گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب
اقای همسر در اولین جلسه دیدار در دوران اشنایی با یک دسته گل بزرگ رز هلندی به استقبال اومد!!
منو میگی جشام اینجوووووری شد 😲😲😲😲 و بعدش اینجوری 😍😍😍😍
عاقا من یه کلمه گفتم من عاشق گلم و خیلی دوست دارم و ... دیگه هر دفعه یه دسته گل بزرگ در طرحها و رنگهای مختلف میومد به دیدار تا جایی که بهش گفتم میشه دیگه انقد گل نخرییییییی 😬😬😬
عقد کردن ما همانا و خرید دسته گل موکول شدن به سالگردهای ازدواج و تولد همان!!!
حالا هی من چپ و راست میگم هعییییی یادش بخیر یه زمانی یکی رابراه گل به دست میومد دیدنمون هعییییی.... 
منم تمام دسته گلها رو خشک کردم و نزدیک 3 ساله دارمشون 
میتونید پیشنهاد بدید چکارشون کنم 😁😁😁 
نگید بنداز دور سکته میکنم 😨😨😨
اینها نصفی از اون دسته گلها هستند بقیه شون بالای کمدن 😑😑

  • فریba

اومدم در مورد جشن تولد همسر بگم دیدم خیلی طولانیه حالش نبود! 😁

عاقا برعکس تصور همگان در مورد من، من خیلی ادم تنبلی ام 😊 اصن حال ندارم هیچکاری کنم و همیشه هم دقیقه نودی خااالصم 

ولی الان یجایی قرار گرفتم از تنبلی خودم حرررررررص میخورم 

میدونید چرا؟ چونکه الان تو یه مسیری قرار گرفتم که میدونم من رو به ارزوهام و انچه  تو رویاهام بود میرسونه و هر کی تندتر بره زودتر هم میرسه تازه!!!! ولی من با اینکه اینا رو میدونم و به یقین رسیدم ولی حااال ندارم تند تند برم .. اهسته و پیوسته میرم در حالیکا میشه تند و پیوسته هم رفت 😆😆

عاقا شما اگه حال دارید بیاید برید به ارزوهاتون برسید منم کم کم میرسم بهتوون 

یکی بیاد منو جمع کنه از کف زمین ببره سر جام حااال ندااارم 😄😄

  • فریba

امشب داشتم تو اینستا میچرخیدم.. 

یکی از دوستام تولدش رو جشن گرفته بود ویدئوش رو گذاشته بود، همسر جانش براش تو رستوران یه سورپرایز عالی در نظر گرفته بود و همه دوستا و فامیلا رو دعوت کرده بود و یهو این دوست ما از در میاد تو و همه هل هله و برف شادی و جیغ و .. 

دوست عزیز ما هم از همون دم در به گریه افتاد! 


من خیلی از این کارا خوشم میاد همش دوست دارم برای کسی یه کاری انجام بدم طرف ذوق مرگ شه 

اینا مواردیه که یا کسی من رو ذوق مرگ کرده یا من کسی رو ذوقوندم!! 


یه هفته از عقدمون گذشته بود و تولد اقای همسر بود (الان متوجه شدید که دو روز دیگه تولد اقای همسره!؟ حالا به من پیشنهاد بدید چه کنم!!! ))) منم صبحی که رفته بود سر کار رفتم خونه ش رو تر تمیز کردم و ناهار درست کردم و کادو گرفتم و کیک و گل و .. چیدم رو میز

همسر که رفت از در بیاد تو پریدم چشاشو گرفتم و گفتم مهمون داریم بگو کی!!! 

ایشونم دستپاچه شده بود هی میگفت کیه خب نکن زشته جلو مهمون :)))))))))) 

به زور دستامو برداشت و بساط تولد رو دید و کلی یجوری شد .. 

و با یه حسی گفت بعد 30 سال یکی تولدمو جشن گرفت و بهم تبریک گفت!!! آخی انقد دلم سوخت دیگه واسه همین از اون سال همیشه همسر جان رو با یه کیک و مراسم کوچولو خوشحال میکنم :)) 


یبار تولد هم خونه ایم رو جشن گرفتیم خودش خبر نداشت من کیکش رو گذاشته بودم تو جا کفشی متوجه نشه!! بعد در حالیکه اون یکی هم خونه ای رو سپردم دوستمونو سر گرم کنه یهو گفتم عههه صدا چی میاد از راه پله!؟؟ 

و رفتم یواشکی کیک رو اوردم بیرون از جعبه و شمعهاشو روشن کردم و پریدم تو خونه!! 

وای انقد خوشحااااال شد که نگووو 


یبار تولد پیرزن همسایه مون که یه خانوم تنها بود رو یهویی جشن گرفتیم و با کیک رفتیم در خونه ش رو زدیم .. 


من تولد برا این او اون زیاد کرفتم ولی فعلا همیناش تو ذهنم موند چون لحظه هاش رو دوست داشتم.. 


اما بگم از دو سورپرایز دوست داشتنی زندگی خودم: 

ارشد که بودم دقیقا روز تولدم کلاسی که قرار بود 6 تموم بشه ساعت 9و نیم تموم شد.. منم گوشیم همون ظهرش خاموش شده بود. 

حالا نگو هم اتاقی هام رفتن میوه و شیرینی خریدند و منتظرن من طبق معمول ساعت 6 بیام خوابگاه منو خوشحال کنند. من از همه جا بیخبر هم ساعت 10 شب اومدم خوابگاه خسته و کوفته!! 

وارد اتاق که شدم دیدم چراغ خاموشه.. روشن کردم دیدم عهههه روی میز خوراکی چیدن و کسی پیدا نیست!! 

یهو یه صدایی تو تاریکی گفت خب معلومه کجایی!؟ ما سه ساعته هی داریم پشت در سالن کشیک میدیم کی میای!؟ 

وای نگو بچه ها فکر کردند من ساعت 6 میام هی کشیک میدادن که منو یهویی سورپرایز کنن... 

منم فوری پریدم بوفه خوابگاه یکم خوراکی اینا خریدم و بروبچ رو صدا زدم اومدیم دور هم کلی خوش گذروندیم :) 


یبار دیگه ش هم بود که من درگیر پایان نامه بودم  وهمه کارام مونده بود.. 

رفته بودم خونه مامانم اینا که مثلا یه هفته بمونم کارامو انجام بدم خواهرزاده هام اومدن اونجا اتراق کردن حالا مگه میرفتن!؟؟ 

عصر بود دیدم نه تنها بچه ها نمیرن بلکه مامانشون هم اومدن و زنگ میزنن به این و اون که امشب بیاین اینجا دورهم باشیم!! منم با همه دعوا که مگه نمیبینید من درس دارم!! 

ساعت 8 اینا بود یه جشنواره بود تو شهرمون بهشون گفتم من خوصله خونه رو ندارم میرم جشنواره رو ببینم .. اونام گفتن خب باشه برو میایم دنبالت.. 

منم رفتم حدودای ساعت 11 شب برگشتم دیدم اووه همه ماشیناشون ردیف جلو خونه ما! 

