرفتن، یهو سرش رو برگردوند و منم دست تکون میدادم  و غش غش میخندیدم .. قیافه ش دیدنی بود چشاش هی بزرگتر و بزرگتر میشد یهو گفت عههه عههه سلااام فریباااا عهههه 

و همین.

 و چراغ سبز شد و رفتیم :)))))))))))) 

از دور برای هم دست تکون دادیم و گفتم باهات تماس میگیرم اونم گفتم من باهات تماس میگیرم و .. 

میدونم که هیچ کدوم وقت نمیکنیم با هم تماس بگیریم! 

و حسساااااابی کیف کردم آخی خیلی باحال بود :) 

حالا هی بگین ترافیک بده :))

  • فریba

همسایه های قبلی مون رفتند و همسایه های جدید اومدند. 

هر دو همسایه جدید به فاصله یک هفته اسباب کشی کردند. 

هر دو همسایه جدید صاحب خانه هستند یعنی مستاجر نیستند!!! 

هر دو همسایه جدید از وقتی اومدند مخل آسایش و ارامش اپارتمان ما هستند!! 

هر دو همسایه جدید خیلی رو اعصابن! 

داستان از این قراره که:

ساختمون ما تا قبل اومدن این دو خانواده بسیاااااااااااااااااااااار اروم بود اونقد اروم که فقط از چراغ روشن و خاموش ساختمون میشد فهمید کسی خونه هست یا نه! 

پر جمعیت ترین خانواده ساکن این ساختمون ما بودیم! یعنی من و همسر :))) بقیه مجرد بودند و البته خانوم :) 

و اما دو مستاجر رفتند و دو صاحب خانه اومدند! 

یکی از صاحب خونه ها خودشه و خانومشه و با 3 تا بچه قد و نیم قد!!! این بچه ها از لحظه ای که از خواب بیدار میشن جیغ و گریه و داد و هوار و بدو و بدو میکنن تاااا وقتی خسته بشن و بخوابن! 

ولی چون دو طبقه از ما فاصله دارن ما خیلی اذیت نمیشیم منم چون بچه ن و دوستشون دارم اعتراضی نمیکنم :) 

ولی این طبقه سومی که میشه زیر این طبقه بچه دار همون شب اول قااااطی کرد حساااابی عاقا قاااااااطیااااا... در اون حد که میگفت میرم بیرون یه دور میزنم اگر بمونم خونه یه کاری دست خودم و اینا میدم! 


این طبقه سومیه هر چند روز یبار زنگ میزد به همسر ما دردل و گله و شکایت که من ذله شدم از دست این بچه ها و بیاید صحبت کنید باهاشون و من اذیتم و من خسته م و روانی م و ... ما اولش میگفتیم خب اخی بیچاره پسر جوون از سر کار میاد میخواد استراحت کنه سه تا وروجک رو سرش تاپ تاپ و سرصدا و جیغ و داد خب حق داره دیگه! 


تا اینکه یبار ما و عاقای طبقه چهارمی دم در بهم رسیدیم همسرم خوش و بش شروع کرد به نرمی گله رو رسوندن! بنده خدا بابای خونواده یه چیزایی گفت چشامون چهار تا شد! گفت عاقای طبقه سومی اومده با زن من دعوا کرده بهش گفته تو یه روانی ای!!! نصف شب ها میاد زنگ خونه ما رو میزنه ما رو از خواب بیدار میکنه فرار میکنه!!! مونده بودیم بخندیم یا چیکار کنیم ... ://// همسرم هم که دیگه مونده بود چی بگه گفت خب شما یکم بچه ها رو بیارید بیرون تو پارک رو برو خونه بازی کنند یکم انرژی خالی کنند گناه دارند و اینا ... 


حالا این بچه ها اوکی شدند و هر روز تو پارک جلو خونن!


ولی ما موندیم و دورهمی پسرای جوون طبقه سومی رو چطوری هندل کنیم!! هر شب هر شب دو سه تا نره غول پیتزا به دست میان میپچپن تو خونه و ده دقیقه بعد بوی دود سیگار و نمیدونیم چیه که از شومینه میپیچه تو خونه!! جاش هم باشه دوبس دوبس هم به راهه!!


به همسر گفتم من سروصدای بچه ها رو میتونم تحمل کنم چاره ای نیست بچه ن... ولی این دود و دم و این شلوغ بازی تا نصف شب رو کی میخواد جمع کنه!!


پ.ن:

این بود یه شرح خیلی ساده و خلاصه از اخلاق همه ما ایرانی ها :) 

تو خود بخوان حدیث مفصل.... ! 

  • فریba

خدا رو شکر که نیروی جدید که من باعث جذبش شدم داره پیشرفت میکنه 

خدا رو شکر که تونستم با حرفهام امیدوارش کنم 

خدا رو شکر که کنار ما حالش خوبه

خدا رو شکر که نسبت به روزای اول کاریش کلی تغییر کرده و پر از حال و انرژی میاد تو جمع مااا

خدا رو شکر که امروز یه نتیجه عااالی رو ثبت کرد و من رو سر بلند کرد 

خدایا شکرت 

عاشقتم همکار جدید من 

شاید یه روز اینجا رو بهت نشون دادم تا بخونی :) 

  • فریba

اطراف ما پر از انرژی منفیه 

پر از خبرای بد 

پر از الودگی 

پر از خستگی 

همه نا امید و ازرده خاطرن.. 

اگر بخوایم تو این اجتماع رها باشیم میمیریم... 

پس 

بیایم از فردا 

میون تمام گل و لای و تاریکی ها 

دنبال یه نقطه نورانی و کوچیک باشیم! 

و بخاطرش خدا رو شکر کنیم.. 

نقطه نورانی میتونه شب خوابیدن و صبح بیدار شدنه! ..... خدایا شکرت که به من امید داری و من رو از نعمت زندگی محروم نکردی. 

نقطه نورانی میتونه نوشیدن یه لیوان چای گرم کنار خانواده باشه..... خدایا شکرت... 

میتونه رسیدن اتوبوس همزمان با رسیدن ما به ایستگاه باشه

میتونه داشتن پول خورد موقع پرداخت کرایه تاکسی باشه

میتونه شنیدن صدای پرنده ها باشه 

میتونه یه نیلوفر ابی میون مرداب گندیده باشه... 


هر روز عادت کنیم به خاطر چیزای کوچیک خدا رو شکر کنیم... مگه میشه خدا نبینه؟! نشنوه؟! 

شکرگذاری رو مینویسم چون میخوام براش سند داشته باشم پیش خدا و بهش بگم ببین من چقدر قدر داشته هامو میدووووونم حالا دلت میاد بهم خواسته هامو ندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نهه دلت میااااد؟؟؟؟


انقد خوووووبهههههه :) 


  • فریba

بعد مدتها پشت سر هم هر روز شرکت بودن!! امروز رو خونه موندم به کارای خونه برسم. 

انصاف رو در نظر میگیرم اگر جای همسرم بودم زنم رو طلاق میدادم! 

چون نصف کارای خونه که همسر انجام میده، غذا که خیلی وقتها حاضریه، همیشه لباسها و کتابها و لپتاپ و ... وسط خونه پخش و پلاست و ... 

فکر کنم تنها عاملی که باعث شده من رو طلاق نده اینه که من خیلی خوبم :))))))))) 


امروز از میزناهاخوری و گلدونها شروع کردم به تمیز کردن! دقت کنید از میز ناهاخوری!!! :)) 


امید است خونه تکونی همین امروز به پایان برسد اگر نه که میره 4 اسفند سال اینده :))) 


پ.ن

همسر پریروز میگه ما خونه تکونی نمیکنیم!؟ 

میگم آخیییی چرا نکنیم... بیا فردا فرشها رو جمع کن ببر قالی شویی.. پرده ها رو هم باز کن بشورم.. یه کارگر هم بگیر بیاد کمک من خونه رو بتکونیم.. 

میگه فکرشو که میکنم میبینم تو هر 5 شنبه داری خونه رو تمیز میکنی خونه تمیزه دیگه تکوندن نمیخواد! :)))

  • فریba

چقد طلاق زیاد شده!

ولی به بسیاری از طلاق ها که نگاه میکنم تو دور و اطراف 

میبینم 98 درصدشون تو سنین پایین ازدواج کردن! 

و باز از بین اونا 4-5 سال که میگذره و یه جورایی عقلشون شکل میگیره و میفهمن از زندگی چی میخوان بنای ناسازگاری میذارن! 

من موندم اخه یه پسر دهه هفتادی از زندگی متاهلی چی میدونه که الان مزدوجه!!! 

واقعا دلم میسوزه برای اونایی شون که بیشتر نمیفهمن و این وسط بچه هم میارن!!

.

.

.

من تو 29 سالگی ازدواج کردم هنوز میگم زود ازدواج کردم!! 

ولی بازم خوبه اوناشون که بچه ندارن میفهمن راهشون یکی نیست سریع از هم جدا میشن و بیش از این کشششش نمیدن و نمیرن رو اعصاب هم! 

من از طلاق در این دور و زمونه بسیار استقبال میکنم چون میدونم از اولش ازدواج اون دو فرد اشتباه بوده!

مورد داشتیم روز سوم عقد سر اختلاف عقیده بر سر حجاب خانوم، کار به طلاق کشیده! خیلی هم خوبه! 

شاید روزی برسه تا دو طرف به تفاهم واقعی نرسیدن اسمشون تو شناسنامه هم نره که مجبور شن پای هم بسازن بخاطر ابرو! 


  • فریba

چند وقت پیش یکی از دوستانم رو که در به در دنبال یه کار پاره وقت میگشت که بتونه تو خونه انجام بده رو دعوت کردم دفتر که ببینم میتونه کارای ما رو انجام بده یا خیر. که خب خدا رو شکر استقبال کرد و گفت با توجه به درامد و وقتی که میذاره می ارزه انجامش بده. 

تو مدت کوتاهی که صحبت میکردیم خیلی نالان و گریان بود. که چقدر شدیدا به کار احتیاج داره و وضعشون اصلا خوب نیست و این در و اون در میزنه بتونه پروژه بگیره و .. 

منم واقعیتش نمیدونستم انقدر وضعش خرابه بهش گفتم همه جوره بهت کمک میکنم بتونی اینجا بیشتر درامد به دست بیاری بتونی هزینه هات رو مدیریت کنی. 

لازم بشه از اون کارت انصراف بده بیا اینجا تمام وقت شو بقیه ش با ما . خلاصه هی با خودم میگفتم ای بابا چرا باید یه زن و شوهر صبح تا شب کار کنند و خرجشون در نیاد و این چه زندگیه و ... 


یه فرضتی پیش اومد که برم در خونشون (تا حالا نرفته بودم خونشون !!!) و ازش یسری کاراها رو تحویل بگیرم. 

ادرس که داد دیدم عهههه خونه سازمانی دارند که!! بعد ادرس گرفتیم رفتیم در خونه! دیدم عههههههههههههههههههههه خونه که نیست بابا ویلاااااس برا خودش! 

یه محوطه دویست متری دورتا دور مشجر خوشگل. یه حوض وسط خونه. یه ایوون که تخت چیده شده! یه خونه 90 متری هم وسط فضای سبز!!! 

عهههه خونه هم خب درسته قدیمی بود ولی خب خووووووووووونه بوداااا اونم وسط تهران!!!! 

گفتم بالام جان پای اینجا چقدر اجاره میدید!؟ گفت زیاد نمیدیم ماهی 300 - 400! مقایسه کردم با خونه 60 متری خودمون و ماهی 1800 اجاره ای که میدیم البته پولش پیش هم اضافه بشه میشه 3 تومن اینا!! 

ماشین هم که خب داشتند و وسایل هم که خب اوکی بود و ...!! 

عاقا خب چته اون قیافه نالان برا چیت بود!! من گفتم الان به نون شبت محتاجی نگو نگران خرج و مخارج اضافه تری!؟ خب کمتر خرج کن بابا

یعنی من اومدم خونه قشنگ افسردگی گرفتم که اونا کجا زندگی میکنند اونم مقت! اونوقت ما کجاییم!!! 

بعد هی هم خدا رو شک رمیکنیم که خوبه با این پولی که ما داشتیم یه خونه تو موقعیت مناسب گیرمون اومد! 

والا! 

کم ناشکر باشید خب!!! 

  • فریba

یکی از دوستان دوره بچگیم دیشب تهران بود الان کاناداست 😑

مهاجرت کرد.. رفت که دو سال نیاد بتونه اقامت بگیره.. 

دیشب یاد پروسه ای افتادم که یه مدت درگیرش بودم برای پذیرش گرفتن از نیوزلند و استرالیا و اینکه اگر یکم بیشتر مداومت به خرج میدادم الان مقیم اونجا بودم!

با توجه به اوضاع وخیم زندگی تو کشور و شرایطی که من در حال حاضر دارم برای رفتن دوباره وسوسه شدم برای اپلای. 

ولی از دیشب ذهنم کاملا بهم ریخته س. از طرفی دوست دارم زندگی در یک محیط جدید رو تجربه کنم و از طرفی وابستگی و دلتنگی به خانوادم رو نمیتونم نادیده بگیرم.

یه جوری شدم که انگار ویزام اومده و یه ماه دیگه میخوام برم!!! تمام تنم میلرزه و با فکر کردن بهش دست و پام میلرزه!

تصور میکنم اونور دنیام و نمیتونم پدر و مادرمو ببینم. 

اونور دنیام و از خوشی و نا خوشی شون بیخبر. فقط یه اسکایپی این وسطه که میتونه کمی دوری رو راحت کنه!

اونور دنیام و به جز همسر هیچ کسی نیست کنارت. 

و تو عادت میکنی به نبودن و ندیدن عزیزانت و کم کم نقششون کمرنگ میشه 

اونقدر کمرنگ که میتونی دو ساااال نبینی شون! دو ساااال!

ایا اونایی که رفتن از اول دل سفت بودن؟؟؟ یا میرن اونجا عادت میکنند؟؟؟ 


  • فریba

من یه اخلاق بدی دارم 

البته از نظر خیلی ها 

از نظر خیلی ها هم ممکنه اخلاق بدی نباشه! 

اخلاق بد من اینه که وقتی از کسی بدم بیاد، با کسی حال نکنم، از کسی متنفر باشم، شخص مورد نظر به رااااااحتی متوجه میشه! 

میگین چرا؟ 

چون یجوری رفتار میکنم که طرف میفهمه من ازش بدم میاد یا حال نمیکنم یا متنفرم یا هر چی! 

مثلا اگر تو یه جمعی هستم که از بودنم تو اون جمع خوشحال نیستم با اخم و بی حوصلگی و ور رفتن با گوشی و هر وسیله دیگه ای نشون میدم که باهاتون حال نمیکنم دوستان! 

خودم هم موندم که این اخلاق خوبه یا بد! 

نظر شما چیه؟! 




یه اخلاق خیلی بد دیگه هم دارم !

اونم اینه که اگر یکی یک بار یک اشتباهی رو مرتکب بشه! برای من دیگه پرونده ش تو اون زمینه بسته میشه! 

حالا اشتباه میتونه عمدی باشه سهوی باشه هر چی باشه! ولی همون یبار برای من کفایت میکنه که تو اون زمینه دیگه به این شخص اعتماد نکنم! :/ 

  • فریba

برای سایتم دنبال اسم میگردم. 

عین مادرایی که از وقتی جواب ازمایش بارداریشون میاد شروع میکنند اینور اونور سرچ کردن اسم بچه دربیارن. 

منم تا الان صد تا اسم رو سایتم گذاشتم. 

امشب بالاخره تونستم به یک اسم ترکیبی خیلی خوب برسم البته به دو تا اسم! 

حالا باید ذهنم یکیشون رو به غلامی بپذیره! 

پیچ اینستا رو هم راه انداختم 

خیلی دیر شده 

خیلی تنبلی کردم 

بعد یسال تازه دستم اومده چیکار باید کنم! 

اوووووه

راه دراز است و من محکم و استوار :) 


  • فریba

یه چیزی که خیلی وقته در مورد خودم فهمیدم اینه که

 من ادم خیلی بد جنسی هستم :)

یاد بعضی اذیت کردنهام میفتم واقعا دلم برای اطرافیانم میسوزه چجوری اخه منو تحمل میکنند هیچی نمیگن! 

نمونه ش همین اقای همسر! 

شدیدا خوابش میومد و صبح هم باید خیلی زود بیدار شه و تو تاریکی بزنه بیرون بره دنبال یه لقمه نون حلال! 

اومده میگه شبت بخیر! 

میگم حق نداری تا من بیدارم بخوابی! 

میگه اخه تو صبح مجبور نیستی 6 بزنی از خونه بیرون! 

میگم چطور شبها که فوتبال داره تا 2 بیدار میمونی...؟ اون موقع کار نداری؟! خوابت نمیاد!؟ 

سکوت کرد و اومد کنارم نشست و همونجوری نشسته خوابش برد. 

منم بدجنسی ام حدودا نیم ساعت بیشتر دووم نیاورد و اجازه دادم بره سر جاش بخوابه. 


  • فریba

باورتون میشه 54 روز دیگه عیده!؟ 

نه باورتون میشه؟؟ 

یه زمانی از این تاریخ خونه تکونی ها شروع میشد! 

ولوله هایی که چی بخریم و چی بپوشیم و چی رو عوض کنیم و خونه رو رنگ کنیم و ... 

ولی دیگه دل و دماغ عید برای کسی نمونده! 

اصلا کسی خوشی نداره که بخواد به عید فکر کنه . 

من که امشب به همسر گفتم من عید تهرانم از الان گفته باشم برنامه ریزی نکنی برای ولایت ! بخوای هم بری مشکلی نیست ولی تنها برو من نمیام! 

انقد جدی بودم که همسر فقط گفت باشه! :)) 


والا عین اتلاف وقته این 13 روز! هر چند خیلی بیشتر از 13 روزه ولی هر چند روز که هست فقط وقت ادم تلف میشه. 

البته این نظر من هست که شغلم و کارم دست خودمه و لازم نیست برای استراحت و تفریح و خواب و خوراکم از کسی اجازه بگیرم :)) 

برای کارمندان و متعهدان به بخش دولتی و خصوصی قطعا عید میتونه حکم آزادی از قفس داشته باشه!! 



  • فریba

عاقای همسر صبح میخواد بره کوهنوردی 

میگه بانو رخصت میفرمائید ما صبح سری به یار دیرینه امون بزنیم ( چون تا قبل متاهلی هفته ای دوبار میرفت کوه الان ماهی یبار به زور میتونه بره بیچاره :)))

گفتم بعله. ولی اگر موقع رفتنت من از خواب بیدار بشم نمیذارم بری میدونی که! 

میگه بعله عزیزم برای همین همه وسایلمو گذاشتم تو هال که مبادا بانو بیدار بشه :/ 


آخه آقای همسر تقریبا دمدمای سحر پا میشه میره کوه و اون ساعت خونه تاریکه و  من از تاریکی و تنهایی وحشت دارم :) 


  • فریba

شرایط محل کار اقای همسر ایجاب میکنه یک ارایش مشخص و پوشش ثابت و یکسان داشته باشند و نمیتونند مثل خیلی پسرا چسان فسان کنند (حالا انگار چسان فسان پسرا چی هست چار تا شوید مو و چار تا تیغ ریش و سبیله دیگه!!)


اقای همسر حدودا چهار هفته پیش یه نمه ریشی گذاشت ته صورتش بمونه! به قول خودش اخرین باری که صورتش ریش داشته 14 سال پیش بوده!!!!

یه دو روز نزد، بعد گفت بذار یه مدت بمونه ببینم بهم میاد .. یه هفته دیگه هم به سختی تحمل کرد و گذاشت رو صورتش جوونه بزنه. 

بعد دیدیم نه انگاری بدک هم نیست! 

با کسب رضایت من رفت تو مود ریش گذاشتن! 

انصافا خیلی هم بهش میومد کلی قیافه ش رو عوض کرده بود. 

هر روز که از سر کار میومد از واکنش های همکاراش و کارمند بانک و سوپری محل و حتی مردم تو تاکسی و بی ار تی میگفت و هر هر کر کر میخندیدم .. از اینکه وقتی سوار اتوبوس میشه یا تو صف تاکسی وامیسته خانوما حجابشون رو رعایت میکنند و یا اقایون خودشون رو جمع میکنند. 

رفته بانک کارمنده جلو پاش بلند شده!

یا تو صف نونوایی ملت احترام نگه میدارن و خویشتن داری میکنن!! 


منم هر شب شده بود کارم که آینه بگیرم جلوش و خط ریشش رو مرتب کنم!! 


امشب دیگه بعد یه ماه تصمیم گرفت از این حالت بیاد بیرون و از اونجایی که تو محل کارشون یا باید کاملا محاسن داشته باشی یا اصلا هیچی نداشته باشی، ما دو روز وقت داریم که انواع و اقسام مدلهای ریش و سبیل رو روی صورت اقای همسر امتحان کنیم. 


امشب رو مد پروفسوری هستیم ... فردا میریم مدل ریش بزی، پس فردا هم خط سبیل قراره تست بشه و شنبه صبح مثل یه بچه مثبت سه تیغه ترو تمیز قراره بره سر کار :)))))))))


از هر مرحله هم من عکس میگیرم میفرستم تو گروه خانواده همسر و همه غش میکنیم از خنده :))))))))) 



  • فریba

اسم پول هر جا میاد هر چی کثافت کاریه با خودش میاره!

پول اگر همراه با قدرت و سمت باشه که دیگه هیچ! همه چی با خودش میاره الا شرف!

من نتونستم حیا رو بذارم کنار و برم تو روش بگم داری درووووغ میگی داااااری درووووغغغغغ میگی ی ی ی

اونم بخاطر چی!؟ فقط چند میلیون؟؟ عددی ناقابل زیر 5 میلیون حتی!!! 

الان این باشی وای به حالی که بخوای به جایی برسی!!! 

یه مشت بچه رو گذاشتی زیر دستت رو شون داری حکومت میکنی و به خودت میبالی که برات به به و چه چه میکنن... 

وای به روزی که این بچه ها بفهمند چه قدرت پوشالی بوده... واااای ... 

چرا من از اینکه بخوام حیثیت ادمها رو به باد بدم میترسم!؟؟؟ چرا نمیتونم مثل خودشون پرده دری کنم و حرفهایی که نباید بزنم رو بزنم؟؟ 

چرا باید همیشه اونی که صبوری میکنه من باشم؟! 

همش هم باید بسپرم دست زمان... 


ولی انصافا هر چی رو دادم دست زمان و اروم گرفتم یه گوشه ... عاااای بعدا جبران شده ه عاااای چنان چوبی خورده طرف که صداش گوش فلک رو کر کرده!! 

یعنی منم الان هیچی نگم واستم زمان مشخص کنه!؟ 

مجبورم دیگه چاره ندارم!!!

.

.

.


بی ربط نوشت:

بعد کلی این در و اون در تصمیم گرفتم خودم از فکر طراجی سایت بیام بیرون و بدم یکی از دوستان زحمت بکشن انجام بدن 

تازه با کلی ناز و نوز گفت یه ماه دیگه اماده میشه گفتم خو باشه تو بدم بمیر و بدم!! 

وقت زیادی ندارم ولی وقت زیادی دارم! 

قول میدین از سایت من محصولاتمون رو خریداری نمایید؟ :) 


پی نوشت نوشته اول: 

من خیلی دلم میخواد روزی رو ببینم که تونسته باشم همه حرفهام رو بدون اینکه زده باشم ثابت کرده باشم! خیلی منتظر اون روزم که بیاد... :) 


  • فریba

به حالتی که ادم یهویی نسبت به همه چی و همه کسی بی انگیزه و بی حس میشه چی میگن؟؟

یجوری شدم حس میکنم هیچی دیگه خوشحالم نمیکنه .

تا رسیدن به ایونتی که براش پرپر میزدیم چیزی نمونده ولی دست از تلاش برداشتم. 

.

.

مدتهاست با اساتیدم درگیرم که انصراف بدم ولی قبول نمیکنند نمیگذارن... مدام میگن اشتباه میکنی اشتباه میکنی ... کاش اوتی که اشتباه میکنه واقعا من باشم.. 

خیلی خسته م خیلی ... 😑😑

  • فریba

یه گروه تلگرامی داشتیم با دوستامون که چند تاشون یجا با هم همکارن!!

امروز صبح پا شدم دیدم مدیر گروه همه رو ریمو کرده و گروه رو تعطیل کرده. 

کاشف به عمل اومد که بعله چند تا از بچه ها تو گروه پشت سر یکی از همکاران مشترکشون که آقا هست حرف زدند و پیامها به اون اقا رسیده و اون اقا هم رفته به همسر دو تا از خانوما گفته به زنتون بگین پشت سر من حرف نزنن!!!!! 

و کار به دعوا و جر و بحث خانوادگی کشیده و اینا هم پر پر میزدن بفهمن اون اقا از کجا فهمیده و جالب اینجا بود از محتوی چت ها خبر داشت!!!!

خلاصه دو تا از بچه ها کاراگاه بازیشون گل میکنه شروع میکنن کارگاه بازی و به این نتیجه میرسن که بعلهههههه یکی از خانمهای عضو گروه با اون آقا بعله ...!!!

حالا دوستم هی برا من توضیح میداد من نمیگرفتم:

میگفتم خب شاید با هم فامیلن هان؟؟؟ 

میگه خل!!! دارم بهت میگم با هم دوووستن دوووست ... 

میگم خب اخه چجور؟؟ این که زن و بچه داره خووو اونم که شوهر و دو تا بچه داره ... اخه ... 

دوستم میگه خاااااک تو چقد ساده ای اخه 😕😕😕 

.

.

میگم این مدل زن و مردا آیا روشون میشه تو روی شریک زندگیشون نگاه کنند؟؟؟ 

جااان؟؟ 

بعله از اتاق فرمان اشاره میکنند تو چقد ساااده ای آخه 😑😑

  • فریba

میگه تو اینهمه سال که تو تهران با بدبختی زندگی کردم هیچ جا خانوادم پناهم نبودند!!

گفتم ولی من یادمه دانشگاه قبول شدیم بابات همیشه تا تهران میاوردت و میبردت... تازه ارشد هم که ازاد خوندی... خونه گرفتی .. بابت خرجشو داد دیگه نداد؟

میگه تو به این چیزا میگی کار؟! دوستم باباش براش ماشین خرید.. خونه خرید.. فرستادش خارج... 

حالا من هر چی میگم سهم الارثم رو بدین قسط خونه م رو بدم حاضر نمیشن یه زمین به نامم کنن یا بفروشن ... 

میگم سهم الارث؟ کدوم ارث؟؟

مبگه خب بابام اینهمه زمین داره بالاخره یکیش مال منه .. الان من گیرم پول میخوام بابد بهم بده دیگه... 

.

.

.

و من به این فکر میکنم که از 22 سالگی حتی روم نمیشد به بابام بگم پول برام بفرست ..... سهم الارث آخه؟؟؟؟😤😤

.

.

.

پی نوشت: مکالمه من با یه دختر تحصیل کرده عزیز دردانه پدر!!😑😑

  • فریba

دوستی عازم کاناداست 

مجرد و از هفت دولت آزاد 

گفتم چه حسی داری؟ گفت هیجانی سرشار از استرس و شاید هم برعکس 

ولی حال خوبی ندارم میترسم.. 

دکتراش رو تو ایران تا مرز دفاع رفت ولی انقد اذیتش کردند بیخیالش شد و گفت من که دارم میرم دوباره بخونم چه منتم به اینا؟!!

.

.

.

یادمه با اقای همسر که اشنا شدم داشتم برا استرالیا اپلای میکردم.

بهش گفتم اگه اپلای کنم برم یا بعدا بخوام فرصت مطالعاتی برم ؟؟

گفت اگه بری دوباره برمیگردی!؟
گفتم نمیدونم... شاید برم و دیگه نیام؟!
گفت بالخره که یه روز برمیگردی دیگه؟!
گفتم خب عاره میام سر بزنم به خانواده و ... 
گفت باشه برو ولی زود زود برگرد 😊
.
.
و اینجوری شد که من خر شدم و هیچوقت نرفتم 😑😑😑
  • فریba

من اگر کسی یک کار ضروری و مهم داشته باشه و بیاد تلگرام بفرسته یا sms بده بهش جواب نمیدم!! شما هم نیز؟!

چون اصولا پیام دادن و چت کردن کار بسیار وقت گیریه!

یه دانشجو دارم دم دمای دفاعشه.. اولا sms میداد میدید دیر جوابشو میدم (مثلا یه روز بعد!!) عادت کرد زنگ بزنه!

یبار اشتباه کردم یه فایلی رو براش تلکرام کردم! انگار تازه فهمید عهههه تلکرام هم هست 

وقت و بی وقت تو تلگرام پیام میده و انتظار داره مسایل ریاضی رو بیایم تو چت بررسی کنیم یا عکس از تحلیلش میگیره میفرسته این درستع؟!

الان ده روزه که تو تلگرام پیام داده منم اصلا سین نکردم .. حالا دو روزه هی پیام میده خانم دکتر کجایین چرا جواب نمیدین!😒😒

حالا من هی میگم ایرانیا تنبلند باز بگین نه!!!!

  • فریba

دیروز با مرضیه در دانشگاه منتظر یکی از بجه ها بودیم.

دیدم یه چهره اشنایی اومد سمت ما و سلام احوالپرسی و رو به من حالتون خوبه خانم ... کار و بار خوب پیش میره.. حالا من هی میگم خدایاااا اینو من کجا دیدم چقدر اشناس چرا یادم نمیاد

حالا هی این با من حرف میزد منم منگ جوابشو میدادم!😕😕

وقتی رفت از مرضیه پرسیدم این کی بود؟؟

مرضیه با تعجب گفت واااا فاطمه بود دیگه!!!!😳😳

گفتم ای وااااااای چرا من انقد ذهنم تنبل شده الزایمر گرفتم اصلاااا یادم نیومد کیه وااای الان بنده خدا پیش خودش چی فکر میکنه 😯😯

مرضیه هم گفت اتفاقا منم تعجب کردم که چرا ایتطوری برخورد کردین 😁😁


منم فوری بهش زنگ زدم و کلی معذرت که ببخش تروخدااا من پیر شدم نشناختمت 😤😤


پی نوشت:

فاطمه یکی از بچه های مدیریت دانشگاهمونه که یه دو ماهی پیش ما کار کرد ولی خانوادش مخالف کار کردنش بودند و محبور شد انصراف بده. 😑

  • فریba

تا حالا شده تو یه شرایطی گیر کنید که جز خودتون هیچکسی نتونه بهتون کمک کنه؟؟؟ 😕😕😕 و خودتون هم ندونید چطوری به خودتون کمک کنید 😑😑

مجربان دستها بالا 😣😣

  • فریba

عاقا من هر چی فکرش رو میکنم ازدواج در این شرایط فجیع اقتصادی اصلا توجیهی نداره!

موندم یه پسر و دختر جوون چطوری تو این شرایط میخوان از پس خرج و مخارج زندکی بربیان!؟

یه پدر چطور میتونه جهزیه ابرومند برا دخترش بگیره؟؟؟ 

حساب کردم هیچیه هیچی نخواد بده کم کم باید 30 - 40 میلیون پیاده شه! اونم نقد الان که دیگه کسی قسطی فحش هم نمیده چه برسه جنس!!! 

یه پسر چطور میتونه خونه بخره یا از پس اجاره ها بربیاد!؟ 

جالب اینجاست که ترامپ از اونور دنیا یه پخی کرد!

اینجا ما همه افتادیم به جون هم و احتکار و گرونی و دزدی از جیب هم و ....! 

واقعا به این فکر کردید قبل از اینکه که هیچ خارجی ما رو به چیزی تهدید کنه ما اینجا خودمون حساب خودمون رو رسیدیم!؟

بعد به ما میکن نسل کوروش کبیر؟! 

به ماااا!؟ 

خدایی!؟ 



پی نوشت:

داشتم تو دیجی کالا میچرخیدم، یهو چشمم خورد به سرویس قابلمه جهزیه م! چیزی که من یکسال و نیم پیش خریده بودم 900 تومن الان قیمت زده بود 3 میلیون !!! از گرون جانی و گرون فروشی دیجی کالا بگذریم، ولی 8 تیکه قابلمه دونه ای چند آخه!؟؟؟ 


  • فریba

یک بخشی از عقب افتادگی کشورمون از خودمونه. بخش خیلی خیلی مهم و تاثیر گذازش!

ادعا میکنیم باهوش ترین ادمهای این کره خاکی هستیم به نظرم ما بهره هوشس بالایی تسبت به سایر ملتها نداریم فقط به این دلیل که خیلی تنبلیم همیشه دنبال راه میان بر میگردیم برای همین همیشه سریعترین و راحت ترین راهها رو پیدا میکنیم 😁


القصه

برای واحدی که کار میکنیم نیاز به همکار داشتیم 3 نفر! مهارتهای خاصی هم لازم نبود همون در حد معمول سواد و کامپیوتر و ادب و .... 

اطلاعیه زدیم و زیرش درج کردیم حقوق نمیدیم ولی شما متناسب با تلاش و پیشرفتتون پاداش دریافت میکنید از هزار تومن تا n هزار تومن!!!! 

387 نفر این پست رو لایک کردن تو پیج اینستا و 1.7 کا بازدید خورد تو تلگرام ولی فقط یک نفر اومد برای مصاحبه و پذیرش شد!

بعد همه میرن میگن کار نیست! جامعه ال و بل. 

حاضریم گشنگی بکشیم 

24 ساعته پای نت بگردیم و به زمین و زمان فخش بدیم 

بعد بگن این اجر رو بردار جاش ده تومن بگیر بگیم کیییییییی؟؟؟؟منننننننن؟؟؟؟میدونی من کی ام؟؟ مدرکم چیه؟؟؟

خواهر من.

برادر من 

کار هست ولی کار کن نیست!

جماعتی تنبل هستیم که حاضر نیستیم برای داشتن رفاه بالاتر یکم سختی بدیم به خودمون.

همه دنبال یک میزیم که بشینیم پشتش و پا رو پا بندازیم اخر ماه 4- 5 تومنم حداقل بیاد تو حسابمون!

بعله

از ماست که برماست!


پی نوشت:

با موبایل تایپ کردم غلط غلوطا رو ببخشایید 😆

  • فریba

چند روز پیش از دانشگاه برمیگشتم خونه که ناهار بخورم و برم شرکت.

دیدم تو باغچه جلوی خونه یه حسن یوسف گذاشتن. 

با خودم گفتم حتما همسایه اورده بیرون خاکی گلدونی چیزی عوض کنه!

رفتم خونه و بعد دو ساعت برگشتم دیدم عه هنور همونجاس! 

گفتم نکنه گذاشتنت سر راه گلدون قشنگم؟؟ فرصت رو غنیمت دیدم و گلدون رو بردم تو حیاط گذاشتم و رفتم. 

شب برگشتم خونه وقت نکردم بهش برسم. صبح رفتم بهش اب بدم دیدم واااای پر آفته! پشه های ریز سفید و سیاه کل گلدون رو گرفتن فهمیدم چرا این بیچاره رو گذاشتن بیرون. سریع رفتم یه محلول درست کردم و سر تا پای گل رو سمپاشی کردم و سطح خاکش رو هم. 

خبلی ناراحت شدم چون یه گل بزرگ و زیبا بود که اگر درست بهش میرسیدن این شکلی نمیشد.

چند روز متوالی سمپاشی کردم و برگهای مریضش رو جدا کردم. الان من یه حسن یوسف خوشگل و سالم دارم 😍😍😍


به این فکر کردم ما ادمها هم همینیم!

هر کسی تا زمانی که بهمون میتونه انرژی بده کنارمون نگهش میداریم! اما وقتی خسته س، بیحاله، مریضه، انرژی نداره و ... میذارمیش کنار!! 

اگر برم به همسایمون بگم گلت حالش خوب شده بیا ببر! قطعا با خوشحالی برمیگرده! مثل همه ما ادمها 😊😊

  • فریba

از دست دادن یکهویی عزیزانت خیلی سخته.

اینکه روزقبلش بگی بخندی و یا حتی ساعتی قبلش با هم حرف میزنین، صبحش دور هم صبوته خوردین و اون رفته از خونه بیرون و تو در فکر اینی شام چی درست کنی، رفته سفر و یساعت مونده برسه خونه زنگ میزنی میگه سفره رو بنداز اومدم... 

بعد یهوووو یهووووو .... یهو.... 

بهت میگن تمام اون خاطره ها، اون روزها، اینده قشنگ، رویاها، یهو همه چی تموم شد! 

رفت برای همیشه ... دیگه نداریش.. صداشو .. لبخندشو... جسمشو.. گرمای وجودشو... دیگه نداری!!!

خیلی سخته

خیلی خیلی سخته!

فکر کن بخشی از خودت .. وجودت یهو میره.. میمیره.. 

تو میمونی و جای خالی و یک عالمه بغض و تاریکی که بقیه زندگی رو بدون اون چیکار کنم😢


تو این مدت از این مرگهای یهویی زیاد دیدم.. مرگی که در کمتر از چند ساعت یک زندگی رو بهم میریزه طوری که به این راحتی نمیشه ارامش رو برگردوند.. 

فکر احمقانه ایه اگر بگم خیلی خیلی بهش فکر میکنم که اگر این اتفاق بیفته من چیکار کنم!!!! 

به نظرم هیچ مرگی سخت تر از مرگ فرزند و همسر نیست!

چون هر دو یه قسمت از زندگی ادمن که نمیشه ازشون بگذری و فراموششون کنی! همیشع جلوی چشمتن ... جای خالیشون همیشه هست...

.

.

دوست دارم بهش بگم نمیدونم کدوم قراره زودتر اون یکی رو بذاره بره.. اگر منم که هیچ.. ولی فکر کن که قراره تو باشی! اونوقت من میمیرم! 

پس انقدر خوب نباش! انقد منو دوست نداشته باش.. بذار یه جای خالی برای نگاه کردن و حسزت نخوردن وجود داشته باشه... همه زندگی منو از عشقت پر نکن من نمیتونم.. 

انقد منو دوست نداشته باش من سختمه.. نه ظرفیتش رو دارم نه تحملش رو .... 😑

  • فریba


موبایلم زنگ خورد مامان بود یکم حال احوال کردیم و از تایم تماسش و نحوه صحبتش فهمیدم یه خبری میخواد بده!

گفتم خب چه خبر؟ گفت هیچی خانم فلانی زنگ زد گفت اقای فلانی فوت کرده 😑

من مثل فنر از جا پریدم و جیغ زدم که چییییییی فووووت کردند؟؟؟ کی؟؟؟؟ چراااا؟؟؟ عهههههههه....

اقای فلانی از دوستان بسیار نزدیک پدر بود که بسیار سالم و قبراق و خوش مشرب و دوست داشتنی بود.

باور اینکه رفته زیر تیغ جراحی و بهوش نیومده خیلی سخت بود و باورنکردنی. 

خودمون رو رسوندیم منزلشون خیلی تو شوک بودیم همه. 

دو روز طول کشید دوست و اشنا دورهم جمع بشن برای مراسم تشییع. 

اولین بار بود برای مراسم یک شخص نزدیک میرفتم بهشت زهرا و از اول تا اخر شاهد جریان تحویل میت تا دفنش بودم. شرایط خیلی سختی بود حالا شاید جدا در موردش نوشتم 

مراسم کاملا با اونچه تو شهر ما طی میشه متفاوت بود. یک چرخه کاملا منظم و روتین از

 لحظه تحویل جسد تا لحظه خاکسپاری ... انگار نه انگار انچه اینجا میچرخه جسم یک ادم هست! 

قطعه ای که فامیل ما دفن شد تقرییا 70 درصدش هنوز خالی بود و ردیف قبرهای چند طبقه کنار هم بود طوریکه بابا اینا که میخواستن کمک کنن جنازه رو داخل قبر بذارن باید حواسشو میبود خودشون تو قبرهای خالی اینور اونور نیفتن!!!!


ما این هفته دوباره رفتیم بهشت زهرا سر خاک اون قطعه کاملا پر شده بود و شلوغ و پلوغ و جیغ و گریه و ... کلی هم جوون فوت کرده بودند .. سکته و خودکشی و تصادف و ... 😕😕

خانم و فرزندش بسیار بسیار وابسته بودند به پدر خانواده و ستون محکم خونه بود یجورایی. و از بعد رفتتش به شدت هنوز تو شوکن. با خانمش که صحبت میکردم میگفت فرییا جون درسته میریم سر خاک میایم و مراسم گرفتیم و ... ولی من هنوز باور نمیکنم اسمشو میبینم تو ذهنم نمیگنجه دیگه نیست. اخه چی شد یهو ... حالش خوب بود..

براش کتاب خریدم "روانشناسی دلتنگی" امیدوارم کمکش کنه ... 

واقعا سخته یکهو نیمی از زندگیت و شاید تمامش رو از دست بدی .. 

برای ارامش دلشون و همچنین دل بانو زیبا بروفه دعا کنید 😊🙏





  • فریba

خب اول بگم از تولدم که حدودا یکماه پیش بود

و اون روز من از صبحش هم رفته بودم نمایشگاه و بعدشم تا 8 شب جلسه داشتم و جلسه هم بسیار پر تنش بود طوری که اخرش من با داد زدن این جمله که "یا این مسئله امشب باید حل بشه یا من دیگه کار نمیکنمممممممم...." 😡😡 و البته این داد رو من وسط کوچه زدم وقتی همه داشتیم از شرکت میومدیم بیرون 😂😂 و با عصبانیت رفتم که برم خونه 😒

وقتی رسیدم در خونه تو ذهنم مرور میکردم که اره امشب برم زنگ بزنم و دعوا کنم و این چه وضعشه و اعصاب نمیذارن و .... و از پله ها میرفتم بالا و زنگ خونه رو زدم. 

اقای همسر مهربان و همیشه منتظر با یک دسته گل پشت در وایساده بودن و با یک استقباااال گررررم کلا هر چی تو ذهن من بود رو به کلی پاک کرد 😍😍😍

منم با هیجان پریدم گل رو گرفتم و جیغ و دست و هورا و تا رفتم لباسمو عوض کنم و دست و رو بشورم ، اقای همسر با یه کیک کاکایویی در قاب هال ظاهر شدند 😊😊

و البته یادش رفته بود شمع بخره 😆😆

تو این فاصله که داشتیم جشن تولد بازی میکردیم سرتیم زنگ زد که مثلا صحبت کنه مشکل رو حل کنیم منم که کلا یادم رفته بود که جریان چیه و چه دعوایی کردم و اینا تند تند صحبت کردم و قطع کردم 😁😁 البته ایشون بیخیال نشد و ساعت 11 دوباره زنگ زد تا حدودای 3 صبح حرررف زد حررررف زد حرررررررررف زد 😨😨

این بود خاطره جشن تبلد من 😊


الان میپرسین کادو چی گرفتم؟؟ همون دسته گل 😊 چون ما بهم قول دادیم زرت زرت کادو نهریم و هدیه در حد کتاب و گل و یه شام تو درکه و اینا باشه و مناسبتها فقط یادبودش برامون مهمه. بعله ما خعلی با کلاسیم 😆😆


  • فریba

حالا فکر میکنم از کجا شروع کنم و چی بگم 

خب میرم سراغ اتفاقاتی که منو کشوند به اینجا 

اتفاقات زیادی تو این مدت افتاد که تو تغییر شخصیت من خیلی تاثیر داشت 😊😊

اتفاقاتی که هم خوب بود و هم بد

تولد

مرگ 

شکست

موفقیت

و ....

😕😕

حالا دارم فکر میکنم از کجا شروع کنم 😑

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند