گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

گاه نوشته های یک فریبا

روزانه نوشت های یک گونه خاص از فریباسانان!!

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
محبوب ترین مطالب

یه مدتیه جواب هیچ تلفنی رو نمیدم!

و همچنین جواب اسمس!

البته نه هیچ هیچ ها، تعدادشون محدوده کسائی که پاسخگوشون هستم، یا جزو عزیزانن یا جزو همکاران!!

به غیر از این دو جواب بقیه رو نمیدم، مهم نیست برام چیکارم دارن که اینقده زنگ میزنن، یا اسمس میدن، نگرانمن، چی فکر میکنن در موردم ، اصلا برام مهم نیست.

تصمیم گرفتم اصلا یه مدت گوشیم رو خاموش کنم!

تو عید که گوشیم رو خاموش کردم خیلی خوب بود. هر چند بعدش کلی از همه فحش خوردم ولی حس خوبی بود. خیلی راحت بودم.

یکی دو هفته دیگه که از خوابگاه رفتم اولین کاری که میکنم همینه، گوشیم رو خاموش میکنم شاید تمام تابستون و شاید هم بیشتر.

با هر کسی کار داشته باشم خودم بهش زنگ میزنم، دلم برای هر کی تنگ شد خودم میرم سراغش، حال هر کسی رو خودم میپرسم، اینطوری خیلی بهتره!

هوم؟

 

  • فریba

فوتبالدوست یا فوتبالیست

 عزیزحتی یک پاسخ هم سرنوشت ساز است، فرصت کمی باقیست.

مسابقه لیگ برتر رو به اتمام است!!!!

 امتیاز بیشتر= شانس بیشتر در برنده شدن!!!!

اسامی برنده های قبلی را در وب سایت www2050.ir ببینید.

مطمئن باشید برای برنده شدن به اندازه کافی خوش شانس هستید.

شما با پاسخ به 0 سوال 0 امتیاز دارید!!!!

کدام بازیکن بیشترین گل ملی و بیشترین بازی ملی را برای تیم ملی ایران داشته است؟

1.      فرشاد پیوس

2.      علی دائی

3.      سوال بعدی!


این SMS در روز حداقل دو بار برای من میاد!! 

التمااااااس میکنه تو مسابقه ش شرکت کنیم!!! من نمیفهمم یکی نخواد این پیامای تبلیغاتی بهش برسه باید چیکار کنه!؟ 

نکبت!


این 

  • فریba

یه پسره تازه وارد تیم شده، یعنی تازه که وارد نشده، قبلنا بود ولی الان تازه راهش دادند بیاد تو سایت بشینه!

دو بار جواب سلامشو دادم پسر خاله شد! یه بار که در جواب بیمزه بازیش چپ نگاش کردم، دیگه سلام کردن هم یادش رفت!!

  • فریba
این متنو یکی برام فرستاده، قشنگه:


دلت که گرفته باشد...

شادترین آهنگ ها، روضه خوانی میکنند!!

شلوغترین مکانها، تنهایی ات را به رُخت می کشند

...و شادترین روزها، برای تو غمگین ترین روزهاست!!

دلت که گرفته باشد...

نقض میشود همه ی قانون ها

دل کجـــا... قانون کجـــا

مدتها طول میکشد تا خاک بگیرد خاطره های رنگارنگ!!

میگذاری تار شود این خاطره ها...

اما یک خواب ِ ناغافل، گرد و خاک تمام خاطره ها را می گیرد!!!

میشود مثل روز ِ اول!

میشود خاطره های ناب...

زخمها تازه میشود باز ...


  • فریba

بعد از ناهار عملا بازدهی من به خط فقر میرسه، کاش بعد از ناهار میشد یجا یکم خوابید این غذاهه خودش رو به یه جای امن برسونه تا بعدش بشه کار کرد.  

فکر کن الان از سر سفره پاشدیم اومدیم نشستیم پشت کامپیوتر، این مغز یهو قاطی میکنه، این غذا بلاتکلیف رو دستش مونده که یه عالمه بهش فرمان میرسه اینکارو بکن و اونو بخون اینو ترجمه کن اینو تحلیل کن.

خب بیخود نیست ادم معده ش درد میگیره دیگه! 

  • فریba
کسی فرم اماده "پیشنهاد برگزاری دوره آموزشی" نداره برای من بفرسته!؟

داشتم هاااا

پاکش کردم!!



بعدا نوشت:

پیداش کردم!!

  • فریba

نمیدونم چرا بعضی ها نمیدونن هر گوشی موبایل یک تنظیماتی به اسم سایلنت هم داره که میشه در مواقعی که صدای گوشی ما ممکنه گوش بقیه رو ازار بده و یا تمرکز جمعی رو بهم بزنه میشه ازش استفاده کرد!!!

تو جلسه نشستیم! 20 نفر ادم محترم و بزرگوار که غیر محترم و غیر بزرگوار و کوچیک و نادیدشون من بودم، بیشتر از 10 بار این گوشی زنگ خورد، نه جواب میداد و نه رد تماس میداد و نه سایلنت میکرد و نه هیچ!

تو سایت هر از چند گاهی صدای دیم دی دیم دیم میاد از این گوشه، گوشی جناب اقای "ح"!  صدای دیریم دیریم از اون گوشه، گوشی جناب اقای "خ"!  صدای دیلینگ دیلینگ، گوشی جناب آقای "ح" از بیرون صداش میاد!! و اقسام صداها و گوشیها و اقایون محترم دیگر که جای دکمه ی سایلنت گوشیشون رو فراموش کردند!

یادش بخیر خانوم دکتر که بود خودش سر کلاس بود، گوشیش تو اتاقش، وقتی زنگ میخورد کل گروه میلرزید از صداش!

از امکاناتی که در اختیارمون گذاشتن استفاده کنیم، چه اشکالی داره!؟ طرف اینقده زحمت کشیده برنامه این گوشی رو نوشته که با این کلید صداش خفه شه، خب ازش حمایت کنیم! چی میشه! والا!

  • فریba

اراده کردم نشستم سر مقاله هه بلکه جمعش کنم بره تا فردا!

ادیت کردم تااااااا رسیدم به نتیجه گیری دیدم نخیر، هر جاش رو بتونم از زیر دست مهندس در برم این یکیو نمیتونم!  تا همینجاش هم که انجام دادم خیلی خیر کردم! این بود که خودم رو سنگین و رنگین نگهداشته و بخش نتیجه گیری رو موکول کردم به فردا انشالله که تموم بشه همون فردا بدم بره! یعنی میشه که بشه!؟

اگه بشه خودم رو یه بستنی سوپر مگنوم مهمون میکنم! شایدم سیب زمینی زاپاتا!

چرا خودم رو؟؟ خب چون کسی دیگه نیست!!

من بخوابم، دیر شد!

 

  • فریba

میشه پرنده باشی اما رها نباشی

میشه دلت بگیره اسیرِ غصه ها شی


 حالا که آسمون هم دنیای تازه ای نیست

اونوقت یه جا بشینی محوِ گذشته ها شی


 ترسیده باشی از کوچ، اوجُ ندیده باشی

 واسه یه مشتِ دونـه، اهلـی آدما شـی


 تو سایه ها بمونی، درگیر سایه ها شی

 مفهومِ زندگی رو از یاد برده باشی


 دلت بخواد دوباره از تهِ دل بخونی

از ترسِ ریزش اشک غمگین و بی صدا شی


 

  • فریba

میخوام برم از استادم خواااااهش کنم، بگم تروخداااا بیخیال این گیرایی که به مقالم دادی شو! خب من واژه معادل اینایی که ایراد گرفتی رو از کجا بیارم!؟ چشش درآد اونی که ازش سردرنمیاره بره یذره مطالعه کنه بفهمه منظور من چیه!

اصلا کو تا کِی مقاله من اکسپت شه و به مرحله چاپ برسه و بیاد برسه دست مردم و کو تا یکی بیاد بخونه و ایراد بگیره، اووووووووه! من مُردم تا اون موقع!

حوصله شو ندارم خب، کل مقاله رو شخم زده داده دست من میگه برو صافش کن بیا. عه!

به کی بگم من از پایان نامم بدم میاد، حالا بعد یسال دوباره بیام بشینم سرش ازش اطلاعات دربیارم بریزم تو حلق این مقاله! 
خط به خط این پایان نامه و مقاله رو اعصاب منه! این اعصاب منه الان! ببین ن ن ن!

 

  • فریba

این استاد سه تار من همش بهم میگه، تو خیلی خوب درس رو میگیری ولی تمرینات خیلی کمه. تا حالا هم دو بار جریمه م کرده و بهم درس نداده تا درس قبلی رو خوب تمرین کنم و از حفظ بتونم بزنم!! ولی من با این چیزا ادم بشو نیستم.

خب چیکار کنم!؟ فرصت نمیکنم هر روز تمرین کنم. بعضی وقتها اونقدر تمرین میکنم که سیمه داغ میگیره و سر انگشتم رو میسوزونه بعضی وقتها هم یه هفته میگذره و من دست بهش نزدم و رو جلدش غبار گرفته!!

دو جلسه دیگه از کلاسم مونده، میخوام تو این هفته بشینم مرغ سحر رو کامل کار کنم و جلسه اخری بزنم استادم کیف کنه.

خیلی ذوق میکنم خودم دارم اهنگه رو کار میکنم، چون هنوز به درس مرغ سحر نرسیدیم!! عین این بچه ها هستند تازه الفبا یاد میگیرن بعد جلو جلو میرن درسها رو میخونن تا روی بقیه رو کم کنن! منم الان مثل همون بچه هام! :)

 

  • فریba

تو این مدت خیلی دارم به این فکر میکنم که به چه کسی رای بدم!!

.... میگه اولویت اول اینه که رای ندی!

اولویت دوم هم میگه بازم رای ندی!

ولی اولویت سوم میگه به آقای روحانی رای بدی!!

 

 

بی ربط نوشت:

۱. بیمارستان رو باید میرفتم، خیلی دیگه دارم عقب میندازم. اگه مُردم کسی مقصر نیست جز خودم! خیلی بی توجهی کردم.

۲. جریان داره! حالا میگم وقتی نتیجه ش معلوم شد!!

 

  • فریba

کلی کار ردیف کرده بودم که از سر کار برگشتم انجام بدم،

میخواستم برم میوه بخرم، میخواستم برم بیمارستان، بشینم مقالم رو تکمیل کنم، سه تار تمرین کنم و ....

هیچکدووووومشون رو انجام ندادم و بجاش تخت گرفتم خوابیدم!

 

خواب بابابزرگو دیدم، تو همون محله قدیمی، هنوز محله رو نساخته بودند، به همون شکلی بود که ما هنوز از اون محل نرفته بودیم،

تو خواب یادم نبود که بابابزرگم مرده، وقتی دیدمش بدو بدو رفتم سمتش. ولی منو نمیشناخت!! گفتم بابایی منمممم  فریباااا، نوه تون، بغلم کرد و بوسم کرد و رفت ت ت...

نمیدونم علت این خواب چی بود!!

  • فریba

من نمیدونم چرا با اینکه میدونم معده م به فست فود حساسه و بهش نمیسازه،

باز هم خودم رو میسپارم بهش!



پی نوشت:

به قول یکی: فعلا که با هم ساختن پدر منو دربیارن! 

  • فریba

مواقعی که تنهام،

خیلی احساس دلتنگی میکنم،

ناراحتم،

دلم گرفته،

خسته م،

حوصله ندارم،

و ....

 

تمرین سه تار خیلی میتونه منو آروم کنه!

بعضی وقتها میشه ساعتها تو دستمه بدون اینکه نتی بزنم ولی تو ذهن خودم دارم تمرین میکنم و اواز میخونم و ...

 

دوست داشتم امیرعلی و الناز بودند اینجا،

نُــتها رو بلند بلند میخوندن،

منم با ذوق براشون میزدم!

 

  • فریba

امیر ارسلان عکس پیتزا رو دیده رو مجله میپرسه تو این پیتزا چی داره؟ میگم: سیب زمینی، سبزی، نخود فرنگی، ذرت، پنیر ....

حرفم رو قطع میکنه میگه سوسیس هم داره توش؟؟

میگم آره.

میگه سوسیس با گوشت چی!؟

گفتم : گوشتـِ....

مجدد حرفم رو قطع میکنه و میگه : گوشت گربه!! آره!؟

میگم آره!

میگه پس خوب نیست! نخور!

 

  • فریba

یه کاغذ آچهار برداشتم و تماااام کارهای که باید این مدت انجام بدم رو توش نوشتم، البته لحظه به لحظه به لیست کارهام اضافه میشه و کاغذ پر میشه! سمت راست هر کاری یه مربع گذاشتم و سمت چپ هم تو پرانتز با خودکار قرمز نوشتم هر کاری باید کی انجام بشه یجورایی dead line گذاشتم! 

اینو دکتر بهم یاد داده! گزارش کارای مشترک من و دکتر اینطوری ردیف میشه. شنبه اول هر هفته من با یه برگه میرم دفتر دکتر و کارایی که باید تو طول هفته انجام بشه رو یادداشت میکنیم و براش زمان میگذاریم، یه ستون هم تعریف کردیم با نام "توضیحات" که اگه جائی لازمه توضیح داده بشه.

روند رو به رشد خوبی داره. الان من در هفته سه تا تایم شیت پر میکنم!! یکی برای مدیر، یکی برای دکتر، یکی هم برای خودم!!! 

تو برنامه ای که امروز نوشتم سه تا کار خیلی مهم هست که باید انجام بدم ولی شروعش برام خیلی سخته:

زبان، ریاضی، آمار!!

اصلا نمیدونم چطوری و از کجا شروع کنم!

زبان رو که برنامه دارم براش، ولی ریاضی و امار، نـــُـچ! باید براش فکر کنم. فرصت کمی دارم برای جبران نقاط ضعفم.


  • فریba

الان که دارم اینجا مینویسم، هیچکدومتون هنوز خبر ندارید، بهتون هم نمیگم تا ببینم کی کــِــی گذرش به اینجا میخوره!

داشتم به این فکر میکردم که بعد از مدتها که این وبلاگ رو بستم و رفتم سراغ یه وب دیگه که خیلیاتون از ادرسش اطلاع نداشتید و مجدد یه مدتی تو اون ننوشتم و وبلاگ شخصی خودم رو ادامه دادم که هیچکدومتون از اون خبر نداشتید!!!! اون دو تا رو تو هوا ول کردم و دوباره برگشتم اینجا و میخوام نوشتنم رو ادامه بدم، از چی بنویسم!!

یه مروری رو وبلاگهام کردم،

همراه من : اولین وبلاگ من بود، فکر کنم سال ۸۵ بازش کردم. وجه تسمیه ش هم نمیدونم چی بود! وبلاگی بود که فکر کنم کل بچه های دانشگاه و نصف بیشتر مردم ابادیمون ادرسش رو داشتند، یه وبلاگ خصوصی عمومی بود، بیشتر جنبه سرگرمی داشت برام، کم کم لوث شد! راحت نبودیم توش. این بود که اونو بستم و خاطراتش رو سپردم به همراه من دیگری که الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد ادرسش چی بود!!! فقط میدونم اولش بود همراه من بعدش چندتا عدد اضافه کردم، عددها یادم نیست!

بعدش اومدم سراغ همین وبلاگ، home91، قبل از اینکه اینو بسازم، یه وبلاگ مشترک با عزیزی داشتم که هیچکدومتون ازش اطلاع نداشتید و ندارید و نخواهید داشت!! اون هم به دلایلی تعطیل شد!!

همزمان با نوشتن home91 و اون وبلاگ مشترک، وبلاگ خصوصی خودم رو باز کردم، که تا دیشب در قید حیات بود!! تو اون وبلاگ خصوصیم در مورد خودم مینوشتم. خیلی از چیزهایی که شاید دوست نداشتم شما به عنوان نزدیکانم ازش اطلاع داشته باشید، مثلا در مورد دلتنگیهام، ارزوهام، مشکلاتم، جاهای خالی زندگیم، گذشته م و خیلی چیزها، دیشب که تصمیم گرفتم به نوشتنم تو این وبلاگ  ادامه بدم، فاتحه اون وب خصوصیم رو خوندم و برای همیشه بستمش، توش پر از خاطرات بد بود! دوستش نداشتم!!

شد چند تا الان!؟؟ اون وبلاگ گروهی دانشکده رو هم اضافه کنیم یه چیزی تو مایه های 10 تا میشه!! ادم بی جنبه به من میگن!! ;)

حالا اومدم سر خونه اول!

میخوام دوباره همینجا بنویسم، به این بهونه دوباره دور هم جمع بشیم و پشت سر بقیه حرف بزنیم!!! کسی سبزی اگه داره بیاره پاک کنیم!

دارم فکر میکنم در مورد چی بنویسم!؟ من همه مدلی امتحان کردم. خصوصی، عمومی، طنز، درام، عشقولانه، عرفولانه، علمی تخیلی!! دستم تو همه مدلیش بازه، من خودم فکر میکنم ببینم کدومش بهتر میچسبه، شما هم فکر کنید ببینید کدومش بهتر میچسبه!

فکر کنم یه یه ماهی باید صبر کنم تا خبر دار بشید این وبلاگ دوباره باز شده،

شاید 30 خرداد بهتون گفتم!! البته اگه تا اون موقع بتونم جلوی زبونم رو بگیرم.

راستی اینو یادم رفت بگم که به غیر وبلاگهای فوق، دو تا وبلاگ دیگم ساختم، یکی برای مدرسه خواهرم که وبلاگ برتر شد و یکی هم برای شرکت تو مسابقه که دوم شدم!!! ;))

 

+ پی نوشت:

این قالب رو خیلی دوست دارم، مخصوصا اون جوجه تیغی اخریه رو! حس میکنم شبیه منه!!

 

  • فریba

شاید بخوام دوباره بنویسم،

دارم در موردش فکر میکنم!!

جو گیر نشید خواهشاً!

  • فریba
بچه ها اگه کسی هنوز اینجاس یه سر بیاد وبم
تازه زدم بیاینااااااااااا
ادرس:
www.elhamonly.blogfa.com

  • فریba

 

بالاخره انتظارها به سر رسید و من دفـــــــــــاع کردم!!

این چند روز وااااقعا به من سخت گذشت، فکر نمیکردم دفاع این همه دردسر داشته باشه، دردسرای ادیت پایان نامه و پاور پوینت و پیش دفاع و پس دفاع و داور و هماهنگی وقت و .... به یه کنار،

این کاغذبازی های اداریش و امضا جمع کردن و فکس و ایمیل و .... به یه کنار دیگه

جمع و جور کردن حواشی دفاع مثل هماهنگی با دوستان و پذیرایی و ایناش هم به اون کنار!!

دیگه کناری مونده!؟

آخیشششش

الان احساس بیخودی بودن میکنم! چون پایان نامم تموم شد و این به معنای فارغ التحصیل بودن و رفتن از دانشگاه و ایناست، ولی به خودم قول دادم که همیشه دااانشجو باقی بمونم!

در پایان،

از همه ی دوستای گلم تشکر میکنم، از همه ی اونایی که تو این مدت با من بودند و بد اخلاقی های من رو به خاطر سختی کارم تحمل کردند،

دوستانی که از اوول اوول کار با من بودند و تا اخرین لحظه هم باهام بودند...

واقعا این روزا به بودنتون احتیاج داشتم، ممنون که تنهام نگذاشتید...

منظورم از دوستان خوبم، اینان:

حمیده عزیزم، عطیه جون، نوشینم (نوشین اول یه چیز دیگه نوشته بودم این عطیه حسود نذاشت!!)، و مصوم که حرفی ندارم بزنم فقط میگم وااااقعا متشکرم. مخصوصا عطی که امروز کله سحر پا شد از اون سر تهران به خاطر من اومد دانشگاه! با وضعیت بد جسمی که براش پیش اومده بود!!

 فاطمه ی عزیز که مدااام با تماساش پیگیر کارای من بود و امروز با حضورش واقعا به من دلگرمی داد.

شبنم که درسته این مدت اصلا نبود ولی امروز خیلی کمکم کرد، مرسی شبنم جان.

و همچنین الهام، مژگان و متین.

خدایا به خاطر این همه خوبی که به من دادی متشکرم.

از دوستانی که دوست داشتند تو این جلسه باشند ولی من از بس سرم شلوغ فرصت نکردم بهشون خبر بدم عذرخواهی میکنم (تاکید بیشتر برفاطمه از خوزستان که خواست بهش خبر بدم ولی اینقدر یهویی شد و همه چی بهم ریخته بود که فرصت نکردم، ولی یادت بودما فاطمه!! )


پ.ن. این آخرین پست من در این وبلاگ هست.

 

 

  • فریba
الحمد لله هیچکی نیست که اینجا رو آپ کنه

هر وقت با شوق و ذوق میام که یه چیزی بخونم که دلم وا بشه میبینم هیچ خبری نیس!!!!

بابا دست مریضاد

قدیما یه فریبا بود که اونم فعلا تعطیل کرده...

میخام تو یک پست بنویسم که از هر دوست توزندگیم چی یاد گرفتم

اگه دوست داشتین پیشاپیش شما همراهی کنید و تکمیل کنید

  • فریba
یه وقتا که همه چی شلوغ پلوغ میشه... دوستا میان، کارای روزمره، شروع

 مدارس، رفت و آمد خونواده و همه باعث میشه که من فرصت نکنم حتی تلفنی 

حال کساییو که توی روزای سخت گذشته همراهم بودنو 

بپرسم این اصلا خوب نیست و آزاردهندست!!!

الان میخوام از کسی عذرخواهی کنم که توی این مدت نشد مثه قبل بهش سر

بزنم شمام یه پادرمیونی کنید که بگذره...



بوسه ام را می گذارم پشت در... قهر کردی، قهر کردم سر به سر

تو بیا در را تماما باز کن.... هر چه می خواهی برایم ناز کن 

من غرورم را شکستم داشتی... آمدم حالا تو با من آشتی؟

  • فریba
تا وقتی که عابر پیاده ایم دائم به این راننده ها و پشت فرمون نشینا فحش میدیدم که چرا مثل گاو(بلا نسبت دوستان) میان تو شکم ما...

وقتیم که راننده میشیمو و پشت فرمون میشینیم به این عابرای پیاده فحش میدیم که چرا مثل گاو(بلا نسبت شما) سرشونو میندازن پایین و میان وسط خیابون..

یعنی تو خیابونا واقعا همه فحش میدنا....

اصلا یه وعضیییییییییییی....

  • فریba
یه روز استاد براتی که میدونم هیچکدومتون دل خوشی ازش ندارین، سرکلاس از بچه ها پرسید که کی میتونه بگه که اسم تپه های "منفرد" که تو بیابونا بر اثر فرسایش بادی ایجاد میشن چیه؟

یکی از بچه ها جواب داد:نعمت!!!!!!


این قضیه برمیگرده به همون آقای ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د که اسم کوچیکش نعمت بود!!

  • فریba
هاجر همیشه عادت داشت موقع درس خوندن یه جایی رو پیدا کنه که در انزوای کامل جغرافیایی باشه

پشت در ، دیوار، یخچال...تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

خلاصه هر جایی که از ادما به دور باشه و ترجیحا غیر عادی باشه!!!

سال آخر اتاق ما واتاق هاجر اینا خیلی به هم نزدیک بود برا همین تعامل زیادی با هم داشتیم و دائما بینمون تفاهم نامه امضا میشد!!! کنار اتاق هاجر اینا یه اتاقی بود که بعد از یه مدتی تبدیل شده بود به سالن مطالعه هاجر،که البته چند تا اسم داشت ما یه بار از زبون یکی از مسئولای خوابگاه شنیدیم که بهش گفت: زلزله گیر!!! حالا ربط اون اتاقه به زلزله چی بود و اصلا مثلا چطوری میخاسته جلوی زلزله رو بگیره ،فقط خدا میدونه!!

از زبون یه عده هم شنیدیم که اسمشو گذاشته بود اتاق رخت آویز. آخه تمام رخت آویزای بچه ها و بند رختای کل سوئیت تو اون اتاقه بود.... اما بشنوید از زبان هاجر که برای این اتاق یه اسمی انتخاب کرده بود که من به لحاظ رعایت اصول اخلاقی از نام بردنش معذورم

فقط اینو بدونید بعد از گذشت این چند سال هنوز هم وقتی به اسم اون اتاقه فکر میکنم حسابی خندم میگیره.....

یه روز از همون روزا هاجر نتونسته بود جایی رو واسه درس خوندن پیدا کنه رفته بود تو محوطه واگه اشتباه نکنم تو سالن چند منظوره. منم تو محوطه برا خودم چرخ  میزدم که یکیو تو محوطه دیدم که دهنم باز مونده بود.. آخه اون کجا، محوطه خوابگاه خواهران کجا..

بله آقای ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د!!!!

اولین کاری که کردم با عجله رفتم و به هاجر اطلاع رسانی کردم تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیداما خانم حرف  منو باور نکرد، البته حقم داشت

برا اینکه آقای ص/ا/ل/ح منو با اون ریخت و شمایل رویت نکنه که خداییش هم واقعا ضایع بود( مثل این بود که ما بریم خوابگاهه پسرا و مثلا اونا رو با زیر پوش و بیژامه ببینیم)

فرار  کردم و خودمو به سوئیت رسوندم ، بعد از یه چند دقیقه هاحر به صحت حرف من پی برد و اومد پشت پنجره اتاقشون و تقاضای چادر یا مانتو کرد، صالح منفرد هم از دور داشت میومد...

این صحنه خوب یادمه که هااجر التماس میکرد که برام یه چادر یا مانتو بندازین پایین ، اما من و جمیله و نوشین فقط میخندیدم و اصلا به حرفش محل نمیدادیم، چقد خبیث بودیم

ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/د هم نزدیگ و نزدیکتر میشد، هاجر بیچاره هم که دیگه نه راه پس داشت نه پیش، فرار رو به قرار ترجیح داد....

منتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

ص/ا/ل/ح م/ن/ف/ر/دتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

هاجرتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید


نویسنده: نوشین.


  • فریba
یه روز معصومه و فریبا رفته بودن خرید کنن برا اتاق

وقتی برگشتن دیدیم دارن حسابی میخندن

پرسیدیم چی شده که انقد میخندین؟ معصومه با سبک پر از شیطنتش جواب داد که  از میوه فروشی میدون دانشگاه هندونه خریدیم و پیاده راه سر بالایی رو تا کوی داشتیم گز میکردیم،که یه دفعه نایلون هندونه پاره شده و هندونه قل قل کنان از دستمون در رفت

هندونه بدو من بدو

من بدو هندونه بدو

فریبا بدو هندونه بدو

من بدو فریبا بدو

از اون روز این هندونه بدو برا من تبدیل به یه اصطلاح شده

  • فریba
وقتی بابام رفت، بهناز خیلی گریه کرد و به سونیا گفت که از روزی که خبردار شده که این اتفاق افتاده لباس مشکی پوشیده...

ولی وقتی من برگشتم بیرجند اون واقعا لباس مشکی پوشیده بود، این دفعه نه بخاطر من ...

بخاطر مرگ بابک...داداش مهربونش ... و من با اون هم درد بودم، با بهناز عزیزم که یه دونه برادرش رو در سانحه ی تصادف از دست داد...

و حالا

حالا باز هم همدرد شدم، با دوست عزیزی که تمام اون لحظات تلخ از بیرجند تا شاهرود کنارم نشسته بود و منو دلداری میداد

کسی که وقت خاکسپاری بابام کنارم بود و دستم رو گرفته بودَ، با سونیای عزیزم که الان ده روزه که دیگه پدرش کنارش نیست...

و من از همتون میخام که دعا کنید خدا به سونیا و خانوادش صبر بده تا بتونن این مصیبت رو تحمل کنن


نویسنده: مریم

  • فریba
امروز میخام راجع به یکی از هم اتاقیای قدیمی فریبا حرف بزنم که میدونم جز من و فریبا و فاطمه و هانا و معصومه کسی دیگه یادش نمیاد

یه دختری که پوست سفیدی داشت، موهای لخت مشکی و یه عالمه سبیل!!! تا اون جایی که من یادمه بیشتر وقتا یه شلوار زرشکی یا قرمز پاش بود اسمش الان یادم نیست و حتی یاددم نمیاد کجایی بود

فقط خوب یادمه که هیشکی تو اتاقشون دل خوشی ازش نداشت، یه دختر شکمویی بود که Not only هیچ اثر و نشونه ای از خوردنی هاش پیدا نمیکردی  But also که خوراکیهای دیگران هم از دست اون در امان نبود...

کلا تو اتاق خوردنی باقی نمیذاشت....

یادمه یه روز رفتم اتاق ۱۱۴ تا صبحانه رو با فریبا و بر و بچ بخورم ، طبق معمول پنیر تموم شده بود(آخه کلا مصرف پنیر ما خیلی بالا بود) فریبا فکری به کلش زد و با ذوق گفت که من یه شیشه مربا دارم و در یک حرکت انتحاری پرید سر یخچال تا مربا رو بیاره

اما حالا نگرد کی بگرد، هر چی تلاش کرد هیچ اثری از مربا رویت نشد...

و بعدها کاشف به عمل اومد که این خانوم هم اتاقی مربا رو کلا خورده و یه آبم روش!!! بدون حتی کوچکترین اجازه ای....

 حالت فریبا بعد از فهمیدن این ماجرا دیدنی بود

حال ما هم دست کمی از اون نداشت...

البته اینوم هم بگم که خوشبختانه بعد از یه مدت کوتاهی  این خانوم از اون اتاق رفت وگرنه معلوم نبود تا آخر سال چه بلایی سر بچه های اتاق ۱۱۴ میومد

 

  • فریba

دوستان گل ل

این آخرین پست منه!! وحشت نکنید!!  منظورم تا قبل از دفـــــاع بود!

فعلا میسپرمش دست خودتون، بچرخونیدش دورهم! بهتون سر خواهم زد حتمااا

ولی تصمیم گرفتم تا دفاع نکنم اینجا پیدام نشه، آخه تنها تفریح من شده همین وبلاگ و البته الباقی وبالگ (جمع وبلاگ!!)

پس اگه منو دوست دارین دعا کنین فردا نتایج خوبی از دانشکده بهم برسه، و هر چه زووودتر من دفاااع کنم! و شبش بیام همینجا پست بذارم!!

-----

برو بچ رفتند امشب رفتند مساااافرت و من مجبور شدم بمونم به خاطر این لعنتی!

-----

تو لیسانس موقع کنکور ارشد، من یه چند روز زودتر از بقیتون اومدم خوابگاه، بابا منو رسوند دم کوی و گفت من تا شب تهرانم، برو ببین اگه تنهایی برات سخت بود زنگ بزن بیام دنبالت برگردیم خونه... هیششششکی تو سوئیت نبود!! ینی هیششکیا! اولش ترسیدم، اونقدر از تنهایی و سکوت سوئیت وحشت کردم که میخواستم همون لجظه زنگ بزنم بابا بیاد دنبالم و برگردیم!! ولی تحمل کردم، گفتم یه ذره سختی بکشم درس بخونم!!! خبر مرگ هر چی درس و دانشگاهه... بعدشم گریه کردم، خیلی ی اونقدر که از گریه خوابم برد...

الانم همون حس رو دارم فقط گریه نمیکنم و خوابم هم نمیبره!! صبح زود باید برم دانشکده خیر سرررم!

------

خوش باشیدددد

یاد منم بااااشید!

 ------------

یه چیز یادم رفت بگم، یه چند روز بود گوشیم گم شده بود!! نگران اسمسهای نخوانده و تماس های بی پاسختون بودم که به لطف خدا و این وبلاگ از هیچکدومشون خبری نبود!

نکنید این کارا رو، زشته! ارزش یه دوست بیشتر از یه اسمس ده تومنیه!

 

  • فریba
بانك اهداكنندگان غير خويشاوند