رفتم تو و نشستم و عصبی که اینا چرا نمیرن نصف شبه من کار دارم .. که یهو خواهرم و برادرم و توله هاشون به کیک و شمع و فشفشه از اشپرخونه اومدن تو و دست و جیغ و هوراااا که تولدت مباااارک خاک تو سرت :)))))))))))))) 


وای خیلی خوبه اینکارا 

تا میتونید با اینکارای کوچیک بهم شادی بدید و خاطره ساز بشید

حیف که دیگه خیلی وقته کسی برای من از اینکارا نمیکنه 

ولی من خودم حس خوب بیشتری میگیرم از این اتفاقای کوچولو 

این هفته هم دارم فکر میکنم چجوری همسر رو حسابی عافلگیر کنم چیزی به ذهنم نمیرسه 

شما اگر پیشنهاد یا تجربه ای دارید استقبااااااااااال میکنممممممممممممممممممم


  • فریba

امروز رفتیم دیدن یکی از دوستان که به تازگی صاحب نی نی دوم شده . 

به نظر من وقتی یه بچه دنیا میاد باید گذاشت یکم از آب و گل در بیاد بعد رفت دیدنش. 

چیه اون اولا بچه زشت و زرد و کچل و چشاش هم که باز نمیشه و همش هم خواب! 

امشب ما رفتیم بعد یک ماه و نیم گذشت از تولد بچه، مامان و بابا سرحال، بچه چش و گوش باز، راحت میشد بغلش کنی بدون ترس از بالا اوردن!!! بچه س دیگه خب :))) 

من انقد با این بچه حال کردم عشق کردم چنان گرفته بودم تو بغلم انگار بچه خودمه! 

انصافا روش نمیشد زیادی قربون صدقه ش برم جلو بابا مامانش.. 

بعدش با همسر رفتیم بیرون فرحزاد یه گشتی زدیم.. 

اونحا هم پر بچه مچه ریز و درشت 

به همسر گفتم دلم بچه خواست :) 

ایشون هم نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت که هوسهای زودگذره فردا یادت میره! 

کفتم نخیر .. تا سال دیگه این موقع یا بچه داریم یا بچه میاریم ! 

گفت ایشالله.. فعلا همینی که زاییدی رو بزرگ کن ایشالله سراغ بعدیاش هم میریم :))) 


من همیشه گفتم و بازم میگم که بچه داشتن حس خیلی خوبیه به شرطی که فقط تو براش مادری کنی نه خاله و دده و پرستار و مهد و ... :)

  • فریba

اینو که نوشتم رفتم به البوم عکسهای عقد سر زدم :) 

بر عکس خیلیا که میگن صد بار عکسهای عقد و عروسیشون رو نگاه میکنند من زیاد علاقه ای ندارم بهشون نمیدونم جرا. 

شاید بخاطر اینکه خودم عکاس نبودم :)))))) 

این شبی که عکسهاش رو میذارم مثلا قرار بود شب خواستگاری رسمی باشه. 

یک بخشی از مراسم عقد و عروسی که من خیلی خیلی حرص خوردم این بود که اتفاقات و برنامه ها جوری پیش میرفت که اصلا قرار نبود تو برنامه باشه!!! و من یجوریایی تو عمل انجام شده قرار میگرفتم. 


ما همه صحبتهامون رو از قبل کرده بودیم و قرار بود اقای همسر اون شب با خانواده بصورت رسمی بیان خونه ما برای تعیین روز عقد و مهریه و ... 

ما خودمون بودیم و مهمون خاصی دعوت نکرده بودیم و ولی دیدیم خانواده همسر اومدن و عاقد هم باهاشونه!!! 

من تو اشپزخونه بودم که یهو خاله م انگار جن دیده باشه اومد گفت فریبا عاقد هم اوردند! 

من رو میگی میخواستم جیغ بزنم که عاقد برای چی... بعد گفتن که شاید برای اینکه اینجا صحبتها رسما ثبت بشه و دیگه فردا برای عقد دردسر نباشه و اینا زودتر کارا انجام بگیره مثلا!!!!!!!

ولی دیدم خیر مادر همسر اومدن که من دوست ندارم عقد تو محیط شلوغ باشه برای همین عافد اوردیم که امشب عقد کنیم دیگه فردا هم تو مراسم یه عقد سوری بگیرید. ما هم بیخبر!!!! 

حالا باز من امپرم زده بالا که اینهمه فردا شب مهمون دعوت کردیم پس برا چی! 

که دیگه گفتن ابروریزی راه ننداز دیگه کاریه که شده!!!! 

اینجوری بود که خواهرام و خاله هام سریع چسبیدن سفره عقد کوچولو درست کردن و مامان هم زنگ زد به چند تا از بزرگای دم دست فامیل که پاشین بیاین و خب به همشون که نمیرسید زنگ بزنه و بعدا شاکی شدن که چرا ما نبودیم!!! 

و اینجوری شد که یهویی ما عقد کردیم!!!!!!!!!!!! 


  • فریba

پس فردا سومین سالگرد اغاز همسفری من و اقای همسر هست. 

22 مرداد 

البته اصلش فرداست یعنی روز اصلی که من بله رسمی دادم 

ولی 22م تو دفترخونه ثبت شد. 

خیلی از زن و شوهرها این روز که میرسه کلی جشن و شادی و کیک و تدارک و مهمانی و ... 

ولی من از یک هفته قبل میرم تو فاز بررسی چند و چون زندگی مشترک و روزهای متاهلی و کم و زیادها و انتظارات و براورده ها و .. 

خلاصه همه انچه که به ادم قوت قلب میده برای محکم تر قدم برداشتن برای وارد شدن به یک سال دیگه برای همسفری... 


ولی واقعیتش رو بگم 

من اگر فرصتی دوباره پیدا کنم ازدواج نخواهم کرد :)

حس میکنم ازدواج با تمام خوبی هاش محدودیت هایی به ادم تحمیل میکنه که من ادم پذیرش این محدودیت ها به اختیار نیستم و الان بسیاریش رو به اجبار پذیرفتم :)))

شاید من جزو معدود متاهلانی باشم که دوران مجردی رو با تمام استرس ها و سختی هاش به دوران متاهلی با روزهای عشقولانه و ارامشی که داره ترجیح میدم..

و به بسیاری از دوستان مجردم این توصیه را میکنم که تا میتونید ازدواج نکنید ولی فکر میکنند از سر دلسوزی که مجردند اینو میگم درحالیکه من از سر دلسوزی که نمیدونند اونور پل چه خبره دارم بهشون میگم. 

ولی خب تا کسی خودش شرایط رو تجربه نکنه درک نمیکنه. 

در اثبات سخنانم همین بس که دوست مجردی که پارسال من دم ازدواج هی بهش میگفتم بدبخت شدی رفت و اون میخندید و میگفت نه بابا خیلی خوبه و چه خووبه و حس خوبیه و ... هفته پیش دردل میکرد و میگفت دختر نونت نبود آبت نبود شوهر کردنت چی بود :))))))))))))

شما چی فکر میکنید؟!


  • فریba

یه هفته ای هست برای راه اندازی کار نمایندگی اومدم ولایت 

عصرها یساعتی وقت میذاریم میریم سر مزینیم به دوست و اشنا 

به خاله ها و دایی ها و مادر بزرگ های خودمون و اقای همسر .. 

اولین سوالی که هر کی میپرسه خب طبیعتا اینه که اقای همسر خوبه؟! کجاست!؟ کی میاد!؟ 

و دومین سوال بی برو برگرد اینه که بچه ندارین!؟ سه نفر نشدین؟! زیاد نشدین؟! کی دیگه پس!! سنتون میره بالا!! 

من اوایل هر کی این سوال رو میپرسید تصمیم میگرفتم که قانعش کنم بچه دار شدن تو این شرایط کار عاقلانه ای نیست!!! 

ولی الان میخندم و میگم کم کم .. :))

دیگه طرف رنگ و رخش باز میشه که به به پس اینا تصمیم دارند بچه دار بشن سال دیگه زنبیل تو دست بچه بغل و ... 


نمیدونم واقعا کسایی که تو این اوضاع اقتصادی کشور که همه 8 شون گرو 9 شونه میگن بچه دار بشو به چی فکر میکنند!؟ 

بچه تربیت نمیخواد!؟ مراقبت نمیخواد!؟ ارامش نمیخواد!؟ خرج نداره!؟ 

بعد چرا میگن خدا خودش میرسونه؟

آخه خدا مگه واسه ما چیز خاصی رسوند که الان بگیم برای بچه مون میرسونه!؟؟ 

گفتن از تو حرکت از خدا برکت! 

نگفت از تو بچه از خدا خرج پوشک و شیرخشک!!! 


اینکه ادم در حد بخور و نمیر بخواد بچه ش رو بزرگ کنه دیگه اسمش زندگی نیست!! هنر نیست! 


نظر شما چیه!؟ 



  • فریba

دو سه ماه پیش بود تو دانشگاه یه اگهی چاپ عکس روی پیکس های یخچالی دیدم 

به آی دیش پیام دادم یه پسر 23- 24 ساله بود 

عکسها رو براش فرستادم گفت کیفیتش پایینه عکس بهتر بفرست. 

منم گفتم باشه و دیگه درگیر امتحان شدم و به کل یادم رفت.. 

بعد یکماه خودش پیام داد که خانوم از سفارشتون پشیمون شدین؟

گفتم واقعیتش نه و وقت نکردم و .. گفت من با همین عکسها تست کردم بد نشد میخواید امتحانی بزنم براتون اگر خوب نبود برندار! 

گفتم اوکیه بزن اگر خوب باشه من سفارش زیاد دارم .. 

عکسها رو زد و اتفاقا خوشکل هم شدند .. البته هنوز از نزدیک ندیدمشون چون دوستام تحویل گرفتند و اونا گفتند خیلی خوشگله :))) 

سر همین تحویل عکسها بیشتر با هم صحبت کردیم و بچه کجایی و تو دانشگاه ما چه میکنی و کلاس چندمی و .. یهو دیدیم عههه چه شهرامون بهم نزدیکه و یجورایی هم شهری حساب میشیم (یه 60 کیلومتر اونور تر حالا :)))

همین باعث شد که پول پیکسها رو نگیره ازم گفت دفعه بعد سفارش دادین یجا حساب میکنم.. 

.

.

گذشت مجددا یکماه بعد یعنی پریشب پیام داد و احوالپرسی که پیکسل نمیخواین؟ گفتم چرا اتفاقا زیاد .. 

یادم بود دفعه قبل از بیکاری مینالید که دنبال کار میگرده .. پرسیدم کار پیدا کردی؟ 

با خوشحالی گفت اره یه کاری اخر هفته ها تو رستوران پیدا کردم (فوق لیسانس دانشگاه دولتی یه رشته مهندسی هستند ایشون!!!!)

حسابی بهش تبریک گفتم و گفتم جای مورد علاقه من ! خیلی دوست دارم رستوران داشته باشم یه روز ...

از اینکه ساده و صادق گفت رستوران کار میکنم ازش خوشم اومد و اینکه گفت بررای اینکه مستقل باشه حاضره هر کاری بکنه و اهل کلاس نیست که بگه من فقط کار مرتبط با رشتم.. 

یه جرقه ای اومد تو ذهنم و گفتم وقت داری یجا پاره وقت کار کنی؟! 

مجددا چشاش برق زد و گفت عاره چرا که نه. 

گفتم خب اخر هفته یه قرار میذاریم میبینمت در موردش صحبت میکنیم .. اگر خدا بخواد شاید همکارمون شدی .. 

اونقدر خوشحال شد که گفت بی صبرانه منتظرم.. 

منم خیلی خوشحال شدم که یه بچه باحال پیدا کردم برای تیموون... 

یه بخشی از وعده هایی که به خودم دادم خدا بخواد داره عملی میشه .. 

انصافا دارم به قدرت غیر قابل توصیف تصورات ذهنی یا قشنگر بگم باور ذهنی پی میبرم! :)



  • فریba

دیروز با بچه ها تو پارک بودیم  نمیدونم چی شد یهو صحبت از جن و پری شد 
شکر خدا هممون پایه بودیم شروع کردیم به تعریف داستانهای مختلف 😄😄
من یهو یاد این داستان افتادم:
یادمه سال اخر کارشناسی خوابگاه بودیم. بچه های بلوک 1 شایعه کرده بودند بلوک 1 جن داره! اسمش کاوه است و بچه ها دیدنش و میاد وو اتاقشون و غذا میخوره و فلان ... 
ما هم که منشا این شایعه رو میشناختیم حسابی میخندیدیم.
یه شب تو اتاق نشسته بودیم حوالی ساعت 11 شب بود دیدم در اتاق رو زدند بانو پریسا منشا شایعه جن و پری دم در بود با من کار داشت. من و پریسا عضو کانونهای دانشگاه بودیم.
منو صدا کرد و گفت فرییا یه لحظه میای .. رفتم دم در و گعتم بفرما تو .. گفت ممنون واقعیتش یه کار خصوصی باهات داشتم گفتم اگر وقت داشته باشی یه سر بیای اتاقمون.
یکم تعارف معارف کردم و گفت من اتقمون تنهام بیای اونجا بهتره .. عاقا ما تا بریم اتاقش دلمون هزار راه رفت که پری چکار به من داره نکنه خواستگاری چیزی پیدا کرده (اون موقع همسر نداشتم خوووو 😆😆😆) خلاصه رفتم اتاقشون و دیدم وسط اتاق عین سفره شب یلدا کلی خوراکی و میوه و اجیل و اینا چیده و منتظر منه ... 😁
نشستم و یکم از این در اون در صحبت کردیم و بالاخره رفت سر اصل مطلب که آره واقعیتش فلانی از فلان دوستت خوشش اومده از من خواسته براش تحقیق کنم و من مطمین تر از تو پیدا نکردم گفتم دعوتت کنم یکم باهاش بیشتر اشنا بشم .. امر خیره و ..😑
یکم در مورد شخص مورد نظر صحبت کردیم و بحث کشید به چطوری اشنایی این دو تا و کانون و استاد و دانشگاه و .. نمیدونم چی شد که رفتیم سراغ کاوه!!! (جن خوابگاه 😁)
دیدم پریسا با آب و تاب داره از جن و پری میگه و کاوه رو توصیف میکنه که یه بچه جنه و اتفاقی دیدتش و الان باهاش رفت و امد داره میاد اتاقشون و اوووو ... 
منم که نمیتونستم جلو خندمو بگیرم سرم رو انداخته بودم پایین و حرفهاش رو تایید میکردم و به فکر سوژه ای بودم که میخواستم برم تو اتاق برای بچه ها تعریف کنم .. 
همینطوری تعریف در مورد جن ادامه داشت که یهو حس غریبی بهم دست داد و مجبور شدم سرم رو بگیرم بالا .. کهههههه......
.
.
واااای یا ابرفررررررض این دیگه کیهههههه 😨😨😨😨😨😨 
پریسا کووووو ...
وای خدا الان که دارم اینو مینویسم چشام از ترس پر اشک شده !!
سرم رو که اوردم بالا دیدم یکی دیگه رو بروم نشسته!! صدا صدای پریساس ولی یکی دیگه س!!
یا پیغمبر عجب غلطی کردم مسخرش کردم .. فکر کنم فهمید ... پریسا منو نخووووووور 😭😭😭
عاقا پری جنه داشت حرف میزد که من یهو پاشدم گفتم پری خیلی دیره من باید برم و نفهمیدم اون وقت شب (ساعت شده بود 3 نصف شب) جطوری خودمو رسوندم بلوک خودمون تو اون تاریکی... 
فقط یادمه دیگه جرات نمیکردم به پریسا نزدیک بشم همون از دور براش دست تکون میدادم 😅😅😅
الانم که بهش فکر میکنم قیافه پریسا یادم نیست ولی قیافه پری جن رو یادمه 😄😄

  • فریba

 

از دوستانی که اینجا رو میخونند کسی هست طراحی سایت بلد باشه عایا؟


  • فریba

اخرین امتحان دانشگاهی عمرم رو (البته تا فعلا) دادم رففففف

بعدش یه دو هفته رفتم تو کما 

هزار و یک فکر به سرم اومد 

به تمام سالهایی که درس خوندم و نتیجه ای که تا الان گرفتم..

به فرصتهایی که بخاطر درس بدست اوردم و بخاطر درس از دست دادم... 

به رویاها

به علاقه ها

به برنامه ها

کلی فکر کردم و نوشتم..

الان ذهنم پر از ایده س پر از فکره پر از برنامه س..

طراحی سایتم رو شروع کردم 

الان تو مرحله چیدمان محصولاتم 

بعد باید به فکر عکاسی باشم از محصولات 

بعد قرار داد با پشتیبانی محصولات

هنوز هزینه رو براورد نکردم جراتش هم ندارم نمیدونم چقدر سرمایه میخواد ولی خب ایده ایه که دارم و نمیخوام از دستش بدم.

به اسم سایتم فکر کردم و میرم عناوین مشابهش رو سرچ میکنم یوقت با سایت بدی تشابه اسمی پیدا نکنه  😆😆😆

الان مسئله خونه نمیذاره تمرکز کنم

ذهنم اشفته است

این هفته به کارم زیاد نرسیدم از هدفم موندم هر چند تا الان نصفشو رد کردم ولی هنوز نصفش مونده!!

این ماه میخوام به مرحله 3 برسم و باااید برسسسم✊✊✊


  • فریba
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۳۴
  • فریba

هفته پیش به صاحبونه زنگ زدیم که اقا نزدیک موعد تمدید اجاره س و ما (علیرغم میل باطنی مون) به دلیل شرایط وحشتناکی که الان برای همه در جریانه ناچاریم به تمدید کردن! 

ایشون هم گفت باشه بهتون خبر میدم که چقدر میخوام بکشم رو اجاره!! 

مروز زنگ زد و با کلی مقدمه چینی که عاقا خبر دارید که چقدر گرونه همه چی و چقدر دلار بالاست و چقدر اله و بله ، گفت من پول پیش نمیخوام و ولی اجاره 1700. یعنی یهو 450 کشید رو اجاره!!!! من نمیدونم بر اساس چه منطقی چنین حرفی زد.. ولی همسر هم خوب جوایش رو داد گفت بله وضعیت مملکت جوری شده که دیگه هر کی هرکاری دلش میخواد میکنه و کسی هم نمیتونه بگه چرا! 

ایشون هم گفت بله دیگه شما برید قیمتها رو ببینید متوجه میشید که اجاره خونه ها الان همینه و دیگه چاره ای نیست و شما بخوای جابجا بشی کلی پول کمیسیون باید بدی و جابجایی و خرابی وسایل خونه و خلاصه همون براتون در میاد! حالا باز تضمیم با شماست!

همسر هم گفت باشه حالا بهتون خبر میدیم. 

قطع کرد و گفت چه کنیم. گفتم بهش بگو غلط کردی که اجاره همه جا همینه .. مردک فلان و فلان .. یه دست اقلا رو سر خونه ت بکش بعد بیا اینقدر اجاره بخواه.. 

بهش بگو بیشتر از این رقمی که الان هستیم نمیتونیم شما اگر مستاجر خوب میخوای بمونیم اگر نه که چیزی که زیاده خونه!!! 

همسر هم اول سعی کرد من رو قانع کنه بهش گفتم امکان نداره این پول رو بابت این خونه بدم! با این پول میشه خونه بهتر گرفت .. مردک فلان فلان :))))

بعد زنگ زد و کفت عاقا راه نداره یکم تخفیف بدین ما تمدید کنیم؟ گفت چرا حالا شما چون خوب بودین و اینا من 50 بهتون تخفیف میدم :/// 

من از اونور داشتم میشنیدم خواستم داد بزنم مگه داری به کدا پول میدی حریص طماع فلان :)))

میدونید من از همون اول هم از صاحبخونه خوشم نیومد برای همین مدام بهش فحش میدادم که خیلی دندون گردی و پول پرسیتی و اینا ... 

خلاصه همسر گفت خیر ما نمیتوتیم و ایشون هم گفت که پول پیش تون اماده است دیگه پس دنبال خونه باشید. چون منم الان مشتری دارم برای خونه. گفتم عارههه بیاد خونه رو ببینه دستش میاد.. 


خلاصه ما هم سریع شال و کلاه کردیم پریدیم دنبال خونه . 

یکی دو تا خونه دیدیم اجاره شون همین بود و البته رهن بالاتر ولی دیگه خدایی می ارزید به پولی که داریم میدیم!!! 

دیگه منتظریم که فردا اوکی بدن ببینیم صاحبخونه حاضره یکم خونه رو نو نوار کنه یا نه .. 


ولی انصافا همه تفصیر ها رو نباید گردن دولت و مسئولین انداخت! 

بدبختی از گور خود ما مردم بلند میشه! 

خودمون دیگه به خودمون رحم نمیکنیم! 

طرف کلا 240 تومن تو ارزونی این خونه رو خریده میخواد کل پول خونه رو از تو اجاره ش در بیاره! بابا یه رحمی مروتی چیزی .. 

یکی هست کلا بساز بفروشه .. به میلیون میگه پول ادامس خرسی .. خب برادر دیگه 100 تومن 200 تومن برای تو پول نیست ولی برای امثال من تو ماه میتونه پول باشه! 

ولی رحم نداریم! 


دعا کنید هر چه زودتر بتونیم یه خونه خوب پیدا کنیم .. از پس اجاره ش بر بیایم .. بتونیم صاخبخونه بشیم .. 


من تو این ایام بیشتر از همیشه به اون بی مروتی که 100 میلیون پول ما رو تو چنگش گرفته عین خیالش هم نیست و ما نمیتونیم چیزی بهش بگیم فحششششش دااادممممممممممم دلم خنک میششششهههههه پاش بیفته دیگه تو این ایام میرم تو روش هم میگم یه رکعت نمازت قبول نیست ... پول سفر کربلا و حجت هم حروووومههههه .. حالا بیااااا :)))) 


  • فریba

بزرکترین اشتیاهی که من تو زندگیم مرتکب شدم انتظار داشتن بود!!! 

هر زمان و هر جا از هر کسی انتظار هر چیزی رو داشته باشی اونجا شکست خوردی! 

چون ادمها همیشه خودشون در اولویت اول زندگیشون هستند و اینکه توقع داشته باشیم یکجایی تو رو و نیاز تو رو اولویت قرار بدن توقع بیجاییه!

اینطوری که الان قریب به اتفاق ادمها تنهان و از مشکلات روحی رنج میبرن چون همه ماها داریم مثل هم عمل میکنیم. 

و بعد میگیم خب نباید چنین انتظاری داشته باشی!! 

اگر قرار باشه ادم همه جا خودش باشه که خدا اینهمه ادم رو کنار هم نمی افرید!

انگار ما و اطرافیانمون مثل در و دیوار هستیم که فقط باید کنار هم باشیم بدون هیچ انتظاری .. ! 

دوستی که موقع سختی و نیاز به دردت نخوره کلا به درد نمیخوره دیگه برای همون روزای شادی خوبه که اونجام هم تا دلت بخواد ادم هست دیگه  جای خالی کسی رو نمیبینی!
دوستی که وقت نداشته باشه دو کلمه باهات حرف بزنه! 
دو قدم باهات راه بیاد! 
دو ساعت برات وقت بذاره! 
یه گوشش رو بکنه در و یه گوشش رو بکنه دروازه ولی به هر جهت پای حرفهات بشینه!
خب حیف اسم دوست که بخوای رو این ادمها بذاری! 
واژه دوست واژه مقدسه نمیشه به این راحتی یدکش کشید!
خرابش نکنیم. 

:) 
  • فریba
اقای همسر اومده بود دنبالم از در خونه که بیرون رفتم یهو یه چهره اشنا دیدم که داره با همسر احوالپرسی میکنه!
همون دم در جا خوردم!
موندم برم نرم وایسم .. که یهو صدای بلند سلامش منو مجبور به تصمیم کرد. 
سلام کردم و حالشو پرسیدم .. اونم احوال بابا و مامان رو پرسید.. منم به سردی جواب دادم و زوری لبخند زدم و رفتم سمت ماشین .. پشت ماشین همسر ماشین دوستمو دیدم مسیرمو عوض کردم و رفتم سمت زهره و احوالپرسی در حالیکه فکرم جای دیگه بود..
دیدم از همسر خداحافظی کرد و رفت تو مغازه .. 
منم برگشتم و رفتم سوار ماشین بشم که دیدم از مغازه براپ دست تکون میده که بفرما بریم خونه .. 
مونده بودم! 
نه به اون شوری و شوری نه به این بی نمکی .. 
همسر گفت چرا اینجوری برخورد کردی!
گفتم واا چجوری برخورد کنم.. توقع داری قربون صدقه ش برم؟!
گفت حالا میون ادمها یکی پیدا شده از رفتار و کردارش پشیمون شده .. نزن تو ذوقش گناه داره .. خیلی تو فکر رفتم .. 
شب اومدم خونه برا خواهرم تعریف کردم .. اونم گفت اتفاقا پریشب تو احیا هم کلی منو تحویل گرفت و مدام پذیرایی کرد و مواظب بچه بود.. خندیدم و گفتم یادته شب محرم بهمون چای نداد 😁😁😐
گفت آره .. ولی دلم خیلی میسوزه براشون .. گناه دارن .. 
گفتم آره منم خیلی ناراحت شدم ... ولی آدم میمونه چکار کنه .. بعد اونهمه توهین و بی احترامی الان باید چه کرد .. 
دوباره گفتم خب اونیکه باید ببخشه من و تو نیستیم.. به نظرم حالا که پشیمون شدند ما نمک رو زخمشون نپاشیم بذاریم کمتر درد بکشن گناه دارن...
اما امان از جوانی و بی عقلی ... خدا همه رو به راه راست هدایت کنه!!
.
.
امشب این اتفاق باعث شد به خیلی از ادمهای زندگیم فکر کنم 
اونایی که خیلی تو زندگی بهشون مدیون هستم رو دعا کردم عاقبت به خیر بشن و تقدیرشون به بهترینها رقم بخوره.. 
و اونایی که نتونستم از ته دل ببخشم رو هم به یاد اوردم هر چند تعدادشون کمه اما دردشون عمیقه!
هنوز بعد سالها نتونستم ازشون بگذرم ... به زبان شاید اما اصل دله که باید ببخشه که خب هنوز نبخشیده😑
  • فریba

یه لیستی نوشتم از همه ادمهایی که میشناسم.. 

دوست و دشمن 

دور و نزدیک 

فامیل و غریبه 

به همشون امتیاز دادم .. امتیازهای مختلف.. 

تو یه سری هاشون بدون اینکه فکر کنم دادم 10 یعنی خیلیییییییی عاالی! و به یه سری ها دادم 2 .. 1..!! 

 عدد 10 هام زیاد بودند! به ظاهر خوب بود ولی در باطن حس میکردم زیادی خوش بینانه امتیاز دادم!! 

بهشون پیام دادم و کار جدیدم رو بهشون معرفی کردم  و ادرس کانال و گروه رو دادم ..

... 

از اون همه عدد 10 اگر چندتاشون به من تبریک گفته باشن و گفته باشن خیلی عالیه موفق باشی و جوین شده باشند خوبه...!؟؟ :) 


.

.

امتیازها رو از نو نوشتم!! :) 


  • فریba

یه دوستی دارم.. البته دوست که چه عرض کنم من زیادی روش حساب کرده بودم ولی وقتی فهمیدم از اوناییه که تو روت میخنده و از پشت خنجر میزنه دیگه فاصله م رو باهاش حفظ کردم 😉

چند وقت پیش که صحبت شرکتی که نمایندگی محصولاتش رو گرفتیم شد، یهو عین ...!! پابرهنه پرید وسط و گفت واااای خیلی بی کیفیتن! اصلا خوب نیست... من خیلی خرید ازشون دریغ از یه درصد اثر و تغییر! منم که خیلی دوست داشتم بزنم تو دهنش گفتم اتفاقا من تا از یه چیزی مطمین نشم سراغش نمیرم اعتبار و سرمایه بذارم!!!

خلاصه خدا رو شکر تو اون جمع کسی به حرفهاش گوش نداد و همه ازم پرسیدن چی هست و ایناا...

گذشت و یه هفته پیش یهو دیدم تو کانال محصولات اوریفلم اددم کرده!!

بلافاصله پیام داد سلام فریبا جووون چطوری عزیزززم خووبی 

من نمایندگی اوریفیلم گرفتم تو گروه اددت کردم دوست نداشتی لفت بده ولی محصولاتش خیلی خوبه و اله و بله و جیمبله!!!

عاقا هی رفتم بگم رووووت رو برررم هعی ی ی ی 

رفتم بگم عهههه اتفاقا من استفاده کردم خیلیییی افتضاح بودن و ... 😒😒


ولی بخاطر شخصیتی که تو کلاسامون بهمون یاد دادند بهش تبریک گفتم و گفتم در اولین فرصت میام حضوری محصولاتو رو میبینم اتفاقا به فلان و فلان کرم احتیاج دارم بهم معرفی کن 😏😏

خلاصه از اون روز هر روز پیام میده قربون صدقه میره!!!

عاقا خب یه ذره یواشتر رنگ عوض کنید آدم نفهمه خر حسابش کردید دور از جونم والا!!😁😁😁


  • فریba

من خیلی وقته از دین برگشته شدم و اعتقادی به روزه ندارم!! نه اینکه کافر مطلق باشم هااا یه وقتهای دوست دارم حس و حالشو و میگیرم ولی کل ماه رو نه انصافا! تموم میشم!! 

هر چند ما روزه ندارها کارمون خیلی سخت تره! خب وقتی روزه ای دیگه نه باید بنوشی و بخوری گشنه ت هم بشه بالاخره میدونی باید تا افطار صبر کنی! اما امثال من روزه ندار همش دنبال یه فرصتند بتونند یه قلپ آبی یه لقمه غذایی چیزی بخورند والا وقت نمیشه هر لحظه منتظری یکی بیاد خفتت کنه بگه چرا داری روزه خواری میکنی!!! اینه که از صبح که از خونه میزنیم بیرون تا دم افطار که میایم خونه گشنه ایم و تشنه! زجرش رو میکشیم ولی ثوابش رو نمیبریم :) 

امروز که میخواستم برم شرکت از اونطرف هم میخواستم برم کلاس ساعت 9 شب برگردم! با خودم گفتم خب اونجا که رییس از وجناتش مشخصه ادم مذهبی ایه معلومه که روزه میگیره! نهایتا دو تا بادوم و پسته بتونم تو جیبم بذارم یواشکی بقورتم! دیگه ناهار ماهار اینا که تعطیله دیگه.. این بود که نشستم مفصل صبونه خوردم و رفتم شرکت.

رسیدم شرکت بسی شلووغ بود.. دیدم به به! اینجا انگار ماه رمضون نیومده! بساط چای و صبحانه روی میز پهنه! 

یهو من رو دیدن همه لقمه تو گلوشون موند! نمیدونستند قورت بدن پس بدن چه کنند! 

خندیدم و گفتم مهندس اینجا هلال ماه رو رویت نکردین هنوز!؟ 

خندیدن و گفتند خدای ما خیلی مهربونه کاری باهامون نداره :))) 

بچه های تیم پروژه از سفر کاری برگشته بودند صافتقیم اومده بودند شرکت برای همین به جز همون رییس مذهبی هیشکی روزه نبود! 

رییس هم نیومده بود ادا بازی دربیاره که نه و ماه رمضونه و نباید چیزی بخورید و فلان! 

صبونه مفصل خوردند.. سماور روشن بود تا غروب .. وسط ظهر ناهار هم تازه سفارش دادند و دورهمی نوش جان کردند! 

رییس هم هی میومد تیکه بارشون میکرد که ای روزه خواران ای از دین برگشتگان ای ... :))



یادمه اون شرکت قبلی لعنه الله علیه که کار میکردم روز قبل ماه رمضون آب سرد کن رو از برق میکشیدند و آبش رو خالی میکردند.. در آبدارخونه رو هم قفل میکردند! 

جالب اینجا بود که از اون جمع 50 نفری به زور اگر 5 نفر روزه بودند! حتی خود رییس که صدای الله اکبر نمازش دو تا ساختمون رو برمیداشت به علت بیماری روزه نبود به همین دلیل صبحها خیلی دیر میومد و ساعت 2 هم بدو میرفت !!! 

ولی همه کارمندای بدبخت مجبور بودند از ساعت 8 و بعضی از 7 تا 4 و 5 بعد از ظهر اونجا از تشنگی و گشنگی له له بزنند چرا که اقای رییس خوشش نمیومد کسی تو محیط کارش روزه خواری کنه!!!!!!! اینجوری بود که تو کمدها پر بود از بطری اب و پسته و بیسکویتت و نون پنیر و ...!! ولی چه فایده زهرمارت میشد وقتی میخواستی بخوری!! 


پ.ن1: اگر بتونیم درک کنیم در ماه مبارک رمضان عده ای روزه دارند نه عده ای روزه خوار چقدر خوب میشد!!!!! 

پ.ن2: به جای تمرین نیاشامیدن و نخوردن، تمرین کنیم دروغ نگیم، غیبت نکنیم، تهمت نزنیم، تو کار کسی سرک نکشیم، حق کسی رو پایمال نکنیم، نون کسی رو نبریم، خلاصه خیلی "ن" های دیگه هست که میشه تو ماه رمضون تمرین کرد !

  • فریba

عاقا درسته میگن آرزو بر جوانان عیب نیست و 

جاه طلبی و رویا پردازی خیلی خوبه و اثر جذب داره و به ادم کمک میکنه به خواسته هاش برسه و ... 

ولی خب اینکه ادم سر جاش بشینه و مدام به آرزوهاش فکر کنه و تو جمع دوستاش قمپز در کنه که من الم و بلم ! خب یکی دو ماه اولش خوبه! بعدش که دیگه همه متوجه میشن تو با این تلاش و اراده تا سر کوچه تون هم نمیرسی چه رسد جایگاه فلان...! بعد میشی فان مجالس دورهمی !! درسته به روت نمیارن ولی تو دلشون حسابی بهت میخندند! :)))))))))


القصه 

یه دوستی داریم تو همین شرکت جدیده، از بد روزگار تو تیم ماست.. این بنده خدا راست و دروغش رو من نمیدونم از اونجایی که من تا چیزی بهم ثابت نشه باور نمیکنم هیچکدوم از حرفهاش رو باور نکردم از روز اول .. اینکه یه جزیره تو فلان کشور داره یا وارد کننده فلان ماشین بوده و اینکه 5 میلیارد سرمایه  داشته دولت خورده و فلان .. به نظرم خالی بندیه چون یکی با این همه سرمایه باید یه پرستیژی یه قیافه ای یه فرهنگی چیزی خلاصه از یجاش دربیاد بالاخره!!! حالا کار نداریم .. 

یه بنده خدایی هست تو شرکت ما یه جوری عشق همه ماست از بس خوبه این بشر! از هر لحاظ که بگی .. درامد عاااالی غیر قابل تصور! زندگی لوکس یه چیزی بالاتر.! اخلاق اصلا نگم براتون .. سلیقه اووووف... مرام و معرفت و منش و اصلا یه انسان به تمام معنا از تمام لحاظها! یعنی یه لحظه خنده از رو لبای این ادم کنار نمیره .. همه رو هم میشناسه.. از در شرکت که میاد تو با همه دست میده میگه میخنده ... از اون ادمهاییه که این سری قبل وقتی ماشین 1 میلیاردی خرید همه از ته دل ذووووقش رو کردند و گفتند واااای مبارکت باشه عشششق جاناااا.. کسی نگفت حرومت باشه یا کوفت بخوری یا بمیری ابشالا (از این جملاتی که ما وقتی چشم نداریم یکی به جایی یا چیزی برسه میکیم :)) 

از بس که خوبه این ادم! 


حالا این دو تا رو گفتم که بگم این آقای قمپز درکن ما چپ میره راست میاد میگه من اینو میگیرم! منظورش ازدواج نیست ها! منظورش جایگاهشه! یعنی میگه من تا سه چهار سال دیگه اینو میزنم کنار و خودم میشینم جاش و درامدم ال میشه و فلان چیز رو میخرم و شرکت رو فلان میکنم و ... 


ما هم هی میگم آفرین آفرین تو میتونی .. و زیر زیر میخندیم که دووووغتوووو بنووووش بااااوووو!!! تو لطفا ماشین 8 میلیونیت رو عوض کن یه مدل بالاترش رو بخر .. اونوقت ایشالله بهتر از ایشون هم میتونی بخری .. والا..

حالا گیریم درامدت رسید بعد صد سال! اخلاق گندتو چیکار میکنی خپل؟؟ :)))))))


اینا رو گفتم که اینو بگم

در مورد خودتون چیزی رو بگید که هستید! 

یا حداقل چیزی رو که میگید سعی کنید باااشید! مردم میفهمن کم کم ضایع میشین :))) 

  • فریba

دوستان وبلاگ و کامنتاتونو با گوشی میخونم ولی سحتمه جواب بدم

سر فزصت. 

  • فریba

تمام دلخوشی مت این رورها

این و اینا😊😊

  • فریba

طاقت نیاوردم خونه بمونم.. با اینکه میدونستم خیلی سخته صبح تا شب تنها و از همه مهمتر ناتوان تو خونه موندن ولی واقعیتش روم نمیشد دیگه این همه زحمت بدم به مامان بابام 

خیلی سختشون بود بخوان مدام حواسشون به من باشه 

این بود که پامو کردم تو یه کفش که میخوام برم خونه خودم. 

اقای همسر هم هی اصرار که میخوای بیای چیکار! تنها تو خونه من نگرانت میشم صبح تا شب 

منم گفتم میخوام ببینم اگر پس فردا علیل افتادم یه گوشه خونه تحملم میکنی یا نه! :/ اینده نگری رو دارید!!!! 

 

اومدم خونه میتونستم راه برم ولی آروم 

هیچی نمیتونم بلند کنم 

حتی ظرف هم نباید بشورم 

بخوام بخوابم باید یکی بیاد پتو بندازه روم 

صبح باید یکی کمکم کنه از جام بلند بشم وگرنه عین هواپیما کلی باید زور بزنم و موقعیت یابی کنم تا بتونم پاشم اونم با کلی جیغ و داد! 

 

دیروز میخواستم یه سرو سامونی به خونه بدم 

ولی نشیته بودم سر جام و سه تا بالش هم پشتم به ردیف و دستور میدادم به آقای همسر 

اینو بذار اونجا 

اونو بیار پائین 

کی گفته اون جاش اونجاس؟ بیارش اینور 

این گلدونه رو ببر پشت پنجره 

اینجا رو یه جارو بکش 

دستشویی رو جواهر نمک ریختی؟ 

 

وسط این دستور دادنها یهو زدم زیر گریه!! 

دیوونه شدم رسما! 

 

 

این متن رو سه روزه دارم تایپ میکنم‍!! 

 

 

  • فریba

رفتیم یه دوری تو میدون بزنیم و بهره ای از چهارشنبه سوری ببریم انقدر ترقه زیر پامون انداختند فرار رو بر قرار ترجیح دادیم!
تو مسیر برگشتنی با دختر خانمی که همسایه طبقه بالایی ما هستند بهم رسیدیم 

همینطور خوش و بش کنان اومدیم در خونه 

ماشین شون رو دیدیم که جلوی در پارکه 

همسر جان گفت کاش شما ماشینت رو بیاری تو امشب خیلی خطرناکه 

ایشون که انگار منتظر چنین پیشنهادی بود گفت اتفاقا میخواستم بیام ازتون خواهش کنم اجازه بدین ماشینمون رو بیاریم تو خیلی نگران بودم. 

ولی خب روم نمیشد.. 

منم گفتم نه بابا رو چیه .. امشب خطر داره .. بذار پارکینگ رو باز کنیم بیار تو ماشینت رو . 

در این لحظه یهو ایشون مکث کرد و گفت:

فقط یه چیزی من صبح زود میخوام برم سرکار.. مزاحم شما نشم برای باز کردن در پارکینک؟

با تعجب پرسیدیم صبح زود یعنی چه ساعتی؟

گفت ساعت 8:30 - 9 اینا!! 

من و همسر یه نگاهی به هم کردیم و من گفتم نه نگران نباشید من اون ساعت بیدارم! 



پی نوشت:

ما تو این اپارتمان حق دو تا پارکینگ داریم ! و دو تا از واحدها پارکینگ ندارند!! علتش هم اینه که پارکینگ دومی مزاحم هست :) 

خدا رو شکر یکی دیگه هم صبح زود رو معنا کرد و من متوجه شدم فقط برای من این ساعت زود نیست!! والا من هر وقت میگم صبح زود ساعت 11 همه میخندن!! :)))

  • فریba
من جاهای زیادی کار کردم و نتونستم به هزار و یک دلیل دوام بیارم 
که مهمترین دلیلش عدم تعهد و حمایت و بی توجهی بالادستی ها بوده چون من شخصا ادمی هستم که شرایط معنوی کاری برام خیلی مهمتر از شرایط مادی هست. 
و متاسفانه خیلی جاها همین شرایط معنوی محدود رو نتونستند فراهم کنند! 

تو این گروهی که تازه بهشون پیوستم .. تعدادی از بچه ها هستند که روحیه کار تیمی شون به شدددددت بالاست. 

رئیس سازمان هر هفته جلسه با بچه ها میگذاره و در مورد موفقیت و تجربه ها و خطاهای احتمالی تو کار و .. توضیح میده 
بی مزد و منت 
البته مزدش رو در اینده میگیره از تلاشی که بچه ها تو سازمان میکنند و موفقیتی که حاصل میشه که مسلما رئیس سودش رو خواهد برد
ولی ندیدم کسی رو وقتی که کسی بخواد از سازمانش بره به هر دلیلی چه شخصی چه کاری، بره باهاش صحبت کنه و کمکش کنه که مشکلش رفع بشه تا سازمان رو ترک نکنه!!! بلکه میاد بهش میگه خب به سلامت!!! چیزی که زیاده نیروی کار!!! 
ولی اینجا معتقدند هر کسی جایگاهی داره و ما نباید بذاریم کسی جایگاهش رو از دست بده و بااااید به هم کمک کنیم تا بتونند راه موفقیت رو پیدا کنند! 

من اولین جلسه ای که سر کلاسش حاضر شدم میتونم بگم مهمترین اتفاق زندگیم رخ داد و اون تغییر نگرشم به زندگی و اینده و خودم و اهدافم بود!!! 
من محسور صحبتهای رئیس شده بودم و مدام میگفتم چقدر قشنگ داره زندگی من رو توصیف میکنه! و چقدر ساده داره نکات موفقیت رو برای ما توضیح میده! 
نکاتی که هییییییچ وقت بهش توجه نکرده بودم!!!

من هر یکشنبه منتظر یه درس بزرگ هستم.. درسی که از این ادم میگیرم.. 
و این ادم و صحبتهاش نقطه عطف زندگی من بود! 

دیشب مدیرمون بعد کلاس یواشکی یه ندا داد که برید کافی شاپ کنار شرکت یه میز بگیرید جلسه داریم. 
گفتم من و شما و خانم فلانی؟
گفت بله ما سه تا با رئیس جلسه داریم! 

اوووووووووووووووووووووووووو وه! باورم نمیشد یه جلسه خصوصی ؟؟؟؟ 
گفت اره ازش خواهش کردم یه ساعتی وقت بذاره و بیاد باهامون صحبت کنه شما هم فکر کنید هر سوالی به ذهنتون میرسه بپرسید.. فقط سریع باشید!!! 

یکساعت با هم صحبت کردیم. 
من اصلا متوجه گذر زمان نشدم.. مثل تمام مدتی که سر کلاساشون هستم.. 

چطور یه ادم میتونه انقدر خوب باشه!! چرا نیومد بگه به من چه! چرا نیومد بگه تو نباشی یکی دیگه! چرا نیومد بگه خب اینکاره نیستی دیگه خانوم برو کنار باد بیاد!!! 

من چقدر به این ادم مدیونم .. چقدرررر .. 

حیف اسلام دست و پامون رو بسته بود وگرنه همونجا محکم بغلش میکردم و میگفتم تو نمیدونی با زندگی من چه کردی!! تو نمیدوووووووووووووونی!!! 


رئیس ما یه کارخونه داره!
یه کارخونه آدم سازی !! 
اونی که تو این سیستم با همه سختی هاش کنار بیاد و بتونه خودش رو بالا بکشه یه ادم همیشه موفق خواهد بود :) 

  • فریba

این روزها به شدت کار دارم 
همش در حال دویدنم 
از خونه به شرکت 
از شرکت به کلاس 
از کلاس به پاتوق 
از پاتوق کله تو تلگرام و حضور در جلسات و کلاسهای تلگرامی! 
دلم برای این روزام تنگ شده بود 
روزهایی که زمان کم میاوردم و دیر میخوابیدم و زود بیدار میشدم و ولی انرژی ام تموم نمیشد! 
و باز هم میدویدم و میدویدم 
دلم خیلی برای این روزها تنگ شده بود 
روزهایی که از هر ثانیه و هر لحظه ش دارم استفاده میکنم 
در اون حد که تو مترو و تو اتوبوس و حتی مسیرهای خلوتی که پیاده میرم کتاب میخونم که زمان از دست ندم!!
اووووه چه ادم فرهیخته ای شده ام من :)) 
باورم نمیشد اونقدر شیفته این کتابها بشم که حتی موقعی که زود میرسم شرکت و میبینم هنوز کسی نیومده در رو باز کنه همونجا پشت در شرکت رو زمین میشینم و کتاب میخونم!!! 
عههههههههههه اونم کی منننننننننننننن!!! 

امشب ساعت 5 از شرکت اومدم خونه .. واقعا خسته بودم و حس کلاس نبود 
از طرفی باید یه گزارشی رو فردا حتما به شرکت تحویل بدم چون برای جلسه میخوان. 
ناهار نخورده بودم.. سریع غذا رو گذاشتم گرم بشه 
و چسبیدم به یک عالمه ظرفی که از روز قبل مونده بود
سریع ظرفها رو شستم و ناهارمو خوردم 
تمام وسایل آشپزخونه رو ریختم بیرون و شروع کردم به سابیدن همه جا 
از در و دیوار و پنجره بگیر تا کابینت و قفسه ها و شلف ها و حتی در شیشه ترشی ها!!!! 
تاااااااااااا الان که ساعت نزدیک یکه کارم همین بود.. 
هر از گاهی همسر رو صدا میزدم که بیا این رو بده من
اینو جابجا کن 
اینو بشور بده .. 

تو همین خونه فسقل مون تا حالا 33 بار تغییر دکوراسیون دادیم :)))
امشب بار 34م بود که جای میز ناهاخوری دو نفره و اون مبل تک نفره مزاحم رو جابجا میکردیم 
 جای فعلی میز ناهار خوری بسی مناسب استتتت 
عکسشو میذارم بعدااا

من برم سر گزارش 
فردا هم تا 7 شب کلاس دارم 
بعدشم باید همسر رو ببرم خرید!!! تا من نباشم عمرا چیزی نمیخره !!! ای بابااااا 
  • فریba

همه ی ما تو دلمون پر از آرزو و خواسته های دست یافتنی و یا حتی به تصور خودمون دست نیافتنیه! 

مثلا دوست داریم مدیر فلان شرکت باشیم 

دوست داریم فلان ماشین رو داشته باشیم 

دوست داریم یه خونه داشته باشیم که پنجره هاش رو به یه جنکل و یا دشت پر از گل و سبزه باز بشه 

دوست داریم کنار دریا خونه داشته باشیم 

دوست داریم بریم دور دنیا بگردیم 

دوست داریم وسط یه جزیره یه ماه زندگی کنیم 

دوست داریم یه نویسنده بزرگ بشیم 

دوست داریم یه کافی شاپ داشته باشیم مال خودمون و ادمهای از جنس خودمون 

دوست داریم .. دوست داریم .. دوست داریم.. 

خیلی چیزا رو دوست داریم داشته باشیم.. 


سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که 

آیا ما لیاقت این چیزایی رو که آرزوش رو داریم؟؟ 

آیا ارزش ما همین جایگاهی هست که الان داریم و یا نه ما باید بالاتر از اینی باشیم که الان هستیم؟ 

اگر ارزش ما همینه که خب پس چرا به چیزای بالاتر فکر میکنیم و آرزو میکنیم!؟ 

و اگر ارزش ما این نیست! پس چرا برای رسیدن به جایگاه واقعیمون تلاش نمیکنیم؟! 

و اگر هم داریم تلاش میکنیم آیا تلاش ما متناسب با اون اهداف و ارزوهامون هست و یا فقط دل خودمون رو داریم خوش میکنیم!؟ 




بازم فکر کنیم! 

  • فریba

تو پست قبل پرسیدم که اگر روزی برسه که ما دیگه هیچ آرزویی نداشته باشیم چه اتفاقی میفته! 

من خودم وقتی به این سوال فکر کردم و اوون روز رو تصور کردم حس کردم اون روز، روز مرگ منه! 

آرزو یعنی امید به اینده یعنی امید به زندگی 

وقتی آرزو میکنی و چشماتو میبندی و تو رویاهات سیر میکنی یعنی امید داری که یه جای تو زندگیت این رویا رو تو واقعیت ببینی و لمسش کنی! 

و همین یعنی امید! 

حالا فکر کن روزی برسه بدونی همین کار رو هم نمیتونی بکنی!! 

وحشتناکه به نظر من! 

  • فریba

اگر امروز همه آرزوهات رو از دست بدی چی میشه؟!







بهش فکر کنید!

  • فریba
گفتم که تازگیا با یه جمعی اشنا شدم که خیلی با حالن. 
از طریق این دوستان با یه شخصیتی اشنا شدم که میتونم به معنای واقعی بگم جزو تاثیر گذارترین ادمهای زندگی من بود! 
به این صورت که دو بار که باهاش صحبت کردم زندگی من عوض شد! 
دیدگاه من نسبت به خودم و زندگیم و ایندم عوض شد! 
و من هر روز خدا رو شکر میکنم که مسیر زندگی من رو به این سمت تغییر داد! 
گاهی حس میکنم من زیادی تو جو رفتم 
اما وقتی به بچه های این گروه فکر میکنم.. به کراس فکر میکنم و زندگی اون رو تو سه سال پیش تصور میکنم که تقریبا تو وضعیت من بود و چه بسا بدتر، مطمئن میشم که اشتباه نیومدم! و راه من همینجاست.. 

صحبت با این شخصیت یک توانایی و نگرشی به من داد که بتونم گامهای محکم و استوار و سراسر امید و نور به اینده بردارم! 
قبلنا به همه ارزوهام و رویاهام با حسرت نگاه میکردم.. 
ولی الان به همشون زمان دادم 
میگم به زودی نوبتت میرسه.. 

یک قدرتی به من داد که نمیتونم و نمیشه دیگه برام معنی نداره! 
همه چیز برام شدن داره .. دیگه هیچی برام ارزو نیست و فقط یک هدفه که باید برای رسیدن بهش تلاش کنم.. 

و خدا رو بابت اینکه من رو تو این مسیر قرار داد شاکرم شاکرم شاکرم.. 


  • فریba

منزل یکی از دوستان دعوتیم. 

قرار شد هدیه براشون گل ببریم. 

به همسر میگم این همه گل داریم خونه یکیشون رو ببریم دیگه بخاطر یه گلدون اینهمه راه نریم باغ گل. 

میگن نه اینا مال خودمونه به اینجا عادت دارن! 

رفتیم یه گلدون خریدیم اومدیم به سلیقه خودم کلی تزیینش هم کردیم تازه 

حالا اقای همسر گیر دادن که نه این خیلی خوشگله و حیفه ببریم خونه اونا.. بیا یکی از همین گلهای خودمون رو براشون ببریم این بمونه :/ 

البته حیف از این نظر میگن که اونا حال و حوصله گل ندارن و این گل به این زیبایی حیف میشه .. بهتره یه گل مقاومتر ببریم این گناه داره!! 

حالا دو سه تا گلدون رو گذاشتیم کنار هم داریم تصمیم میگیریم که الان کدوما رو ببریم اونجا :/ 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند